فصل بیستم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شرکت / فصل 20

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل بیستم

توضیح مختصر

میچ روزی که قرار بود هواپیمایش منفجر شود، فرار کرد. به تامی گفت فرار کند و به ابی هم بگوید فرار کند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل بیستم

دردسر بزرگ

صبح چهارشنبه کری راس پله ها رو به سمت هال طبقه چهارم پایین اومد. وقتی در زد وینی کوزو در رو باز کرد.

به گرمی گفت: صبح بخیر آلفرد. کمی قهوه میخوای؟

راس گفت: من برای قهوه نیومدم. پولها کجا هستن؟

کوزو گفت: اول باید با من صحبت کنید.

بسیارخب. ماتا به حال یک میلیون دلار به مکدیر دادیم.

این پول رو توی بانک باهاما واریز کردیم ولی اون حالا به جای دیگه که نمیدونیم، منتقلش کرده. یک میلیون دیگه هنوز تو راهه.

این بار تعداد زیادی سند و مدرک از بندینی تحویل داده و گفته که ده هزار تای دیگه هم داره. اون بارها با مامور ما در طول شش ماه گذشته صحبت کرده.

اون در دادگاهها این مدارک رو ارائه میده و بعد به عنوان یک شاهدتحت مراقبت، ناپدید میشه.

بقیه اسناد و مدارک کجا هستند؟

نمیگه. ولی آماده س که تحویلشون بده.

به محض اینکه راس رفت وینی کوزو با لازارو تماس گرفت.

تری راس با عجله به سمت هال پایین رفت. تقریباً به آسانسور رسیده بود که یه دست از یه جایی دراز شد و کشوندش توی یک اتاقی.

انداختنش روی زمین و کیف دستی پر از پولش رو روی تخت خالی کردن.

ویلز گفت: راس حالمو به هم زدی. باورم نمیشه که این تویی. به کوزو چی گفتی؟ راس شروع کرد به حرف زدن.

دواشر پله ها رو به سمت طبقه چهارم دوید پایین و سراسیمه وارد دفتر لاک شد. نیمی از شرکا اونجا بودن و بقیه شون توی راه بودن.

اون به سرعت بهشون گفت که کوزو به لازارو گفته که. پلیس الان یک هفته س که تعداد زیادی از پرونده های ما رو در اختیار داره. اونا هیچ حرکتی نکردن. و این باید به این معنی باشه که این اولین گروه پرونده ها پاک هستن.

مکدیر فقط بهشون هشدار میداده. به خاطر پول وارد این قضیه شده. حالا باید این طور فکر کنیم که گروه بعدی پرونده ها نابودمون میکنه. مکدیر کجاست؟

ملیگان گفت. توی دفترش. من الان باهاش صحبت کردم. اون به هیچ چیز مشکوک نیست.

خوبه. اون قراره که سه ساعت دیگه به مقصد جزایر کیمن اینجا رو ترک کنه همین طوره لمبرت؟

بله. حدود ظهر.

هواپیما هرگز به مقصد نمیرسه. که انفجار رخ میده.

هواپیما؟

یکی از شرکا پرسید. بله هواپیما. نگران نباشید یک اسباب بازی دیگه براتون میخریم. لازارو توی راهه. به محض اینکه از شر مکدیر راحت شدیم باید در دراز مدت، خیلی با دقت این عملیات رو پیگیری کنیم و هر تغییری رو که لازمه ایجاد کنیم.

لاک بلند شد و به لمبرت گفت: ولی مطمئن شید که مکدیر توی هواپیما باشه.

منشی میچ گوشی تلفن رو برداشت. و گفت: دفتر آقای مکدیر.

یه صدای مردانه گفت من با ید با ایشون صحبت کنم.

متاسفم ایشون در حال حاضر سرشون شلوغه.

گوش کنید خانم جوان من قاضی هنری هوگو هستم و اون قرار بود که یک ربع پیش در سالن دادگاه من باشه. ما الان منتظرشون هستیم. این یه مورد اضطراریه.

هیچ موردی برای امروز صبح در سررسید ایشون نیست.

خب این تقصیر شماست. حالا اجازه بدید من باهاشون صحبت کنم.

اون به سمت دفتر میچ دوید و گفت: یه نفر به اسم قاضی هوگو پشت تلفنه. میگه که شما قرار بوده که در دادگاه ایشون حاضر بشید.

میچ از جاش پرید و گوشی تلفن رو گرفت. رنگش پریده بود. بله؟ گفت. ترانس گفت:آقای مکدیر

من قاضی هوگو هستم. شما برای دادگا ه من دیر کردید. بیاین اینجا.

بله آقا. گوشی تلفن رو گذاشت و کتش و کیف دستیش رو برداشت. دو دقیقه بعد بیرون از دفتر بود.

قاضی هوگو اسمی بود که ترانس به میچ گفته بود که اگر یه مشکلی پیش اومد و اون آدما در طبقه پنجم در تعقیبش بودند، ترانس ازش استفاده میکنه.

اون حدود نیم مایل به سمت شرق رفت. و مطمئن شد که هیچ کس تعقیبش نمیکنه و بعدش از یک تلفن سکه ای به ترانس زنگ زد.

چی شده ترانس؟

ویلز الان ازواشنگتن بهم زنگ زد. یکی از آدمامون به حرف اومده و قضیه رو لوداده.

خدایا! میدونستم که این اتفاق می افته. میدونستم که هرگز نباید به شما اعتماد کنم. میچ فریاد زد شما یه مشت احمق بی عرضه اید.

نگران نباش میچ. ما میتونیم ازت محافظت کنیم.

اِ؟ من قبلاً هم اینو شنیدم. ترانس به خاطر چند تا دلیل مسخره من توی این موقعیت بهت اعتماد نمیکنم. تو میگی که میخواید برای باقیمونده زندگیم ازم محافظت کنید، اون وقت چیزی نمونده که توی دفترم با گلوله کشته بشم.

عالیه. ترانس از حالا به بعد من راه خودمو میرم.

پس اسناد و مدارک چی؟ ما پولشونو بهت دادیم.

اشتباه میکنی ترانس. شما به خاطر اون چیزایی که الان دارید، به من پول دادید. یادتونه؟ خداحافظ وین.

گوشی تلفن رو گذاشت. اون طرف خط، ترانس تلفنشو به دیوار کوبید.

میچ یه تلفن دیگه هم باید میزد. وقتی که تامی گوشی رو برداشت گفت: سلام تامی.

سلام. موضوع چیه؟

یه دردسر بزرگه. وقت ندارم توضیح بدم. دارم فرار میکنم اونا درست پشت سر من هستن.

به ابی تو خونه والدینش تماس بگیر. بهش بگو همه چیز رو ول کنه و بیاد بیرون. وقت نداره چمدون ببنده.

بهش بگو که یه هواپیما به موبیل بگیره. اونجا با نام راشل جیمز به پردیدو بیچ هیلتون وارد میشود.

باشه. چیزدیگه ای نیست؟

چرا. اسناد و مدارک رو از دکتر بگیر و به نشویل پرواز کن و توی آپارتمان برنت وود ساکن شو. تلفن رو ترک نکن. بعد با ابنکس تماس بگیر.

بسیار خب. شما چی؟

من به نشویل میام ولی مطمئن نیستم که چه موقع. گوش بده تامی به ابی بگو که اگه فرار نکنه ممکنه تا یک ساعت دیگه کشته بشه.. بجنب!

بسیار خوب رئیس.

میچ توی فرودگاه چندین بلیط به نام خودش برای مقاصد مختلف اطراف کشور خرید.

بعد به نام سام فرچون و با پول نقد یک بلیط به مقصد سین سیناتی _ در ایالت اوهایو- خرید.

لازارو به دفتر کناری طبقه چهارم وارد شد و هیچکس نمیتونست به چشاش نگاه کنه.

دواشر گفت: ما نمیتونیم پیداش کنیم.

منظورتون اینه که اون همین الان بلند شده و از اینجا بیرون رفته؟لازارو پرسید. هیچکس جوابی نداد. چیزی لازم نبود گفته بشه.

بسیار خب دواشر. نقشه اینه. همه نیروهایی که داریم رو به فرودگاه بفرست. همه خطوط هوایی رو چک کن.

ماشینش کجاست؟

توی پارکینگ.

اون پیاده از اینجا بیرون رفته؟جویی خیلی از این خوشش میاد. چند تا شریک داریم؟

شونزده نفری که اینجا هستن.

اونا رو دو نفر دونفر تقسیم کنید و به همه فرودگاههای اصلی کشور بفرستیدشون.

برید و خانمش رو بگیرید. هنوز بهش صدمه نزنید فقط بیاریدش اینجا. بجنبید.

ویلز هم اومده بود پایین به ممفیس. تو اون زمانی که در دفتر ترانس بود، دستورالعملهایی که به افرادش میداد، خیلی شبیه همون چیزایی بودن که لازارو بهش میگفت.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWENTY

Major Trouble

On Wednesday morning Tarry Ross climbed the stairs to the fourth floor of the hotel. Vinnie Cozzo opened the door at his knock.

‘Good morning, Alfred,’ he said warmly. ‘Would you like some coffee?’

‘I didn’t come here for coffee,’ said Ross. ‘Where’s the money?’

‘First you have to talk to me,’ Cozzo said.

‘OK. We’ve given McDeere a million dollars already.

We paid it into a bank in the Bahamas, but he’s already moved it out of there, and we don’t know where. Another million is on the way.

He’s delivered one lot of Bendini documents and says he has ten thousand more. He’s talked to our agents many times in the last six months.

He’ll give evidence at the trials and then disappear as a protected witness.’

‘Where are the other documents?’

‘He isn’t saying. But he’s ready to deliver them.’

As soon as Ross had left, Vinnie Cozzo called Lazarov.

Tarry Ross walked hurriedly down the hall. He had almost reached the lift when a hand reached out of nowhere and pulled him into a room.

He was thrown to the floor and his briefcase full of money was emptied on to the bed.

‘You disgust me, Ross,’ said Voyles. ‘I can’t believe it’s you. What did you tell Cozzo?’ Ross began to talk.

DeVasher ran down the stairs to the fourth floor and burst into Locke’s office. Half the partners were there and the rest were on their way.

He quickly told them what Cozzo had told Lazarov. The FBI have had plenty of our files for about a week already. They haven’t moved. That must mean that this first lot of files is clean.

McDeere was just warning them up. He’s in it for the money. But we have to suppose that the next lot of files will destroy us. Where is McDeere?’

Milligan spoke. ‘In his office. I just talked to him. He suspects nothing.’

‘Good. He’s due to leave in three hours for Grand Cayman isn’t he, Lambert?’

‘Yes. Around midday.’

‘The jet will never arrive. There’ll be an explosion.’

‘The jet?’ asked one of the partners.

‘Yeah, the jet. Don’t worry, we’ll buy you another toy. Lazarov is on his way. As soon as we’ve got rid of McDeere, we’re going to look long and hard at this operation, and make whatever changes are necessary.’

Locke stood up and said to Lambert, ‘Just make sure McDeere’s on that jet.’

Mitch’s secretary picked up the phone. ‘Mr McDeere’s office,’ she said.

‘I need to speak to him,’ the man’s voice said.

‘I’m sorry, he’s busy at the moment.’

‘Listen, young lady, this is Judge Henry Hugo, and he was supposed to be in my courtroom fifteen minutes ago. We’re waiting for him. It’s an emergency.’

‘There’s nothing in his diary for this morning.’

‘That’s your fault. Now let me speak to him.’

She ran to Mitch’s office and said, ‘There’s a Judge Hugo on the phone. He says you’re supposed to be in his court.’

Mitch jumped to his feet and grabbed the phone. He was pale. ‘Yes?’ he said.

‘Mr McDeere,’ Tarrance said. ‘Judge Hugo. You’re late for my court. Get over here.’

‘Yes, sir.’ He dropped the phone and grabbed his coat and briefcase. He was out of the office in two minutes.

‘Judge Hugo’ was the name Tarrance had told Mitch he would use if something went wrong and the boys on the fifth floor were after him.

He ran east for about half a mile. He made sure that no one was following him and then called Tarrance from a pay phone.

‘What’s happening, Tarrance?’

‘Voyles just called me from Washington. One of our men has talked’

‘God! I knew this would happen. I knew I should never trust you! You people are inefficient fools,’ Mitch shouted.

‘Don’t worry, Mitch. We can protect you.’

‘Yeah? I’ve heard that before. For some funny reason I just don’t trust you at the moment, Tarrance. You tell me you’re going to protect me for the rest of my life, then I’m nearly gunned down in my own office!

That’s great! From now on, I go my own way, Tarrance.’

‘What about the documents? We paid you.’

‘Wrong, Tarrance. You paid me for what you’ve already got. Remember? Goodbye, Wayne.’

He put the phone down. At the other end Tarrance threw his phone against the wall.

Mitch had another call to make. ‘Hi, Tammy,’ he said when she picked up the phone.

‘Hi. What’s the matter?’

‘Major trouble. No time to explain. I’m running and they’re right behind me.

Call Abby at her parents’ house. Tell her to drop everything and get out. She doesn’t have time to pack a suitcase.

Tell her to catch a plane to Mobile. There she signs in at the Perdido Beach Hilton under the name of Rachel James.’

‘OK. Anything else?’

‘Yeah. Get the documents from the Doctor, then fly to Nashville and stay in the Brentwood apartment. Do not leave the phone. Then call Abanks.’

‘OK. What about you?’

‘I’ll be coming to Nashville, but I’m not sure when. Listen, Tammy, tell Abby she could be dead within the hour if she doesn’t run. Move.’

‘OK, boss.’

At the airport Mitch bought several tickets in his own name for various destinations around the country.

In the name of Sam Fortune, and in cash, he bought a ticket for Cincinnati.

Lazarov entered the corner office on the fourth floor and no one could meet his eyes.

‘We can’t find him,’ DeVasher said.

‘You mean he just got up and walked out of here?’ Lazarov asked. There was no answer. None was needed.

‘All right, DeVasher. This is the plan. Send every man you’ve got to the airport. Check with every airline.

Where’s his car?’

‘In the car park.’

‘He walked out of here on foot? Joey’s going to love this. How many partners have we got?’

‘Sixteen who are here.’

‘Divide them up in pairs and send them to all the major airports in the country.

Go and get his wife. Don’t hurt her yet; just bring her in. Hurry!’

Voyles had also come down to Memphis. At that moment he was in Tarrance’s office, giving very similar instructions to his men as Lazarov was giving to his.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.