سرفصل های مهم
داستان گیل
توضیح مختصر
گیل حقایق دیگهای که به ساموئل نگفته بود رو گفت. و از روی پل نجات پیدا کردن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هجدهم
داستان گیل
من و گیل داخل ماستانگ نشسته بودیم و در انتهای پل گالاتا روی آبهای آبی گلدن هورن تاب میخوردیم.
گیل گفت: “اید دربارهی کسی باهات حرف بزنم. تو قبلاً درباره عکسهای رقص من و وینسنت کالاب اطلاع داشتی. خوب، اون تنها کسی نیست که من باهاش رابطه داشتم. دو نفر دیگه هم هستن. یکیشون مایک دیواین هست. چندین ساله که باهاش دوستم ولی اون فقط یک دوست معمولیه. دیگه زیاد نمیبینمش.”
حدس زدم: “برای اینکه ازت شروع به قرض کردن پول کرده.”
گیل با تعجب به من نگاه کرد. پرسید: “از کجا میدونی؟”
لبخند زدم. جواب دادم: “مایک به من گفت از هر کسی که میشناخته پول قرض گرفته. حدس زدم شامل تو هم بشه.”
گیل گفت: “مایک وقتی مست نیست پسر خوبیه. ولی وقتی زیاد میخوره دشمن خودشه.”
گفتم: “اون دشمنهای دیگهای هم داره.”
گیل پرسید: “منظورت چیه، لنی؟”
ملاقاتم با مایک دیواین در لسآنجلس رو بهش گفتم. بهش گفتم که کلبهام در کریستال لیک رو بهش قرض دادم. درباره ماری سولیوان هم باهاش حرف زدم.
گیل یک دقیقه ساکت بود. گفت: “همم! محتملاً رفتن از لسآنجلس بهترین اتفاقی بود که برای مایک افتاده.”
پرسیدم: “فکر میکنی خانوم سولیوان برای کی کار میکنه؟”
گیل جواب داد: “نمیدونم. تو چی فکر میکنی؟”
گفتم: “خب، اون به مایک گفته از لسآنجلس بره. و همچنین ازش خواسته که دوباره تو رو نبینه، گیل. خیلی جالبه، مگه نه؟”
گیل آه کشید، ولی چیزی نگفت.
گفتم: “فکر میکنم خانم سولیوان برای یک شخص خیلی مهم کار میکنه. یک شخص با قدرتی که میتونه به کارکنان سفارتخانه آمریکا در بوینس آیرس دستور بده که تو رو تعقیب کنن. کسی با قدرتی که از پلیس ترکیه بخواد از تو محافظت کنه. بازرس کمال یک پلیس معمولی نیست، گیل. فکر میکنی این شخص کی میتونه باشه؟”
گیل از بالا به آبهای آبی نگاه کرد. گفت: “بهت که گفتم چیزی هست که میخوام بهت بگم. گفتم با دو نفر دیگه رابطه داشتم. لطفاً یک دقیقه گوش کن و ازم سوال نپرس.
“یک شخص خیلی مهم در زندگی من هست.” اون ادامه داد: “کسی هست که هجده ماهه که میشناسمش. ما نامزد کردیم تا ازدواج کنیم ولی هنوز یک رازه. حق با توئه، اون مرد خیلی قدرتمندیه، ولی در عین حال خیلی هم حسوده. اون یک سیاستمداره و میترسه اگه درباره ما خبرهای رسوایی درست بشه، انتخاب نشه. “
گفتم: “یه لحظه صبر کن. اگه داری درباره سناتور دموکراتس حرف میزنی، اون انتخاب شده. پس مشکل چیه؟”
گیل پرسید: “از کجا میدونستی دارم درباره تئو حرف میزنم؟ مهم نیست- حق با توئه، لنی. تئو دموکراتس هست. اون به عنوان سناتور انتخاب شده. ولی میخواد رئیس جمهور آینده باشه. وقتی اولین بار دیدمت، فکر کردم تو یکی از اون اشخاصی هستی که بهشون پول داده تا مراقب من باشن.”
سرم رو تکون دادم. جواب دادم: “نه. درسته که اینجا هستم تا ازت محافظت کنم، ولی استودیو تهیه فیلم مجیک مووی منو استخدام کرده، نه سناتور دموکراتس.”
گیل پرسید: “استودیو؟ چرا استودیو تو رو استخدام کرده؟ استودیو، آرابلا و انی رو به عنوان محافظهای من استخدام کرده.”
تصمیم گرفتم حقیقت رو به گیل بگم. اون حالا میدونست یه نفر سعی میکنه اونو بکشه. بهش گفتم هامر فرانک پیامهایی دریافت کرده که تو رو تهدید به مرگ کردن.
گفت: “میفهمم. میدونم که این فیلم برای استودیو خیلی مهم هست.” بعد چند دقیقه در سکوت نشست.
زمان گذشت. هر بار یکی از ما تکون میخوردیم، ماستانگ هم به آرومی تکون میخورد. جمعیت مردم در ورودی پل ایستاده بودن و به ما زل زده بودن.
بعد صدای یک موتور بزرگ رو از فاصله دور شنیدم. داشت نزدیکتر میاومد. یک کشتی بود که به طرف پل میومد؟ نگران بودم ولی به نظر گیل صدا رو نمیشنید.
یهو بازرس کمال دوباره سینهخیز اومد بالا به طرف ماستانگ و بهمون گفت که کمک به زودی میرسه.
گفت: “لطفاً بیحرکت بشینید و هیچ کاری انجام ندید” و سینهخیز به طرف جمعیت برگشت.
گیل گفت: “یه چیز دیگه هم هست. بهت گفته بودم سالهاست که دیگه با وینسنت کالاب در ارتباط نیستم. این حرفم حقیقت نداشت. اون چند هفته قبل باهام تماس گرفت.”
پرسیدم: “چی گفت؟”
گیل جواب داد: “حرفی که زد باعث ترسم نشد. نحوهی بیانش بود که منو ترسوند. اون وحشتناک بود. کاملاً دیوونه به نظر میرسید. پیامش خیلی ساده بود. گفت اگه نمیخوام آسیبی بهم برسه باید دیگه با فیلم مرگ پشت در همکاری نکنم. اون توضیح نداد چرا، فقط بهم گفت از فیلم جدا بشم. اون بهم دستور داد.”
پرسیدم: “و تو چی گفتی؟”
اون با یک لبخند کوتاه جواب داد. “خوب، من دوست ندارم مردم بهم دستور بدن” اینو بهش گفتم. اون شروع به داد و فریاد کرد، من هم قطع کردم.”
گفتم: “فکر نمیکنم مردم معمولاً اینطور باهاش برخورد کنن. ولی باید بدونیم چرا کالاب ازت میخواست تو فیلم بازی نکنی. و من مطمئنم که جواب این سوال رو در هالیوود پیدا میکنیم.”
صدای موتوری که شنیده بودم داشت بلندتر و بلندتر میشد.
گیل یهو پرسید: “این چه صداییه؟”
هر دوی ما سعی کردیم بیرون ماشین رو نگاه کنیم ولی حرکت ما باعث شد ماستانگ تکون بخوره بنابراین دوباره بیحرکت نشستیم. بازرس کمال و یه پلیس دیگه سینهخیز، با دو تا زنجیر بلند روی شونههاشون به طرف ما اومدن؛ حالا، صدای موتور خیلی بلند بود و یهو یه سایهی بزرگ روی ماشین افتاد. نمیتونستیم بالا رو نگاه کنیم.
به نظر دو تا پلیس داشتن زنجیرها رو به چرخهای عقب ماستانگ میبستن. بعد بازرس زنجیرها رو بالای سقف ماشین به هم بست.
صدا بلندتر شده بود و یهو یک قلاب بزرگ از آسمون اومد پایین. یه نفر یه جرثقیل پیدا کرده بود که میتونست به ما برسه؟ نمیتونستم چیزی ببینم.
مستانگ شروع به تکون خوردن کرد! پشت ماشین داشت بلند میشد. ولی ماستانگ به جلو حرکت میکرد به طرف انتهای پل. بازوی گیل رو گرفتم.
گفتم: “وای، نه. داریم میوفتیم.”
با صدایی مثل یک جیغ، ماستانگ به آرومی از انتهای پل لیز خورد و شروع به افتادن به طرف دریای آبی کرد. بعد یهو، دیگه نیفتادیم، از یک طرف به طرف دیگه به آرومی تاب میخوردیم. یک لحظه بعد داشتیم به بالا حرکت کردیم! من و گیل با تعجب به هم نگاه کردیم.
گیل گفت: “حتماً یه خوابه.”
از پنجره به بیرون خم شدم و به بالا نگاه کردم. بالا سرمون دو تا پرههای بزرگ هلیکوپتر چینوک بود. پایین رو نگاه کردم و پل گالاتا رو خیلی پایینتر از خودمون دیدم.
با خنده به گیل گفتم: “خواب نمیبینی. داریم پرواز میکنیم.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER EIGHTEEN
Gail’s Story
Gail and I sat in the Mustang, hanging over the end of the Galata Bridge, above the blue waters of the Golden Horn.
‘There’s someone I must tell you about,’ Gail said. ‘You already know about the photos of me dancing with Vincent Calab. Well, he’s not the only man I’ve been involved with. There have been two others. One of them is Mike Devine. I’ve been going out with him for several years, but he’s really only a friend. I don’t see him very often any more.’
‘Because he started to borrow money from you’ I guessed.
Gail looked at me in surprise. ‘How did you know’ she asked.
I smiled. ‘Mike told me that he’d been borrowing money from everyone he knew. I guessed that included you,’ I replied.
‘Mike’s a nice guy when he isn’t drinking,’ Gail said. ‘But when he drinks too much, he’s an enemy to himself.’
‘He has other enemies too,’ I said.
‘What do you mean, Lenny’ Gail asked.
I told her about my meeting with Mike Devine in L.A. I told her that I had lent him my cabin in Crystal Lake. I told her about Mary Sullivan.
Gail was silent for a minute. ‘Mmm,’ she said. ‘Having to leave L.A is probably the best thing that could happen to Mike.’
‘Who do you think Miss Sullivan is working for’ I asked.
‘I don’t know,’ Gail replied. ‘What do you think?’
‘Well, she told Mike to leave L.A. But she also told him not to see you again, Gail,’ I said. ‘That’s very interesting, isn’t it?’
Gail sighed but she didn’t say anything.
‘I think Miss Sullivan works for someone who’s very important,’ I said. ‘Someone with enough power to order men from the US Embassy in Buenos Aires to follow you. Someone with enough power to ask the Turkish police to protect you. Sergeant Kamal isn’t an ordinary policeman, Gail. Can you think who this person might be?’
Gail looked out over the blue water. ‘I said there was something I wanted to tell you,’ she said. ‘I said I had been involved with two other men. Please listen a minute and stop asking me questions.
‘There is someone important in my life,’ she went on. ‘He’s someone I’ve known for about eighteen months. We are engaged to be married, but it’s still a secret. You’re right, he’s a very powerful man, but he’s also a very jealous one. He’s a politician and he’s afraid that if there’s any scandal about us, he won’t be elected.’
‘Wait a minute,’ I said. ‘If we are talking about Senator Democrates, he’s already been elected. So what’s the problem?’
‘How did you know I was talking about Theo’ Gail asked. ‘Never mind - you’re right, Lenny. It is Theo Democrates. He’s been elected to the Senate, of course. But he wants to be the next President. When I first met you, I thought you were one of the people he pays to look after me.’
I shook my head. ‘No,’ I replied. ‘It’s true that I’m here to protect you, but Magic Movie Productions hired me, not Senator Democrates.’
‘The studio? Why did the studio hire you’ Gail asked. ‘The studio hired Arabella and Annie as my bodyguards.’
I decided to tell Gail the truth. She knew now that someone was trying to kill her. I told her that Homer Frank had received messages, which threatened her life.
‘I understand. I know this movie is very important for the studio,’ Gail said. Then she sat silently for a few minutes.
Time passed. The Mustang moved gently whenever one of us moved. The crowd of people at the entrance to the bridge stood and stared at us.
Then I heard the sound of a large engine in the distance. It was coming closer. Was it a ship, moving towards the bridge? I was worried, but Gail seemed not to hear the noise.
Suddenly, Sergeant Kamal crawled up to the Mustang again and told us that help was coming soon.
‘Please sit still and do nothing,’ he said and crawled back towards the crowd.
‘There’s something else, Lenny,’ Gail said. ‘I told you that I hadn’t been in contact with Vincent Calah for years. That’s not true. He called me a couple of weeks ago.’
‘What did he say’ I asked.
‘It wasn’t what he said that scared me,’ Gail replied. ‘It was how he said it. He was horrible! He sounded completely mad. The message was very simple. He said that if I didn’t want to get hurt, I should stop working on Death Behind the Door. He didn’t explain why, he just told me to leave the movie. He was giving me an order.
‘And what did you say’ I asked.
‘Well, I don’t like people giving me orders. I told him that,’ she answered with a quick smile. ‘He started shouting so I hung up.’
‘I don’t expect people do that to him very often,’ I said. ‘But we need to know why Calab wants to stop the movie. And I’m sure we’ll find the answer to that question back in Hollywood.’
The sound of the engine I had heard was getting louder and louder.
‘What’s that noise’ Gail asked suddenly.
We both tried to look out of the car, but our movements made the Mustang move, so we sat still again. Then Sergeant Kamal and another policeman came crawling up towards us with two long chains in their arms. The engine noise was very loud now, and suddenly there was a great shadow over the car. We could not look up.
The two policemen seemed to be fastening the chains to the back wheels of the Mustang. Then the sergeant fixed the chains together over the car’s roof.
The noise got even louder, and suddenly a great hook came down from the sky. Had someone found a crane that could reach us? I couldn’t see one.
The Mustang started to move! The back of the car started to rise. But the Mustang was moving forwards, further over the end of the bridge. I held Gail’s arm.
‘Oh no,’ I said. ‘We’re going to fall.’
With a noise like a scream, the Mustang slid slowly off the end of the bridge and it started to fall towards the blue sea. Then suddenly, we stopped falling and we were swinging slowly from side to side. A moment later, we were moving upwards! Gail and I looked at each other in amazement.
‘I must be dreaming,’ Gail said.
I leant out of the window and looked up. Above us were the two giant rotors of a Chinook helicopter. I looked down and saw the Galata Bridge far below us.
‘You’re not dreaming,’ I said to Gail with a laugh. ‘We’re flying.’