فصل سیزده

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: گزارش پلیکان / فصل 13

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل سیزده

توضیح مختصر

داربی این بار به واشنگتن رفت. از بار خواستند که اعتماد ماتیس رو جلب کنه. فردی وارد اتاق گری شد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سیزده

واشنگتن

داربی تمام صبح رو توی کتابخونه کار کرد و ظهر به گرنتام زنگ زد.

اون لیست اعضای هر دو شرکت حقوقی واشنگتن رو که برای ماتیس کار کرده بودن رو خونده بود: البته که در هر دو تا لیست، شخصی به نام گارسیا وجود نداشت.

از میون صد و نود وکیلی که برای شرکت بریم، استِرنِز و کیدلو کار می کردن، چهار اسم اسپانیایی وجود داشت، ولی در بین چهارصد و دوازده فردی که برای وایت و بلاژویچ کار می کردن، هیچ اسم اسپانیایی ای نبود.

با این اطلاعات، از یه تلفن عمومی در یه کافه در خیابون ششم، با گری تماس گرفت.

همین که برگشت که از اونجا خارج بشه، همون مرد کوتاه قدی رو دید که توی نیواورلئان دنبالش کرده بود.

اون اینجا بود، توی نیویورک، داشت توی خیابون ها راه می رفت.

گرچه داخل کافه رو نگاه نکرد.

درحال حاضر، داربی در امنیت بود، ولی دیگه وقتِ ترک کردن نیویورک بود.

دو ساعت بعد، توی فرودگاه نیوآرک -در نیویورک- بود.

وقتی این قضیه ی تعقیب همه جا وجود داشت- به فرض که بازم زنده می موند- کجا می تونست بره؟

به هزاران جزیره ی کارائیب فکر کرد؛ هیج کس نمی تونست اونجا پیداش کنه.

اون دیگه نمی خواست کارهای حقوقی رو دنبال کنه.

تمام کاری که می خواست انجام بده این بود که به تولد بیست و پنج سالگیش برسه و شاید هم به سی سالگیش.

کرافت یک هفته رو بیرون دفاتر بریم، استرنز و کیدلو در انتظار موند.

اونجا کلی وکیل جوون بودن که به جوونی گارسیا به نظر می رسیدن و همه شون هم مشابه همدیگه کت و شلوار تیره می پوشیدن ولی گارسیایی در کار نبود.

اون به این موضوع اطمینان داشت.

بعضی از افرادی که در استخدام کاخ سفید بودن، در کاخ سفید کار نمی کردن؛ بعضی هاشون اونقدر پنهان کار بودن که دفترهاشون یه جای دیگه بود و اشخاص بسیار معدودی از وجودشون خبر داشتن.

متیو بار یکی از همین آدمای سایه ای بود.

اون همراه با کُل عقب ماشین بودن و می رفتن.

وقتی بار داشت گزارش پلیکان رو می خوند، کُل سکوت کرده بود.

وقتی خوندنش تموم شد، بار گفت، خیلی دوست دارم بدونم چقدرِ این گزارش درسته.

کُل گفت: خب خواهیم فهمید.

رئیس جمهور در موردش چی گفت؟

قبول کرد که این نظریه احمقانه س، برای همین از وُیلز خواست که در موردش تحقیق نکنه.

واقعاً؟

خب اگه گزارش درست باشه چی؟

بعدش رئیس جمهور می افته توی دردِسر.

منم همین طور.

مدتی در سکوت به راهشون ادامه دادن و ترافیک رو تماشا کردن.

بعد کُل گفت: ما باید بدونیم که آیا این گزارش درسته.

اگه آدمها دارن می میرن، پس درسته.

وگرنه چه دلیلی داره که کالاهان و ورهوک کشته بشن؟

دلیل دیگه ای وجود نداشت و کُل هم این رو می دونست.

ازت میخوام یه کاری انجام بدی.

دخترِ رو پیدا کنم؟

نه، برو پیش ماتیس و باهاش صحبت کن.

این کارِ آسونی نیست .

اسمش دقیقاً توی کتاب تلفن ثبت نشده.

تو می تونی این کار رو انجام بدی.

تو در گذشته کارهای خیلی سخت تری رو برامون انجام دادی.

حتا کارهای بدتری هم برامون انجام دادی.

تو فکر می کنی ویکتور به من اعتماد می کنه و رازهاش رو بهم میگه؟

چرا که نه؟

تو که پلیس نیستی.

تو می تونی کمکش کنی، می تونی بهش بگی که مطبوعات به زودی از موضوع باخبر میشن و براش خوبه که ناپدید بشه.

این جوری اون بهت اعتماد میکنه.

اگه این گزارش درست باشه چی؟

بعدش تو چکار می کنی؟

اولین کار رئیس جمهور باید این باشه که دو تا فرد دوستدارِ طبیعت رو در دادگاه عالی منصوب کنه؛ این به مردم نشون می ده که ما واقعاً به محیط زیست اهمیت می دیم.

بعد همزمان، اف بی آی رو وادار کنه که یک تحقیق رسمی رو در مورد ویکتور ماتیس انجام بدن.

بار با تحسین لبخند می زد.

عکس چی میشه؟

کُل پرسید.

آسونه.

اون مال هفت سالِ پیشه.

می گیم که اون موقع ها ماتیس یه شهروند خوب بوده، نه این مرد دیوونه ای که الان هست.

به هر حال، من تا یک شنبه بهتون میگم که اون کجاست.

یه نیرو دارم که داره روی این موضوع کار می کنه.

آماده رفتن باشید.

داربی فردا صبح، ساعت 9:30 با دفتر گری تماس گرفت.

گفت: من اینجام.

از کجا تماس می گیری؟

گری پرسید.

من توی مسافرخونه ی تابارد ساکن هستم.

یه دوست قدیمی - همون تعقیب کننده- رو توی نیویورک دیدم و مشخص شد که وقت رفتنمه.

امیدوار بودم که که هیچ کدومشون رو با خودم نیاوردم.

دو تا بلیط هواپیما با کارتم خریدم، که اونها اون دو تا رو دنبال کنن، ولی اونی رو که واقعاً استفاده کردم، نقدی خریدم.

حتا بعدش هم چهار مرتبه هواپیماهام رو عوض کردم.

اگه اینجا هم تعقیبم کنن، باید جادوگر باشن.

فکر کنم اگه هر کدومشون رو اینجا ببینم، فقط تسلیم بشم.

کی همو می بینیم.

من رو ساعت نه امشب، توی رستوران همین جا ببین.

ولی گری، از ماشین خودت استفاده نکن، یکی دیگه کرایه کن.

و آماده باش که تا چند روزی از خونه و دفترت دور بمونی.

من یه اتاق در هتل ماربری برات رزرو می کنم.

داربی، مطمئناً دفتر امنه.

من حوصله ی بحث کردن ندارم.

گری اگه بخوای سرسختی کنی، من خیلی راحت میرم و غیبم می زنه.

به هر حال، مطمئنم که خارج از کشور شانس زندگی طولانی تری رو دارم.

حالا باید برم.

مراقب باش.

ماربری نزدیک محل زندگی رئیسش اسمیت کین بود و چند تا موضوع بود که اونها باید در موردشون صحبت می کردن.

فردا صبح، گری از اتاقش با کین تماس گرفت و قرار گذاشتن که پونزده دقیقه دیگه، بیرون جلوی هتل، هم رو ببینن.

همین طور که در ماشین کین، توی شهر می چرخیدن، در مورد راه های مختلفِ استفاده از اطلاعاتی که داشتن، گفت و گو کردن.

اونا توافق کردن که پیدا کردن گارسیا، کلید کل ماجراست؛ بدون گارسیا اونا فقط کمی بیشتر از شایعه و یک نظریه ی غیر قابل باور، در چنته داشتن.

امیدوار بودن که اطلاعات گارسیا، واقعاً همون قدر که اونها حدس می زدن، با اهمیت باشه.

داربی بهش گفته بود که توی خیابون ها نمونه و غذاش رو در اتاقش بخوره.

بعد از اینکه کین نزدیک هتلش ازش جدا شد، اون یه ساندویچ و یه فنجون قهوه خرید و به اتاقش برگشت.

یه خانم نظافتچیِ آسیایی، بیرون اتاقش مشغولِ کار بود.

چیزی رو فراموش کردید آقا؟

اون خانم پرسید.

گری بهش نگاه کرد.

منظورتون چیه؟

آخه شما همین الان از اتاقتون رفتید و حالا دوباره برگشتید.

من که دوساعت پیش رفتم.

نه آقا.

یه آقایی ده دقیقه پیش از اتاقتون اومد بیرون.

اون یه مکثی کرد و بادقت به صورت گری نگاه کرد.

ولی آقا الان می بینم که اون یه مردِ دیگه بوده.

گری به سرعت به راه پله رفت و تا طبقه ی همکف رو به سمت پایین دوید.

توی اتاقش چه خبر بود؟

هیچ چیزِ مهمی نبود- فقط چند تا لباس.

هیچ چیزی در مورد داربی در کار نبود.

شماره تلفن داربی در مسافرخونه ی تابارد هم توی جیبش بود.

باید داربی رو پیدا می کرد، اونم سریع.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THIRTEEN

Washington

Darby worked in the library all morning and rang Grantham at midday.

She had been reading lists of the members at both the Washington law firms that worked for Mattiece; there was no one called Garcia on either list, of course.

There were four Spanish names among the 190 lawyers who worked for Brim, Stearns and Kidlow, but none among the 412 who worked for White and Blazevich.

She rang Gray with this information from a pay phone in a cafe on Sixth Avenue.

As she turned to leave she saw the short man who had been looking for her in New Orleans.

He was here, in New York, walking the streets.

He didn’t look inside the cafe, however.

For the moment she was safe, but it was time to leave New York.

Two hours later, she was at Newark airport.

When this was all over - if she was still alive - where could she go?

She thought of the thousands of islands in the Caribbean; no one could find her there.

She no longer wanted to practise law.

All she wanted to do was reach her twenty-fifth birthday, and maybe her thirtieth too.

Croft spent a week waiting outside the offices of Brim, Stearns and Kidlow.

There were plenty of lawyers who looked as young as Garcia, and they all dressed similarly in dark suits, but there was no Garcia.

He was sure of it.

Some of the people employed by the White House didn’t work at the White House; some were so secret that their offices were elsewhere and very few people knew of their existence.

Matthew Barr was one of these shadowy people.

He was riding in the back of the car with Coal.

Coal was silent while Barr read the Pelican Brief.

When he had finished, Barr said, ‘I’d love to know how much of this is true.

So would we,’ Coal said.

What did the President say about it?

He agreed that the theory was implausible, so he asked Voyles not to investigate it.

Really?

And what if it’s true?

Then the President has got problems.

Me too.

They rode in silence for a while and watched the traffic.

Then Coal said, ‘We need to know if the brief is true.

If people are dying, it’s true.

Why else did Callahan and Verheek die?

There was no other reason, and Coal knew it.

I want you to do something.

Find the girl?

No, go to Mattiece and talk to him.

It won’t be easy.

He isn’t exactly listed in the phone book.

You can do it.

You’ve done more difficult things for us in the past.

You’ve done worse for us too.

And you think Victor will trust me and tell me his secrets?

Why not?

You’re not a policeman.

You can help him; you can tell him that the press will have the story soon and so it would be a good idea for him to disappear.

Then he’ll trust you.

What if it’s true? What will you do next?

The first thing will be for the President to appoint two nature-lovers to the Supreme Court; that will show people that we really care for the environment.

Then, at the same time, he will get the FBI to start an official investigation into Victor Mattiece.

Barr was smiling with admiration.

What about the photograph?

he asked.

Easy.

It’s seven years old.

We say that in those days Mattiece was a good citizen, not a madman as he is now.

Anyway, by Sunday I’ll tell you where he is.

I’ve got a man working on it.

Be ready to leave.

Darby called Gray at 9:30 the next morning at his office.

I’m here,’ she said.

Where are you calling from?

Gray asked.

I’m staying at the Tabard Inn.

I saw an old friend in New York and decided it was time to leave.

I hope I didn’t bring any of them with me.

I bought two plane tickets with my card, for them to follow, but I paid cash for the one I really used.

Even then I changed planes four times.

If they follow me here, they must be magicians.

If I see any of them here, I think I’ll just surrender.

When do we meet?

Meet me in the restaurant here at nine tonight.

But, Gray, don’t use your own car; hire another one.

And be ready to stay away from your home and office for a few days.

I’ve booked you a room at the Marbury Hotel.

Surely the office is safe, Darby.

I’m not in the mood to argue.

If you’re going to be difficult, Gray, I’ll simply disappear.

I’m sure I’ll live longer out of the country, anyway.

I’ve got to go now.

You be careful.

The Marbury was close to where his boss, Smith Keen, lived, and there were some things they had to talk about.

The next morning he rang Keen from his room and they arranged to meet outside the front of the hotel in fifteen minutes.

While they drove around in Keen’s car they discussed various ways in which they could use the information they had.

They agreed that finding Garcia was the key to the whole story; without Garcia they had little more than rumour and an unlikely theory.

They hoped that Garcia’s information really was as important as they were guessing it was.

She had told him to stay off the streets and to eat in his room.

After Keen had left him near his hotel, he bought a sandwich and a cup of coffee, and returned to his room.

An Asian cleaning woman was working outside his room.

Did you forget something, sir?

she asked.

Gray looked at her.

What do you mean?

You just left your room, sir, and now you’re back.

I left two hours ago.

No, sir.

A man left your room ten minutes ago.

She hesitated and looked at his face closely.

But now I see that it was another man, sir.

He walked quickly to the stairs and ran all the way down to the ground floor.

What was in his room?

Nothing important - just some clothes.

Nothing about Darby.

Her phone number at the Tabard Inn was in his pocket.

He had to find her, and quick.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.