سرفصل های مهم
فصل بیست و چهارم
توضیح مختصر
ریمر و ورکلر با تماسهای تلفنی شان پلیسها رو به سمت جنوب منحرف کردند. لامار ری را شناسایی کرد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل بیست و چهارم
روی زمین میان جعبه ها
چرا اینجا؟لازارو پرسید. چرا اونا خلیج ساحل پاناما رو انتخاب کردن؟ اونا اینجا گیر افتادن. پلیسا همه جا رو پوشش دادن.
ما فقط شصت تا نیرو داریم و پلیسا صدها نیرو دارن. پس به احتمال زیاد اونا قبل از ما پیداشون میکنن.
مورولتو با تکان سر تایید کرد. پس ماباید شانسمون رو بیشتر کنیم.
دواشر گفت بسپارش به من. ولی چرا اینجا؟ این براشون خوبه که اینجا یه عالمه هتل کوچیک داره ولی ما بازم میتونیم آدمامون رو بفرستیم که اتاق به اتاق دنبالشون بگردن. وقتگیره؛ ولی میتونیم انجامش بدیم.
آبها. مورلتو ناگهان فریاد زد. اونا میتونن سعی کنن تو تاریکی از طریق دریا فرار کنن.
دواشر گفت: منطقی به نظرم میرسه.
خب قایقامون کجا هستن؟مورولتو گفت.
لازارو از روی صندلیش پرید و شروع کرد با صدای بلند تلفنی دستور دادن. از نیروهاش خواست که هر قایقی که در دسترسه رو کرایه کنن و توی دریا منتظر بمونن.
دواشر دستوراتش رو به ریمر و نیروهاش داد. ریمر به سمت تالاهاسی - پایتخت فلوریدا- رفت و از اونجا به پلیس زنگ زد.
هیجان زده گفت: گوش بدید. من همین الان اون سه نفری که شما دنبالشید رو دیدم.
اونا سوار یک ون فورد سبز رنگن. دارن میرن سمت جنوب.
پنج دقیقه بعد فت تونی ورکلر، دقیقاً همون کار رو از چند مایل جنوبتر انجام داد.
در طول چند ساعت، تقریباً همه پلیسهای محلی به کلانتری هاشون برگشتن و همه ماموران پلیس هم رهسپار جنوب شدن.
میچ، ابی و ری اخبار رو از تلوزیون تماشا میکردن. حالا که جستجوی پلیس از ساحل پاناما دور شده بود براشون خطرناکتر بود.
پلیس فقط میخواست دستگیرشون کنهولی نیروهای مورولتو میخواستن بکشنشون.
فردا صبح زود میچ نشست کف اتاق بین جعبه ها. و به ابی که داشت دوربین رو آماده کار میکرد نگاه کرد. دوباره شروع کرد به دادن اسناد و مدارک.
بعد از شونزده ساعت تقریباً کارش تموم شد. به کمک لیستهای تامی
به دادگاه گفت که اونا کجا میتونن نهصد میلیون دلار از پول مافیا رو در بانکها پیدا کنن. بعدش در مورد این توضیح داد که کل سیستمشون چطوری کار میکنه و مهمترین شخصیتهاشون چه کسانی هستن.
به مدت شیش ساعت روشهای مختلفی که مورولتو و حقوقدان هاشون برای تبدیل پول کثیف به تمیز استفاده میکردن رو توضیح داد.
میدونست که این مدارک ناقص هستن ولی وقتی که پلیس این ویدیو رو داشته باشه به آسونی میتونه برای جستجوی کل ساختمون بندینی و همه مدارک توی کامپیوترشون، مجوز بگیره.
ساعت ده وسی وپنج دقیقه، اندی پاتریک پاکت روبه نشانی سم فرچون دریافت کرد.
میخواست به اتاق سی و هشت تحویلش بده؛ ولی وقتی دو تا مرد رو دید که داشتن در اتاقها رو میزدن، منصرف شد برگشت به میز پذیرش و با اتاق سی و هشت تماس گرفت.
آقای فرچون؟ فکر میکنم بهتره بدونید که دو تا مرد دارن میان به سمت شما. دارن در همه اتاقها رو میزنن.
پلیس هستن؟
فکر نمیکنم. اولش پیش من نیومدن و منو ندیدن.
ممنون. ما چراغا رو خاموش میکنیم و بهشون جواب نمیدیم. اونا هم فکر میکنن اتاق خالیه. پاکت نامه چی؟
اون اینجاست.
بسیارخب. میتونید به محض اینکه اوضاع امن شد برام بیاریدش؟
بله.
تو اتاق سی و هشت اونا از دیدن مدارک و پاسپورتها به شوق اومده بودن. قطعاً دکتر کارشو بلد بود.
ری گفت: باید جشن بگیریم. در ضمن من اینجا دارم دیووونه میشم. میرم چند تا آبجو بگیرم.
میچ گفت: نه ری. نیازی نیست خطر کنی.
ولی ری گوش نمیداد. کنار دیوارها حرکت میکرد تا اینکه به آخر هتل رسید. یک ردیف مغازه کنار هتل بودن.
منتظر شد تا وقتی که مطمئن شد هیچکس نگاه نمیکنه و بعدش وارد سوپرمارکت شد.
لامار کویین تو پارکینگ روبروی مغازه ها ری رو دید که وارد مغازه شد. حرکات بدنش آشنا بود.
به سمت مغازه رفت و وارد شد. یک کوکا برداشت و منتظر شد که پولش رو پرداخت کنه و اومد و دقیقاً چهره به چهره مرد ایستاد. میچ مکدیر نبود ولی کاملاً شبیهش بود.
اون ری بود. باید همینطور میبود. صورتش تیره تر از عکس زندانش بود و عینک آفتابی زده بود ولی قطعاً یک مکدیر بود.
حالتون چطوره؟لامار به مرد گفت.
خوبم. شما؟ حتا صداش هم شبیه بود.
لامار پول نوشیدنیش رو پرداخت و به پارکینگ برگشت. کوکا رو به آرومی توی ماشینش گذاشت.
بعدش رفت به مغازه بعدی که جستجوش برای مکدیر رو ادامه بده.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWENTY FOUR
On the Floor Among the Boxes
‘Why here?’ Lazarov asked. ‘Why did they choose Panama City Beach? They’re trapped here. The cops have got the whole place covered.
There are only about sixty of our men, and the cops have got hundreds. So the chances are that they’ll find them before we do.’
Morolto nodded. ‘So we’ve got to improve our chances.’
‘Leave that to me,’ DeVasher said. ‘But why here? It’s good for them that there are a lot of small hotels, but we can still send our people to search them, room by room. It’ll take time, but we can do it.’
‘The water!’ Morolto suddenly shouted. ‘They’re going to try to escape by sea, in the dark!’
‘That makes sense to me,’ DeVasher said.
‘So where are our boats?’ Morolto said.
Lazarov jumped from his seat and began shouting orders down the phone. He wanted his men to hire every available boat and stay out at sea, waiting.
DeVasher gave his own orders to Rimmer and his men. Rimmer drove up to Tallahassee and phoned the police from there.
‘Listen’ he said excitedly. ‘I just saw those three people you’re after.
They’re driving a green Ford van! They’re going south!’
Five minutes later Fat Tony Verkler did exactly the same from a few miles further south.
Within a couple of hours nearly all the local cops had returned to their stations, and all the FBI agents were travelling south.
Mitch, Abby and Ray watched the news on TV. Now that the police search had moved away from Panama City Beach it was more dangerous for them.
The police only wanted to arrest them; Morolto’s men wanted to kill them.
Early the next morning Mitch sat back down on the floor among all the boxes. He nodded at Abby, who was operating the camera. He continued giving evidence.
After sixteen hours he had nearly finished. With the help of Tammy’s lists
he told the court where they could find nine hundred million dollars of Mafia money in banks. He then explained how the whole system worked and who the most important figures were.
For six hours he explained the various methods the Moroltos and their lawyers used to turn dirty money into clean.
He knew that the evidence was incomplete, but when the FBI had these films they could easily get permission to search the whole Bendini Building and all its computer records.
At 10/35 Andy Patrick received the envelope addressed to Sam Fortune.
He started to take it over to Room 38 but stopped when he saw two men knocking at the doors to the rooms. He went back to the reception desk and phoned Room 38.
‘Mr Fortune? I think you should know there are two men coming your way. They’re knocking on all the doors.’
‘Are they cops?’
‘I don’t think so. They didn’t come and see me first.’
‘Thanks. We’ll switch the lights off and not answer the door. They’ll think the room’s empty. What about the packet?’
‘It’s here.’
‘OK. Can you bring it over as soon as it’s safe?’
‘Yeah.’
In Room 38 they admired the new documents and passports. The Doctor certainly knew his work.
‘We have to celebrate,’ Ray said. ‘Besides, I’m going crazy in here. I’m going to get us some beers.’
‘Ray, no,’ Mitch said. ‘There’s no need to take chances.’
But Ray wasn’t listening. He stayed close to the walls until he reached the end of the hotel. There was a row of shops next to the hotel.
He waited until he was sure no one was looking and then went into the supermarket.
In the car park in front of the shops Lamar Quin saw Ray enter the shop. The way the man moved was familiar.
He walked over to the shop and went inside. He took a Coke and waited to pay for it until he came face to face with the man. It wasn’t Mitch McDeere, but he looked just like him.
It was Ray. It had to be. The face was darker than his prison photograph, and he was wearing sunglasses, but this was definitely a McDeere.
‘How’s it going?’ Lamar said to the man.
‘Fine. You?’ Even the voice was similar.
Lamar paid for his drink and returned to the car park. He calmly put the Coke in his car.
Then he went to the next shop to continue his search for the McDeeres.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.