سرفصل های مهم
فصل هفدهم
توضیح مختصر
پاگت، در کیپتاون ریبورن رو به پلیس گزارش میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفدهم
چکیدهای از دفتر خاطرات آقای یوستس پدلر، هتل مانت نلسون، کیپتاون.
برای شروع، ریبورن کجاست؟ از وقتی به کیپتاون رسیدیم، ندیدیمش. برای اینکه اوضاع بدتر هم بشه، گای پاگت تصمیم گرفته بود شب آخری که روی کشتی بودیم، دعوا کنه. یه برآمدگی به بزرگی تخممرغ روی سرش داره! تمام ماجرا خیلی آزاردهنده است. یکی از منشیهام ناپدید شده، و اون یکی شبیه یه بوکسور بده. نمیتونم همراهم ببرمش بیرون- همه در کیپتاون بهم میخندن. یه مرد دیوونه است!
حال و هوای خیلی بدی دارم. صبحانهی وحشتناکی با آدمهای وحشتناک داشتم: پیشخدمت هلندی با مچ پاهای کلفت که نیم ساعت زمان برد یه تیکه بیکن بد برام بیاره.
و یک اتفاق خیلی جدی افتاد. سر قرارم با نخست وزیر رفتم و نامهی میلری رو بردم. کاملاً عادی به نظر میرسید- ولی توش یه ورق کاغذ سفید بود!
حالا تو دردسر واقعی هستم. و پاگت با یادآوری اینکه مشکل چی بود، اوضاع رو بدتر میکنه. هرچند، در آخر، مجبور شدم به حرفش گوش بدم.
“به خاطر بیار، آقای یوستس، آقای میلری هیچ چیز رسمی بهت نداد. رایبورن رو به خاطر حرفی که خودش زد قبول کردی.”
به آرومی گفتم: “پس فکر میکنی رایبورن مجرمه؟”
پاگت فکر میکرد.
ایدهی من این بود که کاری نکنم. مردی که به وجود اومده تا احمق جلوه کنه، علاقهای به پخش این واقعیت نداره. ولی پاگت با عجله به پاسگاه پلیس رفت، بعد تلگرافهایی فرستاد؛ اون شب جواب میلری رو گرفتیم. چیزی دربارهی رایبورن نمیدونست!
حالا پاگت پر از ایدههای درخشانه. اون معتقده رایبورن همون «مرد با کت و شلوار قهوهای» مشهوره. احتمالاً حق داره. اون معمولاً حق داره. ولی تمام این ماجرا داره خیلی ناخوشایند میشه. هر چه زودتر به رودزیا برم بهتره. به پاگت توضیح دادم که با من نمیاد.
گفتم: “رفیقِ عزیزم، میدونی رودزیا چطوریه بنابراین باید اینجا بمونی تا اونو برای پلیس شناسایی کنی. علاوه بر این، من نمیتونم با یه منشی که ظاهراً تو خیابون دعوا کرده، این ور و اون ور برم.”
پاگت که قیافش شبیه این بود که تازه لیمو ترش خورده، روی کارش متمرکز موند.
“واگن خصوصیتون فردا صبح به قطار ساعت ۱۱ متصل میشه. ولی منشی رو چیکار میکنید، آقای یوستس؟”
متفکرانه گفتم: “دوشیزه بدینجفلد هست. یک شغل بهش پیشنهاد میدم.”
پاگت مخالف این ایده بود. از اَن بدینجفلد خوشش نمیومد. از شبی که برآمدگی روی سرش بود، هر وقت به اون اشاره میشد، احساسات کنترلنشدهای نشون میداد. فقط برای این که اذیتش کنم، از بدینجفلد میخوام. همونطور که قبلاً گفتم ساق پاهای خیلی قشنگی داره.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SEVENTEEN
Extract from the diary of Sir Eustace Pedler, Mount Nelson Hotel, Cape Town.
To begin with, where is Rayburn? We have not seen him since we arrived in Cape Town. To make everything worse, Guy Pagett decided to have a fight on the last night on the ship. He has a lump the size of an egg on his head! The whole thing is very annoying. One of my secretaries has disappeared and the other looks like a bad boxer. I can’t take him out with me - everybody in Cape Town would laugh at me. He’s a mad man!
I am in a very bad temper. I had a terrible breakfast with terrible people: Dutch waitresses with thick ankles who took half an hour to bring me a bad bit of bacon.
And a very serious thing has happened. I went to my appointment with the Prime Minister, taking Milray’s letter. It looked perfectly normal - but inside was a blank sheet of paper!
Now I’m in real trouble. And Pagett, helpfully reminding me what went wrong, makes it worse. However, in the end I had to listen to him.
‘Remember, Sir Eustace, Mr Milray did not give you anything formal. You accepted Rayburn because of what he said about himself.’
‘You think Rayburn is a criminal, then’ I said slowly.
Pagett did.
My idea was to do nothing. A man who has been made to look a fool is not keen to broadcast the fact. But Pagett hurried to the police station, then sent telegrams. We got Milray’s answer that evening. He knew nothing about Rayburn!
Pagett is now full of bright ideas. He believes that Rayburn is the famous ‘Man in the Brown Suit’. He is probably right. He usually is. But all this is getting unpleasant. The sooner I go to Rhodesia, the better. I have explained to Pagett that he will not be coming with me.
‘My dear fellow,’ I said, ‘you know what Rayburn looks like, so you must stay here to identify him for the police. Besides, I cannot go about with a secretary who appears to have been fighting in the street.’
Looking as if he had just eaten a lemon, Pagett remained focussed on his work.
‘Your private carriage will be joined to the eleven o’clock train tomorrow morning. But what will you do about a secretary, Sir Eustace?’
‘There’s Miss Beddingfeld,’ I said thoughtfully. ‘I will offer her a job.’
Pagett was against this idea. He does not like Anne Beddingfeld. Ever since the night of the lump on the head, he has shown uncontrolled emotion whenever she is mentioned. Just to annoy him, I shall ask her. As I said before, she has extremely nice legs.