سرفصل های مهم
میچل مکدیر
توضیح مختصر
در این فصل میچل، که حقوقدانی جوان است، موفق میشود در یک شرکت حقوقی موفق در ممفیس استخدام شود.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
میچل مکدیر
میچل وای مکدیر 25 ساله. و در آستانه فارغ التحصیلی به عنوان یکی از پنج نفر برتر از دانشکده حقوق هاروارد بود.
همسر زیبایی به نام اَبی داشت. سفید، زیبا، بلند و خوش اندام بود. مواد مخدر مصرف نمی کرد و زیاد مشروب نمی نوشید.
حریص هم بود. همه این چیزا رو میخواست: پول، قدرت، یک خونه بزرگ، یک ماشین سریع. اون دلش میخواست فوراً موفق بشه.
به عبارت دیگه اون برای شرکت حقوقی بندینی، لامبرت و لاک در ممفیس - شهری در ایالت تنسی امریکا- عالی بود.
تمام بیست همکارش در شرکت، یک حس منفی بهش میدادن. همه شون می دونستن که اون در فقر در ایالت کنتاکی متولد شده.
و مادرش، بعد از مرگ پدرش، اونو بزرگ کرده.
میدونستن که مادرش پولی رو که ارتش بعد از مرگ پسر بزرگش در ویتنام بهش داده بوده، هدر داده.
و اینکه رِی، برادر دیگه ش ازش مواظبت کرده.
میدونستن که اون یک سهمیه در دانشگاه کنتاکی غربی به دست آورده بوده چون توی فوتبال خوب بوده و شاگرد اول کلاسش بوده.
اونها فقر و آسیبش رو دیده بودن و اینکه سعی کرده بود خودشو از اون وضعیت جدا کنه.
حالا درآستانه ترک هاروارد بود. با توجه به پرونده ش دو شرکت یکی در نیویورک و یکی در شیکاگو بهش علاقه مند بودن.
بالاترین پیشنهاد 76 هزار و پایین ترین 68 هزار دلار بود. همه همکارانش توافق نظر داشتن که اون همون فردیه که اونا میخواستن.
اونها امسال یک همکار جدید نیازداشتن و میخواستن که این همکار اون باشه.
اولین مصاحبه در هتلی نزدیک هاروارد خوب پیش رفت.
الیور لمبرت، لمر کوین رو باهاش فرستاد همکاری که هفت سال در این شرکت بوده و به میچل پیشنهاد 80 هزار دلار
یک بی ام وی نو و کمک به خرید یک خونه رو داده بود.
میچل البته به اینها علاقه مند بود. لمبرت به ممفیس دعوتش کرد که شرکت رو ببینه.
گفت که بلیطهای هواپیما رو هم خواهد فرستاد.
تصور 80 هزار دلار آغازگر رویاپردازی میچل و ابی بود.
میچ گفت: 80 هزار توی ممفیس معادل 120 هزار توی نیویورکه.
ما از پس خرید بیشتر چیزایی که میخوایم برمیایم. و این تازه پولیه که من باهاش شروع خواهم کرد.
دو سال دیگه حقوقم شش رقمی میشه.. اونا گفتن که یک دستیار به طور میانگین بعد از ده سال شریک اونها میشه.
و بعدش حدود نیم میلیون دلار در سال به دست میارم. ماشین و خونه چی؟
ابی گفت کی نیویوکو میخواد؟ در حالی که لبخند میزد.
و به مزدای زنگ زده و به اثاث نو، توی خونه قدیمی بزرگ، فکر میکرد و درباره چند تا بچه کوچولو خیالبافی میکرد. گفت چه جور کاریه؟
میچ گفت: مالیات همون چیزی که لذت بخشه برام.
و هردومون از آب و هوای سرد شمال شرقی بدمون میاد.
شرکت در زمینه قوانین مالیاتی تخصص داره . بندینی کارش رو در سال 1944 شروع کرده.
خیلی مشتری توی جنوب داشت. بنابراین اومد به سمت پایین به ممفیس و معلومه که همه افرادی که اونجا کار میکنن دوستش دارن.
اونا مدعی هستن که اعضا خیلی به ندرت شرکت رو ترک میکنن.
به ری هم نزدیکتر میشی.
درسته.
اگه این قدر زیاد پیشنهاد میدن، چرا مردم نمیشناسنشون و سعی نمیکنن که براشون کار کنن؟
لمبرت میگه اونا تمایل دارن که کوچیک بمونن. کلاً فقط 41 عضو دارن.
اونا هر دو سال یک عضو جدید میگیرن و به جای روشهای دیگه، بهش نزدیک میشن.
چرا اونا برای خونه کمکمون میکنن؟ابی پرسید.
برای شرکت مهمه که اعضاش خوشحال باشن و ثروتمند به نظر بیان. این به جذب مشتری کمک میکنه.
ابی گفت ما داریم میایم ممفیس.. از حالا این شرکتو دوست دارم.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
Mitchell McDeere
Mitchell Y.McDeere was twenty-five years old. He was about to graduate in the top five from Harvard Law School.
He had a beautiful wife, Abby. He was white, handsome, tall and physically fit. He didn’t take drugs or drink too much.
And he was hungry. He wanted it all: money, power, a big house, a fast car. he urgently wanted to succeed.
In other words, he was perfect for the Memphis law firm of Bendini, Lambert & Locke.
Every one of the twenty partners in the firm was given a thick file on him. They knew that he had been born in poverty in Kentucky
and brought up by his mother after his father’s death.
They knew that she had wasted the money the army gave her after her eldest son’s death in Vietnam,
and that only the other brother, Ray, had cared for him.
They knew that he had won a place at Western Kentucky University because he was good at football, and had graduated top of his class.
They could see the poverty hurt, and that he wanted to climb away from it.
Now he was about to leave Harvard. Two firms in New York and one in Chicago were interested in him, according to the file.
The highest offer was $76,000 and the lowest was $68,000. All the partners agreed that he was the one they wanted.
They needed a new associate this year and they wanted it to be him.
The first interview, in a hotel near Harvard, went well.
Oliver Lambert took with him Lamar Quin, an associate who had been with the firm for seven years, and offered Mitch $80,000,
a new BMW and help in buying a house.
Mitch was interested, of course. Lambert invited him down to Memphis to visit the firm.
He said he would send the air tickets.
The figure of $80,000 started Mitch and Abby dreaming.
‘Eighty thousand in Memphis is the same as one hundred and twenty thousand in New York,’ Mitch said.
‘We’ll be able to afford almost anything we want. And it’s only the money I’ll start at:
in two years I’ll be into six figures. They say that on average an associate becomes a partner in about ten years,
and then I’ll be earning about half a million dollars a year! And what about the car and the house?’
‘Who wants New York?’ Abby said, smiling,
and thinking about their rusty Mazda and about new furniture in a big old house - and dreaming of babies. ‘What sort of work is it?’
‘Taxes,’ Mitch said, ‘which is what I enjoy.
And we both hate the cold weather in the north-east.
The firm specializes in international tax law. Bendini started it in 1944.
He had a lot of clients in the south. so he moved down to Memphis And obviously everyone who works there loves it:
they say that members very rarely leave the firm.’
‘And you’d be closer to Ray.’
‘True.’
If they’re offering so much, why doesn’t everybody know about them and try to work there?’
Lambert says they like to stay small. There are only forty-one members in all.
They get one new member every two years, and they approach him rather than the other way round.’
‘Why would they help us with a house?’ Abby asked.
It’s important to the firm that their members stay happy and look rich. It helps to bring business in.’
‘Memphis, here we come,’ said Abby. ‘I like this firm already.’
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.