سرفصل های مهم
واشنگتنپست
توضیح مختصر
دریک و سوئینی میخواد پیش قاضی با مایکل دیدار کنه و با هم تصمیمگیری کنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوازدهم
واشنگتنپست
عکسها همه چیز رو بیان میکردن. این آدمهای فقیر به خاطر دریک و سوئینی مرده بودن.
پرونده کلفت بود، رفتر سخت کار کرده بود. این کپی من از شکایت دریک و سوئینی از من به کانون وکلا بود. در یک جمله: پروندهشون رو دزدیده بودم، بنابراین حالا باید مجوزم رو از دست میدادم.
ولی یک شوک بود. دریک و سوئینی خون میخواستن خون من رو. ترسناک بود. از اونجایی که ۱۰ سال قبل مدرسهی حقوق رو شروع کرده بودم، هیچ وقت کار دیگهای بلد نبودم. بدون مجوز حقوقم چیکار میتونستم بکنم؟
ولی چیزی بود که دریک و سوئینی هنوز نمیدونستن. فردا صبح ساعت ۹ من و مردکای یک دادخواست ۴ میلیون دلاری علیه اونها به خاطر مرگ خانوادهی برتون شروع میکردیم.
رفتم دفتر مردکای.
“چیکار کنم؟”گفتم.
لبخند زد. “همون کاری که اونها کردن. زنگ بزن واشنگتنپست. من با تیم کلاسون در یک کالج بودم. یکی از بهترین روزنامهنگارهاشون هست.”
صبح روز بعد از طرح دعوا علیه دریک و سوئینی به تیم کلاسون گفتیم. داستان برتون در نتیجهی راهپیمایی و شبم در زندان به اندازهی کافی بزرگ بود و این بزرگترش هم میکرد. سؤالات زیادی ازمون پرسید و من از جواب دادن خوشحال بودم. دریک و سوئینی در صفحهی اول روزنامهها چاپ میشدن.
داستان روز بعد در روزنامه چاپ شده بود. برای یک شرکت حقوقی قدیمی مثل دریک و سوئینی این بدترین چیز دنیا بود. عکس آرتور جیکوبز کنار عکس دوون هاردی بود. همچنین عکسهایی از لانته بورتون بود که از راهپیمایی گرفته شده بودن. حتی نیازی نبود داستان رو بخونی. عکسها همه چیز رو بیان میکردن. این آدمهای فقیر به خاطر دریک و سوئینی مرده بودن.
روز بعد برای دریک و سوئینی بدتر هم شد. دفتر پست از همهی این داستانها در روزنامهها خوشش نیومد و نمیخواستن ریوراوکس شرکت داراییهای غیرمنقول اونها باشه. اینطوری تو دست ریوراوکس چیزی نموند. ریوراوکس به واشنگتن پست گفت نمیدونستن تخلیهها غیر قانونی هست. ممکن بود دادخواست یک میلیون دلاری توسط ریوراوکس برای از دست دادن کار علیه دریک و سوئینی باز بشه.
آرتور جیکوبز به مرکز حقوقی مردکای زنگ زد. میخواست در دفاتر دریک و سوئینی مردکای رو ببینه و دربارهی طرح دعوا با هم حرف بزنن. بدون من. مردکای به من لبخند زد. گفت: “این یه جلسهی درست حسابی میشه.”
جواب دادم: “شاید.”
آیندهی من میتونست به صحبت مردکای با آرتور جیکوب بستگی داشته باشه. اون شب نتونستم بخوابم. مردکای از اوقاتش لذت میبرد. بعداً بهم گفت باورش نمیشه آرتور جیکوبز تقریباً ۸۰ ساله است.
پیرمرد بلافاصله به مردکای گفته بود بردن چنس رفته. خودش انتخاب نکرده بود دریک و سوئینی رو ترک کنه. اونها بهش گفته بودن بره. چنس تنها کسی بود که میدونست اون آدمها مستأجر هستن. باور کردم.
مردکای یادداشت و رسید گم شده از پرونده رو نشون آرتور جیکوبز داده بود. رفتر هم در جلسه بود با چند تا وکیل دیگه و مدتی طولانی هیچ کدوم از اونها یک کلمه هم حرف نزده بودن.
بعد آرتور جیکوبز پیشنهادی داده بود: گفته بود میخواد با ما و قاضی دیدار کنه. با وجود قاضی میتونستیم در یک روز در مورد همه چیز تصمیم بگیریم: دادخواست برتون، دادخواست سرقت پرونده، و شکایت کانون وکلا. قاضی داوریو میشد. کسی که مردکای میدونست قاضی منصفی هست.
“چی فکر میکنی؟”مردکای ازم پرسید.
“تو چی فکر میکنی؟”
“گفتم این کار رو میکنیم. به قاضی داوریو زنگ میزنم و وقت میگیرم.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWELVE
The Washington Post
The photographs said it all. Because of Drake and Sweeney, these poor people were dead.
The file was thick; Rafter had worked very hard. It was my copy of Drake and Sweeney’s complaint to the Bar Association. In one sentence: I had stolen their file, so now I should lose my license.
But it was a shock. Drake and Sweeney wanted blood, my blood. It was frightening. Since I had started law school ten years earlier, I had never thought of any other kind of work. What would I do without a law license?
But there was one thing Drake and Sweeney didn’t know yet. Tomorrow morning at nine o’clock, Mordecai and I were starting a four million dollar lawsuit against them for the death of the Burton family.
I went into Mordecai’s office.
“What do I do?” I said.
He smiled. “Same as they did. Call the Washington Post. I was at college with Tim Claussen. He’s one of their best journalists.”
Next morning we told Tim Claussen about the lawsuit against Drake and Sweeney. The Burton story was already big as a result of the march and my night in prison, and this made it even bigger. He asked us a lot of questions and I was happy to answer. Drake and Sweeney went to the newspapers first.
The story was in the newspaper the next day. For an old law company like Drake and Sweeney, it was the worst thing in the world. Arthur Jacobs’s photo appeared next to DeVon Hardy’s. There were also photographs of Lontae Burton taken from the march. You didn’t even have to read the story. the photographs said it all. Because of Drake and Sweeney, these poor people were dead.
The next day it got even worse for Drake and Sweeney. The Post Office didn’t like all these stories in the newspapers and they didn’t want RiverOaks as their real estate company. That left RiverOaks with nothing. RiverOaks told the Washington Post they didn’t know the evictions were illegal. A million dollar lawsuit for lost business by RiverOaks against Drake and Sweeney was becoming possible.
Arthur Jacobs phoned Mordecai at the Law Center. He wanted to meet Mordecai at Drake and Sweeney’s offices to talk about the lawsuit. Without me. Mordecai smiled at me. “This could be the meeting,” he said.
“Maybe,” I replied.
My future could depend on Mordecai’s talk with Arthur Jacobs. That night I couldn’t sleep. Mordecai was enjoying himself. He told me afterward that he couldn’t believe Arthur Jacobs was nearly eighty.
The old man told Mordecai immediately that Braden Chance was gone. He didn’t choose to leave Drake and Sweeney. They told him to go. Chance had been the only one who knew those people were tenants. I believed that.
Mordecai showed Arthur Jacobs the missing note from the file, and the receipt. Rafter was at the meeting too, with some other lawyers, and for a long time none of them said a word.
Then Arthur Jacobs made a suggestion: he said he wanted to meet with us and a judge. With the judge there, we could decide everything on one day - the Burton lawsuit, the theft of the file lawsuit, and the Bar Association complaint. The judge would be Judge DeOrio. who Mordecai knew was a fair judge.
“What do you think?” Mordecai asked me.
“What do you think?”
“I say we do it. I’ll call Judge DeOrio and arrange a time.”