سرفصل های مهم
فصل سی و سوم
توضیح مختصر
اَن نامههای سوزان و آقای یوستس رو میخونه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سی و سوم
این دو سال قبل بود. ما هنوز در جزیره زندگی میکنیم. پسرمون زیر آفتاب دراز کشیده و به پاهاش لگد میزنه. یه “مرد با کت و شلوار قهوهای” هست، اگه بخواید. اون تا حد ممکن کم لباس میپوشه، که بهترین لباس محلی برای آفریقاست، و به شکل زیبایی قهوهایه. روبروی من، روی میز چوبیِ ناهموار نامهای از طرف سوزان هست.
آدمای دیوونهی عزیز عاشق- این ایدهی دست شستن از ثروت فقط یک دیوونگی دیگه است. سرهنگ ریس میخواست شما رو قانع کنه که پولتون رو بگیرید، ولی من وادارش کردم بذاره شما به وقتش تصمیم بگیرید. اون میتونه به جای هری مراقب همه چیز باشه- و هیچ کس نمیتونه این کار رو بهتر از اون انجام بده. برای اینکه گذشته از همه اینها، ماهعسلها تا ابد دوام نمیارن. یه روز شروع به رویای یه خونه در لندن، کتهای پوست فوقالعاده، لباسهای پاریس، و مدرنترین چیزها برای نوزادها میکنی! آه، بله، میکنی!
ولی دوستای عزیزم، ماهعسلتون رو بگذرونید و بذارید ماه عسلی طولانی باشه.
دوستِ دوستدار شما، سوزان بلیر.
یه نامه دیگه هم هست که بعضیوقتها میخونم. مدتی طولانی بعد از اون یکی رسید، و همراهش یک بسته بود. مشخص شد که از بولیوی نوشته شده.
اَن بدینجفلد عزیزم، به سادگی باید این نامه رو برات مینوشتم، نه زیاد به خاطره لذتی که به من میده، بلکه به خاطر لذت بزرگی که میدونم از شنیدن خبری از طرف من به تو میده. دوست ما، ریس، اونقدرها هم که خودش فکر میکرد باهوش نبود، بود؟
من دفتر خاطراتم رو برات میفرستم. فکر میکنم چیزهای زیادی توش هست که ممکنه سرگرمت کنه. هر طور که دوست داری ازش استفاده کن.
من هیچ حس بدی نسبت به تو ندارم. البته سخته که در سن من دوباره همه چیز رو از اول شروع کنی، ولی من مقداری پول پسانداز کرده بودم و دارم یه کسب و کار کوچیک قشنگ راه میندازم.
در کل فکر میکنم بسیار بخشنده بودم. حتی نسبت به پاگت. شنیدم اون- یا ترجیحاً خانم پاگت- یه بچه دیگه به دنیا آورده. جمعیت انگلیس به زودی با پاگتها شلوغ میشه. یه فنجون نقره برای بچه فرستادم، و روی کارت پستال نوشتم چقدر خوشحال میشم پدرخوندهاش باشم. میتونم ببینم پاگت هم فنجون و هم کارت پستال رو بدون لبخندی روی صورتش صاف به اداره کارآگاهی لندن میبره!
خدا به همراهت، چشم درخشان. یه روز میفهمی با ازدواج نکردن با من چه اشتباهی انجام دادی.
تا ابد برای تو، یوستس پدلر
متن انگلیسی فصل
CHAPTER THIRTY THREE
That was two years ago. We still live on the island. Our son is lying in the sun, kicking his legs. There’s a ‘man in a brown suit’ if you like. He’s wearing as little as possible, which is the best costume for Africa, and he’s beautifully brown. In front of me, on the rough wooden table, is the letter from Suzanne.
Dear Mad People in Love - this idea of giving up a fortune is just another madness. Colonel Race wanted to convince you to take your money, but I persuaded him to let you decide in time. He can look after everything for Harry - and nobody would do it better. Because, after all, honeymoons don’t last forever. One day you will begin to dream of a house in London, wonderful fur coats, Paris dresses, and the most modern things for babies! Oh, yes, you will!
But have your honeymoon, my dear friends, and let it be a long one.
Your loving friend, Suzanne Blair.
There is another letter that I sometimes read. It came a long time after the other, and with it was a parcel. It appeared to be written from Bolivia.
My dear Anne Beddingfeld, I simply had to write to you, not so much for the pleasure it gives me, as for the great pleasure I know it will give you to hear from me. Our friend Race wasn’t quite as clever as he thought himself, was he?
I’m sending you my diary. I think that there is much in it which may amuse you. Make use of it in any way you like.
I have no bad feelings for you. It is hard, of course, to have to begin all over again at my time of life, but I had some money saved up - and I am getting together a nice little business.
On the whole I think I have been very forgiving. Even to Pagett. I heard that he - or rather Mrs Pagett - has brought another child into the world. England will be completely populated by Pagetts soon. I sent the child a silver cup, and, on a postcard, wrote how delighted I would be to act as godfather. I can see Pagett taking both cup and postcard straight to Scotland Yard without a smile on his face!
Bless you, bright eyes. Some day you will see what a mistake you have made in not marrying me.
Yours ever Eustace Pedler.