فصل شش

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: گزارش پلیکان / فصل 6

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل شش

توضیح مختصر

توماس در حادثه بمب گذاری ماشین کشته شد. داربی، وحشت زده با گوین تماس گرفت و موضوع رو به اون گفت.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

تحت تعقیب!

توماس موقع شام کلی شراب می نوشید‌.

داربی از این کارش خوشش نمی اومد، برای همین بهش گفت.

اونم برای اینکه ثابت کنه که داربی اشتباه میکنه، بیشتر نوشید.

یه جر و بحثی سر این موضوع بینشون پیش اومد‌.

بعد از شام، بیرون رستوران، توماس کلیدای پورشه رو از جیبش درآورد.

نه توماس!

تو خیلی مستی، نمی تونی رانندگی کنی.

کلیدا رو بده به من.

توماس کلیدا رو با سرسختی پیش خودش نگه داشت و به سمت پارکینگ ماشین روونه شد.

نمی تونست صاف راه بره و توی پیاده رو که به سمت جاده می رفت، پاهاش مدام می لغزیدن.

داربی به دنبالش رفت ولی یه جورایی عقب موند؛ اونم خیلی عصبانی بود و فقط می خواست، تنها به آپارتمانش برگرده.

توماس سرش رو برگردوند و یه چیزایی گفت در مورد اینکه چطور وقتایی که مسته، می تونه بهتر رانندگی کنه.

داربی دست به سینه، اون طرفِ پارکینگ ایستاد و توماس رو نگاه کرد که کلید رو توی قفل گذاشت.

توماس مجبور شد سه، چهار بار تلاش کنه.

بعدش توی ماشین بود و چون ماشینش بین دو تا ماشین دیگه قرار گرفت، از زاویه دید داربی دور موند.

گرچه داربی صدای روشن شدن موتور ماشین رو شنید.

انفجار داربی رو به زمین کوبید.

چند لحظه ای همون جور افتاده بود روی زمین و بعدش سریع از جاش پرید و روی پاهاش ایستاد.

پورشه یه گلوله آتیش بود.

داربی در حالی که اسمش رو فریاد می زد، به سمت ماشین ‌دوید.

قطعات ماشین هنوز داشتن اطرافش می افتادن و حرارت اون رو سی قدم دورتر متوقف کرد.

داربی دست هاش رو روی دهانش گذاشته بود و فریاد می زد.

انفجار دوم، ماشین رو از هم فرو پاشید و داربی رو به عقب هل داد.

افتاد و سرش، محکم به گوشه یه ماشین پارک شده خورد.

برای چند لحظه همه چیز خاموش شد.

بعد همه جا شلوغ شد و صدای مردمی می اومد که داد می زدن: ماشینِ کیه؟

به نهصد و یازده زنگ بزنید!

کسی توش بود؟

اون اسم توماش رو تکرار می کرد.

یه نفر، یه دستمال خنک روی سرش گذاشت.

صدای اومدن پلیس ها و آتش نشان ها رو شنید و بعدش چراغ های قرمز و آبی، همه جا دیده می شدن.

یه مردِ سیاهپوست، به سمتش خم شد.

حالتون خوبه خانم؟

پرسید.

گفت: توماس.

توماس کجاست؟

توماس کیه خانم؟

اون مرد سوال کرد.

اون توی اون ماشین بود؟

داربی با حرکت سر، تایید کرد و بعد چشم هاش رو بست.

می تونست صدای مردانی رو که در دوردست ها فریاد می زدن، بشنوه.

اونا در محدوده اطراف ماشین بودن.

بلند شد و نشست و بین پاهاش احساس ناراحتی کرد.

و بعد حالش بهتر شد.

از جاش بلند شد و راه افتاد.

می دونست که اون بمب، برای کی بوده: برای خودِ داربی.

و می دونست چرا.

ناچار بود پنهان بشه؛ داشتن شکارش می کردن.

آیا اونا، حتا الان هم، دنبالش بودن؟

در اعماق محله فرانسوی ها گشت و یه هتل ارزون پیدا کرد و با کارتش، هزینه یه اتاق رو داد.

به محض ورود به اتاق، در رو قفل کرد و با همون چراغ های روشن، روی تخت مچاله شد.

خانم ورهوک، به تلفن کنار تخت جواب داد.

به سمت حمام، که گِوین داشت صورتش رو اصلاح می کرد، صدا زد: گِوین، با تو کار دارن.

اومد و گوشی رو ازش گرفت.

با عصبانیت گفت: الو.

کی صبحِ به این زودی تماس گرفته؟

من داربی شاو هستم.

این اسم رو می شناسید؟

آهان، بله.

ما یه دوستِ مشترک داریم.

اون نظریه کوچیکی رو که من نوشته م، خوندین؟

بله گزارش پلیکان؛ اونجوری که ما اسمش رو گذاشتیم.

این “ما”یی که می گید، کیا هستن؟

ورهوک صاف نشست.

اون برای یه گپِ دوستانه زنگ نزده.

داربی، برای چی تماس گرفتید؟

من نیاز به چند تا جواب دارم، آقای ورهوک.

من تا حدِ مرگ، ترسیده م.

من رو گِوین خطاب کنید، باشه؟

باشه، گوین.

اون گزارش کجاست؟

چرا؟

مشکلی هست؟

تا چند لحظه دیگه بهتون می گم.

فقط بهم بگید که با اون گزارش چه کار کردید؟

خب، من خوندمش، بعد منتقلش کردم به یه نفر دیگه، اونم منتقلش کرد به دِنتون وُیلز که اونم ازش خوشش اومد.

کسی غیر از اف بی آی، اون رو دیده؟

نمی تونم به این سوال جواب بدم.

پس منم بهتون نمیگم که چه اتفاقی برای توماس افتاده.

بسیار خب.

آره، از محدوده پلیس خارج شده ولی دقیقاً نمی دونم کجا رفته و اینکه چند نفر خوندنش.

گوین، اون مرده.

دیشب کشته شد.

یه نفر توی ماشین بمب گذاشته بود.

من شانش آوردم.

گوین شوکه شده بود.

شما کجایین؟

امنیت دارین؟

نیو اورلئان.

هیچ معلوم نیست که امنیت داشته باشم.

اونا باید در تعقیب من هم باشن.

اونا در واقع من رو می خوان.

داربی، چند نفر رو می فرستم، بیان شما رو بیارن.

شما نمی تونید توی خیابونا بمونید.

بعد خودم هم یه هواپیما می گیرم و تا ظهر اونجا هستم.

من نظرم این نیست.

توماس مرده، چون با شما صحبت کرده.

من چرا باید بخوام با شما صحبت کنم؟

شماره محل کارتون رو به من بدید.

ممکنه بعداً باهاتون تماس بگیرم.

باشه.

ولی داربی، فقط اینو بهم بگو: اون درد کشید؟

صداش گریان بود.

نه، خیلی سریع اتفاق افتاد.

بعد گوشی رو گذاشت.

حالا به خودش اجازه گریه کردن داد، چون بعدها وقتی وجود نخواهد داشت.

گریه کردن می تونست، اون رو به کشتن بده.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIX

Hunted!

Thomas was drinking too much over dinner.

She didn’t like it, and she told him so.

He wanted to prove that she was wrong, so he drank even more.

They had an argument.

After dinner, outside the restaurant, he pulled the keys to his Porsche out of his pocket.

Thomas, no!

You’re too drunk to drive.

Give me the keys.

He held on to the keys and set off in the direction of the car park.

He couldn’t walk straight and his foot kept slipping off the pavement into the road.

She followed him, but stayed some way behind; she was too angry, and just wanted to get back to her apartment alone.

He shouted something over his shoulder about how he could drive better when he was drunk.

She stood with her arms crossed on the other side of the car park and watched him put the key into the lock.

It took him three or four attempts.

Then he was inside and she lost sight of him between two other cars.

She heard him start the engine, though.

The explosion knocked her to the ground.

She lay there for a moment, and then jumped to her feet.

The Porsche was a ball of fire.

Darby ran towards it, screaming his name.

Bits of the car were still falling all around her, and the heat stopped her thirty feet away.

She screamed with her hands over her mouth.

A second explosion tore through the car and pushed her back.

She fell and her head hit the side of a parked car hard.

Everything went blank for a minute.

Then there were people everywhere, and voices shouting: Whose car is it?

Call 911!

Was there anyone in it?

She was repeating the name Thomas.

Someone put a cold cloth on her head.

She heard the sound of the police and firemen coming, and then there were red and blue lights everywhere.

A black man was bending over her.

Are you all right, miss?

he asked.

Thomas,’ she said.

Where’s Thomas?

Miss, who’s Thomas?

asked the man.

Was he in that car?

She nodded and then closed her eyes.

She could hear men shouting in the distance.

They were all over by the burning car.

She sat up and was sick between her legs.

Then she felt better.

She got up and walked away.

She knew who the bomb had been for: her.

And she knew why.

She had to hide; they were hunting her.

Were they behind her even now?

She wandered deep into the French Quarter, found a cheap hotel and paid for a room with her card.

As soon as she was in the room, she locked the door and curled up on the bed with all the lights on.

Mrs Verheek answered the bedside phone.

It’s for you, Gavin, she called into the bathroom, where he was shaving.

He came and took the phone from her.

Hello,’ he said angrily.

Who could be calling this early in the morning?

This is Darby Shaw.

Do you know the name?

Yes.

We share a friend.

Did you read the little theory I wrote?

Yes, the Pelican Brief, as we call it.

And who is “we”?

Verheek sat up straight.

She was not calling for a friendly chat.

Why are you calling, Darby?

I need some answers, Mr Verheek.

I’m frightened to death.

It’s Gavin, OK?

OK, Gavin.

Where’s the brief?

Why?

What’s wrong?

I’ll tell you in a minute.

Just tell me what you did with the brief.

Well, I read it, and then I passed it on to someone else, who passed it on to Denton Voyles, who liked it.

Has anyone outside the FBI seen it?

I can’t answer that.

Then I won’t tell you what’s happened to Thomas.

All right.

Yes, it’s been outside the FBI, but I don’t know exactly where and I don’t know how many people have read it.

He’s dead, Gavin.

He was murdered last night.

Someone put a bomb in the car.

I was lucky.

Gavin was shocked.

Where are you?

Are you safe?

New Orleans.

Who knows if I’m safe?

They must be after me too.

It was me they really wanted.

I’ll have some men come and get you, Darby.

You can’t stay on the streets.

Then I’ll catch a plane and I’ll be there by midday.

I don’t think so.

Thomas is dead because he talked to you.

Why should I want to talk to you?

Give me your number at work.

I may call you later.

OK.

But Darby, just tell me: did he feel any pain?

There were tears in her voice.

No, it was very quick.

Then she put the phone down.

She could let herself cry now, because there wouldn’t be time later.

Crying could get her killed.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.