سرفصل های مهم
مراسم تشییع جنازه خانم درابلو
توضیح مختصر
مراسم تشییع جنازهی خانم درابلو برگزار میشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سوم
مراسم تشییع جنازه خانم درابلو
صبح روز بعد روشن و آفتابی بود. صبحانهی خوبی خوردم. بعد در شهر کوچک کریتین گیفورد قدم زدم. روز بازار بود. شهر کوچک شلوغ بود. کشاورزان مشغول خرید و فروش حیوانات در میدان بازار بودن.
خیابانهای کریتین گیفورد کاملاً هموار بود. حومه شهر هم مسطح بود. هیچ تپهای نبود. در شرق شهر مردابها قرار داشتن - و در مردابها خانهی مرداب مارماهی قرار داشت.
برگشتم سمت مسافرخانه و برای تشییع جنازه آماده شدم. کت و شلوار تیره پوشیدم و دوباره رفتم پایین. آقای جروم در طبقهی پایین منتظرم بود. آقای جروم عامل خانم درابلو بود - به خانه و زمین اون رسیدگی میکرد. آقای جروم مرد کوتاهی بود که سیاه پوشیده بود. مؤدبانه لبخند زد و از مسافرخانه خارج شدیم. وقتی از میدان عبور میکردیم، مردم به ما خیره شدن. صحبت رو متوقف کردن. هیچکس لبخند نزد.
کلیسا در یک قبرستان قدیمی بنا شده بود. در هر دو طرف یک مسیر طولانی سنگ قبرهای قدیمی وجود داشت.
داخل کلیسا خیلی سرد بود. من و آقای جروم تنها افراد حاضر در مراسم خاکسپاری بودیم. فکر کردم بیچاره خانم درابلو. اصلاً دوستی نداشت؟ بعد صدایی پشت سرم شنیدم.
برگشتم. یک زن جوان پشت کلیسا ایستاده بود. لباسهای مشکی به سبک قدیمی - لباسهای شصت سال پیش - پوشیده بود. یک سرپوش بزرگ از مد افتاده صورتش رو پوشونده بود. سرش رو بلند کرد و به من نگاه کرد. صورت زن جوان سفید و خیلی لاغر بود. چقدر بیمار به نظر میرسید!
وقتی کلیسا رو ترک کردیم، دنبال زن گشتم. اما ندیدمش. بعد دوباره در قبرستان دیدمش. زیر آفتاب صورتش سفیدتر و لاغرتر بود.
چشمهام رو بستم تا دعا کنم. وقتی چشمهام رو باز کردم، زن رفته بود. اون طرف قبرستان مدخل رودخانه رو دیدم. و اون طرف مدخل رودخانه، دریای آزاد بود.
مراسم خاکسپاری تموم شد. از حیاط کلیسا دنبال آقای جروم رفتم. “اون زن جوان کی بود؟” ازش پرسیدم. آقای جروم ایستاد و به من نگاه کرد. “زن جوان؟” گفت.
‘بله، یک زن جوان. سیاه پوشیده بود و خیلی بیمار به نظر میرسید.’
صورت آقای جروم سفید شد.
گفت: “من زن جوانی ندیدم.”
پشت سرم رو نگاه کردم. زن جوان کنار مزار خانم درابلو ایستاده بود. “ببین، اونجاست!” گفتم.
آقای جروم صدای عجیبی درآورد. برنگشت تا به زن نگاه کنه. بازوی من رو محکم گرفت. شروع به لرزیدن کرد.
“آقای جروم!” فریاد زدم. ‘مریضی؟ دستم رو ول کن و من برات ماشین میارم.’’ فریاد زد: “نه ،نه. نه، آقا. پیشم بمون!’ بعد از چند لحظه، آقای جروم دوباره صحبت کرد.
آرام گفت: “خیلی متأسفم، آقا. لحظهای حالم بد شد. حالا میتونم ادامه بدم.’ به آرامی به سمت گیفورد آرمز برگشتیم, ‘آقای جروم من رو به خانهی مرداب مارماهی میبری؟’ مؤدبانه گفتم. مرد کوتاه سرش رو تکون داد.
گفت: “نه، من نمیبرم. کوویک شما رو میبره. برای رفتن به خانهی مرداب مارماهی باید از یک گذرگاه بگذری. وقتی جزر و مد هست، دریا گذرگاه رو میپوشونه. نمیتونی بری اونور. فقط زمانی میتونی از گذرگاه رد بشی که جزر و مد پایینه. بعد از ساعت یک میشه.”
گفتم: “ممکنه اوراق زیادی برای بررسی باشه. ممکنه امشب در خانه مرداب مارماهی بمونم.”
آقای جروم آرام گفت: “مسافرخونه برات راحتتر خواهد بود.”
گفتم: “شاید حق با شما باشه.”
ناهار گیفورد آرمز خوب بود و من خوب غذا خوردم.
ساعت یک و نیم، بیرون مسافرخانه منتظر بودم. کلید خانه مرداب مارماهی در جیبم بود. گوش دادم تا صدای ماشین کوویک رو بشنوم.
متن انگلیسی فصل
Chapter three
The Funeral of Mrs Drablow
The next morning was bright and sunny. I had a good breakfast. Then I walked round the little town of Crythin Gifford. It was market-day. The little town was busy. Farmers were buying and selling animals in the market-square.
The streets of Crythin Gifford were completely flat. The countryside all round the town was flat too. There were no hills at all. To the east of the town were the marshes - and on the marshes was Eel Marsh House.
I walked back to the inn and got ready for the funeral. I put on a dark suit and went downstairs again.
Mr Jerome was waiting for me downstairs. Mr Jerome was Mrs Drablow’s agent - he looked after her house and land. Mr Jerome was a small man dressed in black. He smiled politely and we left the inn. As we walked through the square, people stared at us. They stopped talking. No one smiled.
The church stood in an old graveyard. There were old gravestones on either side of a long path.
It was very cold inside the church. Mr Jerome and I were the only people at the funeral. Poor Mrs Drablow, I thought. Didn’t she have any friends at all? Then I heard a sound behind me.
I turned. A Young woman was standing at the back of the church. She was dressed in old-fashioned black clothes - clothes of sixty years ago. A large, old-fashioned bonnet covered her face. She raised her head and looked at me. The young woman’s face was white and very thin. How ill she looked!
When we left the church I looked far the woman. But I did not see her. Then in the graveyard, I saw her again. In the sunshine her face was whiter and thinner.
I closed my eyes to pray. When I opened them, the woman had gone. Beyond the graveyard I saw the estuary. And beyond the estuary was the open sea.
The funeral was over. I followed Mr Jerome from the churchyard. Who was that young woman?’ I asked him. Mr Jerome stopped and looked at me. ‘Young woman?’ he said.
‘Yes, a young woman. She was dressed in black and she looked very ill.’
Mr Jerome’s face went white.
‘I did not see a young woman,’ he said.
I looked behind me. The young woman was standing beside Mrs Drablow’s grave. ‘Look, there she is!’ I said.
Mr Jerome made a strange sound. He did not turn round to look at the woman. He held my arm tightly. He began to shake.
‘Mr Jerome!’ I cried. ‘Are you ill? Let go of my arm and I’ll bring a car for you.’ ‘No, no, he cried. ‘No, sir. Stay with me!’ After a few moments, Mr Jerome spoke again.
‘I’m very sorry, sir,’ he said quietly. ‘I felt ill for a moment. I can go on now.’ We walked slowly back to the Gifford Arms. ‘Are you taking me to Eel Marsh House, Mr Jerome?’ I said politely. The little man shook his head.
‘No, not me,’ he said. ‘Keckwick will take you. You have to go across a causeway to get to Eel Marsh House. When the tide is in, the sea covers the causeway. You can’t get across. You can only cross the causeway when the tide is out. That will be after one o’clock.’
‘There may be a lot of papers to look at,’ I said. ‘I may stay in Eel Marsh House tonight.’
‘You will find the inn more comfortable,’ Mr Jerome said quietly.
‘Perhaps you are right,’ I said.
The lunch at the Gifford Arms was a good one and I ate well.
At half past one, I was waiting outside the inn. The key to Eel Marsh House was in my pocket. I listened for the sound of Keckwick’s car.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.