گواهی‌های مرگ

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: زنی در لباس مشکی / فصل 12

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

گواهی‌های مرگ

توضیح مختصر

گواهی‌های فوت زن سیاهپوش و پسرش رو پیدا کردم.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

گواهی‌های مرگ

دیلی‌ها از من دعوت کردن چند روزی پیش اونها بمونم. با قدردانی موافقت کردم. بعد از چند روز، مستقیم برمی‌گشتم لندن. نه به خانه‌ی مرداب مارماهی. دیگه هرگز برنمی‌گشتم اونجا.

اما عصبانی بودم. کارم رو تموم نکرده بودم. زن سیاهپوش جلوم رو گرفته بود.

بعد به یاد اوراقی افتادم که از خانه مرداب مارماهی با خودم آورده بودم. نامه‌ها داستانی غم‌انگیز رو روایت می‌کردن. می‌خواستم بدونم داستان چطور به پایان رسید.

نامه‌ها رو دوباره خوندم. بیچاره جنت! بچه‌اش رو خیلی دوست داشت. اما ازدواج نکرده بود. نمی‌تونست پسرش رو نگه داره. مجبور بود پسرش رو بده به خواهرش خانم درابلو. بچه در خانه‌ی مرداب مارماهی زندگی می‌کرد. چه اتفاقی براش افتاده بود؟

اوراق دیگه رو برداشتم و نگاهشون کردم. گواهی فوت بودن.

اولی برای یک پسر بود.

نام: ناتانیل درابلو. سن: شش سال. علت مرگ: غرق شدن.

به گواهی دوم نگاه کردم.

روزا جاد - پرستار بچه. علت مرگ: غرق شدن.

در هر دو گواهی، تاریخ مرگ یکی بود.

گواهی‌های مرگ رو محکم در دستم گرفتم. احساس سرما کردم. بلند شدم و دور اتاق قدم زدم.

بعد آخرین کاغذ رو نگاه کردم. یک گواهی فوت دیگه بود. این بار، تاریخ دوازده سال بعد بود.

گواهی برای جنت هامفری، مجرد بود. سن: سی و شش ساله. علت مرگ: نارسایی قلبی.

نشستم روی صندلیم. یک چیز واضح بود - زن سیاهپوش جنت هامفری یا روح اون بود. من به ارواح اعتقاد نداشتم، اما اون رو دیده بودم.

و حالا چیز دیگه‌ای می‌دونستم. سال‌ها پیش، یک اسب و کالسکه از گذرگاه خارج شده بود. در گل و لای مرداب غرق شده بود. یک بچه و یک پرستار بچه غرق شده بودن.

جنت، مادر این پسر، دوازده سال بعد از پسرش فوت کرده بود. می‌دونستم کجا دفن شدن. در قبرستان قدیمی پشت خانه مرداب مارماهی دفن شده بودن.

ناتانیل در اون اتاق خواب خوابیده بود. اتاق خواب تا شصت سال دست‌نخورده باقی مونده بود. اون لباس‌ها، اون اسباب‌بازی‌ها، مال اون بودن.

جنت هامفری زن سیاهپوش بود. نفرت هرگزش ترکش نکرده بود. روحش هر کسی که نزدیک خانه مرداب مارماهی میشد رو دنبال می‌کرد.

جنت هامفری چه قدرتی داشت؟ آیا مردگان می‌تونن به زندگان آسیب بزنن؟ جواب رو نمی‌دونستم. می‌خواستم جوابش رو بفهمم.

متن انگلیسی فصل

Chapter twelve

The Death Certificates

The Dailys invited me to stay with them for a few days. I agreed thankfully. After a few days, I would go straight back to London. Not to Eel Marsh House. I would never go back there again.

But I was angry. I had not finished my work. The woman in black had stopped me.

Then I remembered the papers I had brought with me from Eel Marsh House. The letters told a sad story. I wanted to know how the story ended.

I read the letters again. Poor Jennet! She had loved her child so much. But she was unmarried. She could not keep her boy. She had to give him to her sister, Mrs Drablow. The child had lived at Eel Marsh House. What had happened to him?

I picked up the other papers and looked at them. They were death certificates.

The first was for a boy.

Name: Nathaniel Drablow. Age: six years. Cause of death: drowning.

I looked at the second certificate.

Rosa Judd - nursemaid. Cause of death: drowning.

On both certificates, the date of death was the same.

I held the death certificates tightly in my hand. I felt myself grow cold. I got up and walked about the room.

Then I looked at the last piece of paper. It was another death certificate. This time, the date was twelve years later.

The certificate was for Jennet Humfrye, unmarried. Age: thirty-six years. Cause of death: heart failure.

I sat down in my chair. One thing was clear - the woman in black was jennet Humfrye or her ghost. I did not believe in ghosts, but I had seen her.

And now I knew something else. Long, long ago, a pony and trap had left the causeway. It had sunk down in the mud of the marshes. A child and a nursemaid had been drowned.

Jennet, the boy’s mother, had died twelve years after her son. I knew where they were buried. They were buried in the old graveyard behind Eel Marsh House.

Nathaniel had slept in that bedroom. For sixty years the bedroom had stayed the same. Those clothes, those toys, were his.

Jennet Humfrye was the woman in black. Her hatred had never left her. Her ghost followed anyone who went near Eel Marsh House.

What power did Jennet Humfrye have? Could the dead harm the living? I did not know the answer. I wanted to find out the answer.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.