فصل دهم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شرکت / فصل 10

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل دهم

توضیح مختصر

میچ و ابی با هم در کافه ای دیدار کردند و میچ همه حوادث اخیر و همچین دیدارش با لوماکس را برای ابی تعریف کرد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

آبهای خطرناک

دو هفته پیش از کریسمس میچ و ادی لوماکس روی پلی در پارک، زیر بارون بسیار سرد، همدیگر رو دیدن.

هر دوشون مطمئن بودن که تعقیب نشدن. خبرای لوماکس خیلی جالب بودن. هر سه تا وکیل متوفا در شرایط مرموزی کشته شده بودن.

کامیونی که آلیس نواس رو کشته بود، سه روز قبلش در خیابون لوئیس دزدیده شده بود. راننده مستقیم کوبیده بود به ماشینش و فرار کرده بود.

اون هیچ وقت پیدا نشده بود. رابرت لامِ شکارچی، به طور حتم کشته شده بود. ماجرای اون مثل یک حادثه در حین شکار نبود.

چون جسدش در جایی از جنگل پیدا شد که حیوانات کمی بودن و شکارچی ها هم غالباً اونجا نمیرفتن. دو چیز عجیب درباره مرگ مایکل وجود داشت.

اول اینکه نامه ای که به همسرش فرستاده بود تایپ شده بود نه دستنویس دوم اینکه اون هیچوقت هیچ تفنگی توی زندگیش نخریده بود.

با این حال تفنگی که اونو کشته بود یک تفنگ قدیمی بود که پلیس فکر میکنه بزهکارها در گذشته ازش استفاده میکردن. یک وکیل محترم یه همچین تفنگی رو از کجا میاره؟

شرکت شما پنج تا وکیل توی پونزده سال از دست داده حرفش رو این طور تموم کرد. و تو طوری رفتار میکنی که گویا قراره خودت نفر بعدی باشی. من که میگم تو یک مشکلایی داری.

قضیه ترانس چیه؟

خیلی اطلاعات ندارم. اون یکی از بهترین نیروهاشونه حدود دو سال پیش از نیویورک اومده ممفیس این پایین.

مرسی.

من هر کاری که بتونم انجام میدم که به برادر کوچیک ری مکدیر کمک کنم. به نظر من تو داری تو آبهای خطرناکی شنا میکنی.

میچ آهسته باتکان سر تاییدکرد ولی چیزی نگفت.

میچ گوشه رستوران فرانسوی پائولت، وسط ممفیس نشسته بود. ابی شتابان از سرمای بیرون وارد شد و سر میز به میچل پیوست.

چه اتفاق خاصی افتاده؟پرسید. میچ وقتی که تلفنی ازش خواسته بود که اینجا ببیندش تقریباً چیزی بهش نگفته بود.

این روزا خیلی مراقب چیزایی بود که پشت تلفن میگفت.

من برای صرف شام با همسرم نیاز به دلیل دارم؟

بله. الان ساعت هفت دوشنبه شبه و تو توی اداره نیستی. این خیلی غیرعادیه.

گارسونی اومد سر میزشون و اونا دو تا شراب سفید سفارش دادن. وقتی گارسون رفت دنبال کارش، میچ متوجه چهره مردی پشت میز دیگه شد که آشنا به نظر میرسید.

قبل از اینکه میچ بتونه در این مورد فکر کنه مرد صورتش رو پشت لیست غذا پنهان کرد.

موضوع چیه میچ؟

دستشو رو دست ابی گذاشت و گفت ابی ما باید صحبت کنیم.

درباره چی؟با نگرانی پرسید.

در مورد یه چیز خیلی مهم به آرومی گفت. ولی اینجا نمیتونیم. یک در پشتی، کنار دستشویی هست.

ازت میخوام بری به دستشویی و بعد از در پشتی از اینجا بری. اونجا میبینمت. کتت رو برات میارم. بهم اعتماد کنم خواهش میکم.

ابی رفت. میچ منتظر شد تا اون مردِ لیست به دست، مشغول صحبت کردن با یک گارسون شد و بعد رفت دنبال ابی.

اونا به یک گافه رفتن و اون تو، یک گوشه تاریک نشستن.

این کارا برای چیه؟وقتی نوشیدنی هاشونو میخوردن ابی پرسید.

امروز یک مامور پلیس رو دیدم مردی که اسمش ترانسه. این دومین باره که اون با من صحبت میکنه.

پلیس؟

بله. با نشان و همه چیز. درباره اولین ملاقاتش با ترانس و مطالبی که همکارانش در این مورد گفته بودن به ابی گفت.

پلیس چی می خواد؟

نمیدونم ابی. من دارم ناهار میخوردم که یه هو یک نفر میاد و بهم میگه که تلفن هام شنود میشه، خونه م شنود میشه و یکی توی بندینی، لمبرت و لاک هر کاری که میکنم رو میدونه.

ابی نمیدونم اونا چی میخوان ولی اونا به یه دلیلی منو انتخاب کرده ن.

به کسی توی اداره گفتی؟

نه به کسی جز تو نگفته م. و قصد هم ندارم که به کسی بگم ابی کمی از لیوان شرابش نوشید. تلفن هامون شنود میشه؟؟

به گفته پلیس. ولی اونا چطور فهمیده ن؟

میچ اونا خنگ نیستن. اگه پلیس به من میگفت تلفن هام شنود شده ن من باور میکردم.

نمیدونم کی رو باور کنم. وقتی لاک و لمبرت توضیح میدادن که شرکت چطور با ماموران مالیات و پلیس میجنگه، خیلی قابل اعتماد بودن.

ولی اگه شرکت یک موکل ثروتمندی داشت که پلیس در موردش تحقیق و بازجویی کنه، چرا من، یک نیروی جدید توی شرکت رو برای صحبت کردن انتخاب کردن؟

چه میدونم؟ من نشونه ای از هیچ رفتار مجرمانه ای ندیده م. همه پرونده هایی که من روشون کار میکنم پاک هستن.

ولی یکی داره تورو شنود میکنه

ترانس گفت: حتا ماشین هم شنودمیشه.

میچ این شگفت آوره. چرا یک شرکت حقوقی این کارو میکنه؟

نمیدونم. حالا که بهت گفتم حس بهتری دارم. ازین به بعد همه چی رو بهت میگم. زودتر بهت نگفتم چون همش امیدوار بودم که همه چی برطرف میشه.

چیزای بیشتری هست که بهت بگم. و در مورد ادی لوماکس و اون پنج وکیل کشته شده، بهش گفت و اینکه اون چطوری مشکوک شده که هیچیک از مرگ اونها واقعاً اونطور که به نظر میرسیده نبوده.

احساس ضعف وناتوانی میکنم.

ابی ما باید مراقب باشیم. باید به زندگی ادامه بدیم انگار که به هیچ چی شک نکردیم.

میچ این مزخرفه. من نمیتونم باور کنم که اینجا نشستم و دارم به این حرفای تو گوش میدم. از من انتظار داری که تو خونه ای زندگی کنم که همه چیزش شنود میشه؟

تو نظر بهتری داری؟

آره.

بیا از ادی لوماکس بخوایم تا خونه مونو بگرده.

من بهش فکر کردم. ولی اگه اون یه چیزی پیدا کنه چه اتفاقی می افته؟ فکر کن.. چه اتفاقی می افته اگه مطمئن شیم که خونه مون شنود میشه. بعدش چی؟

چی میشه اگه اون یکی از میکروفون ها رو بشکنه؟ بعدش کسی که اونها رو گذاشته میفهمه که ما میدونیم و این میتونه خطرناک باشه.

حق با توئه. با این وجود تو خیلی کم خونه ای که من باهات حرف بزنم. اونا فقط صدای منو میشنون که این روزا خیلی با خودم حرف میزنم.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Dangerous Waters

Two weeks before Christmas, Mitch and Eddie Lomax met on a bridge in a park in the freezing rain.

They had both made sure that they were not followed. Lomax’s news was very interesting. All three of the dead lawyers had died in mysterious circumstances.

The lorry which killed Alice Knauss had been stolen in St Louis three days earlier. The driver drove straight into her car and then ran away.

He was never found. The hunter, Robert Lamm, was almost certainly murdered. It didn’t look like a hunting accident,

because his body was found in a part of the forest where there were few animals and the hunters didn’t usually go. There were two strange things about Mickel’s death:

first, the letter to his wife was typed, not handwritten; second, he had never bought a gun in his life,

and yet the gun that killed him was an old gun, which the police thought criminals had used in the past. Where did a respectable lawyer get such a gun?

‘Your firm has lost five lawyers in fifteen years,’ Lomax ended. ‘And you’re acting as if you’re going to be the next. I’d say you’ve got problems.’

‘What about Tarrance?’

‘I don’t have very much. He’s one of their best men; he came down here from New York about two years ago.’

‘Thanks.’

‘I’ll do anything I can to help Ray McDeere’s little brother. It seems to me that you’re swimming in dangerous waters.’

Mitch nodded slightly, but said nothing.

Mitch sat in the corner of Paulette’s, a French restaurant in the middle of Memphis. At seven o’clock Abby rushed in from the cold and joined him at his table.

‘What’s the special event?’ she asked. Mitch had said hardly anything on the phone when he invited her to meet him here.

He was very careful about what he said on the phone these days.

‘Do I need a reason to have dinner with my wife?’

‘Yes. It’s seven o’clock on a Monday night and you’re not at the office. That’s very unusual.’

A waiter came to their table and they ordered two white wines. As the waiter went away Mitch noticed the face of a man at another table that looked familiar.

Before Mitch could think about it the man hid his face behind a menu.

‘What’s the matter, Mitch?’

He put his hand on hers and said, ‘Abby, we’ve got to talk.’

‘What about?’ she asked, worried.

‘About something very serious,’ he said quietly. ‘But we can’t talk here. There’s a back door near the washrooms.

I want you to go to the washroom and then leave by the back door. I’ll meet you there. I’ll bring your coat. Trust me, please.’

Abby left. Mitch waited until the man with the menu was busy talking to a waiter and then he followed her.

Outside they walked to a bar and sat down in a dark corner inside.

‘What’s this all about?’ demanded Abby, when they had their drinks.

‘I met an FBI agent today, a man called Tarrance. It’s the second time he’s spoken to me.’

‘FBI?’

‘Yes. With badges and everything.’ He told her about the first meeting with Tarrance and what the partners had said about it.

‘What do the FBI want?’

‘I don’t know, Abby. I’m just eating lunch when someone comes up and tells me that my phones are bugged, my home is bugged, and someone at Bendini, Lambert & Locke knows everything I do.

I don’t know what they want, Abby, but they’ve chosen me for some reason.’

‘Did you tell anyone at the office?’

‘No, I haven’t told anyone except you. And I don’t intend to tell anyone either.Abby drank from her glass of wine. ‘Our phones are bugged?’

‘According to the FBI. But how do they know?’

‘They’re not stupid, Mitch. If the FBI told me my phones were bugged I’d believe them.’

‘I don’t know who to believe. Locke and Lambert were very believable when they explained how the firm fights with the tax people and the FBI.

But if the firm did have a rich client whom the FBI was investigating, why would they choose me, the new man in the firm, to talk to?

What do I know? I’ve seen no signs of any criminal acts. All the files I work on are clean.’

‘But someone is bugging you.’

‘Even the car, Tarrance said.’

‘Mitch, this is amazing. Why would a law firm do that?’

‘I’ve no idea. I feel much better now that I’ve told you. From now on I’ll tell you everything. I didn’t tell you sooner because I kept hoping it would all go away.

And there’s more to tell you.’ He told her about Eddie Lomax and the five dead lawyers, and how he suspected that none of their deaths was quite what it seemed to be.

‘I feel weak.’

‘Abby, we have to be careful. We must continue to live as if we suspect nothing.’

‘This is unreal, Mitch. I can’t believe I’m sitting here listening to you saying all this. Do you expect me to live in a house where everything’s bugged?’

‘Do you have a better idea?’

‘Yeah.

Let’s hire this Eddie Lomax to inspect our house.’

‘I’ve thought of that. But what if he finds something? Think about it. What if we know for sure that the house is bugged? What then?

What if he breaks one of the bugs? Then whoever put them there will know that we know, and that could be dangerous.’

‘You’re right. Anyway, you’re hardly home for me to talk to. They’ll only hear me talking to myself a lot these days.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.