فصل شانزده

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: گزارش پلیکان / فصل 16

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل شانزده

توضیح مختصر

گری و داربی به کمک بِوِرلی به نوشته و یادداشتی مهم از مرگان دست یافتن. قرار شد گزارش داربی چاپ بشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل شانزده

داستان مرگان

فردا ساعت چهارِ صبح، بِوِرلی مرگان با گری تماس گرفت.

گفت: اگه پدرم بفهمه به شما زنگ زدم، ازم عصبانی میشه.

بعد از مرگِ کِرتیس، گزارشگرها برامون وحشتناک شدن.

ولی من باید با یکی حرف بزنم.

از گری پرسید که اون از کجا همسرش رو می شناسه و گری در مورد تماس های تلفنی مرگان و قتل روزنبرگ و جِنسِن باهاش صحبت کرد.

گری مدت طولانی با شکیبایی باهاش صحبت کرد تا اینکه موفق شد اعتمادش رو جلب کنه.

فکر می کنید کِرتیس چی می دونست؟

بِوِرلی پرسید.

نمی دونم.

اگه اون مطلبی رو روی کاغذ مکتوب کرده باشه، اون کاغذ کجاست؟

توی صندوق اماناتمون در بانک.

ولی خب همه ی اوراق قانونیش، همون جا هستن برای همین من قبلاً اون تو رو دیدم.

ولی من شنبه ی پیش، یه کلید دیگه از توی میزش پیدا کردم.

گری نفسش رو نگه داشت.

کلیدِ یه صندوق اماناتِ دیگه؟

آره، یه صندوق در بانک فرست کلمبیا.

عجیبه، چون ما هیچوقت از اون بانک استفاده نکردیم.

من برای رفتن به اون بانک و دیدن اون صندوق عجله ای نکردم، چون من حالا، همه ی اسناد قانونیش رو دارم.

حتا شاید چیزی باشه که من نخوام ببینمش.

می خواید من براتون، توی اون صندوق رو ببینم؟

گری پرسید.

امید داشتم که شما این کار رو ازم بخواید.

بله لطفاً.

الان میام پیشتون و کلیدش رو می گیرم.

فردا صبح گری و داربی به اون بانک رفتن.

خانم مرگان یه اجازه ی کتبی به گری داده بود که اون صندوق امانات رو باز کنه، کارمند اونجا هم اون ها رو به یه اتاق امن و محکم راهنمایی کرد.

باز کردن اون صندوق خیلی زمان نبرد: همه ی چیزی که توش بود، یه پاکت نامه نازک بود.

وقتی به ماشین برگشتن، داربی پاکت رو باز کرد.

داخلش نوشته ای بود که توسط مرگان نوشته شده بود و احتمالاً یه شاهدِ قانونی امضاش کرده بود.

اون نوشته این طور شروع می شد: وقتی شما این نامه رو می خونید، من احتمالاً مرده م.

جمله ی آغازگرِ قدرتمندی بود.

مرگان در اون نوشته توضیح داده بود که خودش کیه و کجا کار می کنه.

گفته بود که اغلب برای یکی از موکلینِ شرکت، که اسمش ویکتور ماتیس هست، کار می کرده.

شریک منصوبِ آقای ماتیس، اف سیمز ویکفیلد، بود.

مرگان پرونده ی لوئیزیانا رو توضیح داده بود و اینکه اون چقدر برای آقای ماتیس اهمیت داره.

از اون جایی که ماتیس، سهمی از سودِ نفتش رو به شرکت وایت و بلاژویچ ، قول داده، این پرونده، برای اون ها هم مهم بود.

در تاریخ بیست و هشتم سپتامبر، یا یه روزی در همون حوالی، این نوشته ادامه پیدا کرد؛ مرگان در دفتر ویکفیلد بود و چند تا پرونده رو برداشت.

وقتی به دفتر خودش برگشت، فهمید که اشتباهی به همراهِ پرونده ها، یه دونه یادداشت از روی میز ویکفیلد برداشته.

یک کپی از اون یادداشت، ضمیمه ی نوشته ی مرگان شد.

تاریخ اون یادداشت بیست و هشتم سپتامبر بود و از طرف شریک دیگه، مارتی وِلمانو بود.

نوشته بود: سیمز: به موکلمون بگو که اگه روزنبرگ از دور خارج بشه، دادگاه براش آسون تر خواهد بود.

دومین بازنشستگی کمی غیرعادی تره- اون جِنسِنه (اون، همین طور که می دونید، مشکلات دیگه ای داره).

اون یادداشت مرگان رو متحیر و وحشت زده کرد.

اون که اهمیتش رو تشخیص داده بود یه کپی ازش گرفت و نسخه اصلی رو به زیر انبوهِ پرونده ها برگردوند.

ده دقیقه بعد، ویکفیلد که رنگ پریده و نگران به نظر می رسید، به دفترش اومد.

اونها یادداشت رو زیر پرونده ها پیدا کرده بودن و از مرگان پرسیدن که آیا اون رو خونده، مرگان هم گفت نه.

ویکفیلد خیلی دقیق به مرگان نگاه کرد؛ ولی راضی به نظر می رسید.

اون شب ویکفیلد کاغذهای روی میزش رو خیلی مرتب گذاشت و رفت.

فردا صبح متوجه شد که یه نفر میزش رو دستکاری کرده و گشته.

از اون به بعد، اون بیشتر از حد عادی وِلمانو رو در دفتر فیکفیلد تحت نظر قرار داد.

ویکفیلد جلوی ادامه کارش برای ماتیس رو گرفت.

بعدش روزنبرگ و جِنسِن کشته شدن.

اون مطمئن بود که ماتیس دستور اون قتل ها رو داده.

فکر می کرد که اون آدما دنبالشن.

تصمیم گرفت که کپی اون یادداشت رو همراه نوشته ش، توی یه بانک پنهان کنه، چون ممکن بود کشته بشه.

خیلی وحشت کرده بود.

این آخرِ کارِ اون نوشته بود.

مردِ صورت لاغر دید که یه ماشینی از سر پیچ اومد و غیرقانونی در بیرونِ ساختمونِ واشنگتن پست، پارک کرد.

اون مرد و زن از ماشین بیرون پریدن و از کنارش دوان دوان گذشتن و وارد ساختمون شدن.

اون توی جیبش تفنگ داشت ولی این قضیه اونقدر سریع اتفاق افتاد که نتونست کاری بکنه.

اسمیت کین و وینسِنت لیتسکی، وکیلِ پست، اون نوشته ی مرگان رو خوندن.

وقتی خوندنشون تموم شد، گری گفت: خب آقایون، اینم شاهد مستقلِتون.

حالا می تونیم گزارش داربی رو چاپ کنیم؟

کین و لیتسکی نگاهی به همدیگه کردن.

کین چند دقیقه ای دفتر رو ترک کرد تا با صاحب روزنامه صحبت کنه.

وقتی برگشت گفت: باشه گری.

گزارش رو چاپ می کنیم.

چقدر برای نوشتنش وقت لازم داری؟

گری جواب داد: در حال حاضر، طرح کلیش رو دارم.

فقط باید جزئیاتش رو بنویسم.

حدود دو ساعت باید وقت بگیره.

کین گفت: الان ساعت یازده س.

سعی کن تا ساعت سه تمومش کنی.

لیتسکی باید قبل از اینکه چاپش کنیم، برای خوندنش، وقت داشته باشه.

گری به کمک داربی تونست به موقع مطلب رو تموم کنه.

کین و لیتسکی ، گزارش رو خوندن و تغییراتی در اون، اعمال کردن.

داربی داشت به یه چیزی، بیرون از پنجره، نگاه می کرد.

وقتی کین و لیتسکی خوندنشون تموم شد، گری گفت: وقتی گزارش رو نوشتم، باید با چند جا تماس بگیرم.

کین گفت: ما ساعت سه و نیم بر می گردیم.

وقتی کین و لیتسکی از اتاق بیرون رفتن، داربی آهسته گفت: اونا اون بیرونن.

کیا بیرونن؟

داشتم به یه مردِ نگاه می کردم که گوشه خیابون ایستاده.

خیلی صاف و ساده به نظر می رسه فقط اونجا ایستاده و یه فنجون قهوه مینوشه.

ولی خیلی وقته که اونجاست- قبلاً هم دیده مش.

الان هم وقتی شما داشتین صحبت می کردین، اون مرد کوتاه قد که هفته ی پیش منو تعقیب میکرد، اومد پیش همین مردِ که قهوه میخوره.

چند لحظه با هم صحبت کردن، بعد دوباره اون کوتاه قدِ، غیبش زد.

اونا فقط منتظر ما هستن که از ساختمون بریم بیرون.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIXTEEN

Morgan’s Story

Beverly Morgan called Gray at four o’clock the next morning.

My father would be angry with me if he knew I was calling,’ she said.

The reporters were horrible to us after Curtis was killed.

But I need to talk to someone.

She asked him how he knew her husband, and Gray explained about his phone calls, and the murders of Rosenberg and Jensen.

He spoke to her patiently for a long time, until he won her confidence.

What do you think he knew?

she asked.

I have no idea. If he had written something down on paper, where would it be?

In our lock-box in the bank.

But that’s where all his legal papers were, so I’ve already looked in there.

I did find another key in his desk, though, last Saturday.

Gray held his breath.

A key to another lock-box?

Yes, a box at First Columbia Bank.

That’s odd, because we’ve never used that bank.

I wasn’t in a hurry to go to the bank and look in the box, because I already had all his legal papers.

Maybe it was even something I wouldn’t want to see.

Would you like me to look in the box for you?

Gray asked.

I hoped you would say that.

Yes, please.

I’ll come round and get the key now

He and Darby drove to the bank the next morning.

Mrs Morgan had given Gray written permission to open the lock-box, so the clerk let them into the strong-room.

It didn’t take them long to empty the box: all it held was a thin envelope.

Darby opened the envelope when they were back in the car.

Inside was a document written by Morgan and properly signed by a legal witness.

The document started: ‘Since you are reading this, I am probably dead.

It was a powerful first sentence.

In the document Morgan described who he was and where he worked.

He said that he often worked for one of the firm’s clients who was called Victor Mattiece.

The partner in charge of Mr Mattiece was F Sims Wakefield.

Morgan explained the Louisiana case and how important it was to Mr Mattiece.

It was important to White and Blazevich too, since Mattiece had promised them a share of the profits from the oil.

On or about 28 September, the document continued, Morgan had been in Wakefield’s office collecting some files.

When he returned to his own office, he found that by mistake he had picked up a note from Wakefield’s desk together with the files.

A copy of the note was joined on to Morgan’s document.

The note was dated 28 September and was from Marty Velmano, another partner.

It read: Sims: Tell our client that the Court will be easier on him if Rosenberg is retired.

The second retirement is a bit unusual - it is Jensen (who, as you know, has those other problems).

The note amazed and frightened Morgan.

Realizing its importance, he made a copy of it and returned the original to the bottom of the pile of files.

Ten minutes later Wakefield came into his office, looking pale and worried.

They found the note under the files and Wakefield asked Morgan if he had read it; Morgan said no.

Wakefield looked at him very closely, but seemed satisfied.

That night he left the papers on his desk very tidy.

The next morning he could see that someone had searched his desk.

He began to see Velmano in Wakefield’s office more than usual.

Wakefield stopped him working for Mattiece.

Then Rosenberg and Jensen were killed.

He was sure that Mattiece had ordered the killings.

He thought that people were following him.

He had decided to hide his copy of the note together with this document in a bank, in case he was killed.

He was very frightened.

That was the end of the document.

The thin-faced man watched the car come fast round the corner and park illegally outside the Post building.

The man and the woman jumped out of the car and ran past him into the building.

He had a gun inside his jacket, but it all happened too fast.

Smith Keen and the Post’s lawyer, Vincent Litsky, read through Morgan’s document.

When they had finished, Gray said, ‘Well, gentlemen, there’s your independent witness.

Can we print Darby’s story now?

Keen and Litsky looked at each other.

Keen left the office for a few minutes to speak to the newspaper’s owner.

When he came back he said, ‘OK, Gray.

We do the story.

How long will it take you to write it?

I already know the shape of it,’ Gray replied.

I only have to write the details.

It should take me about two hours.

It’s eleven o’clock now,’ Keen said.

Try to finish it by three.

Litsky needs time to read it before we print.

With Darby’s help, he finished the story on time.

Keen and Litsky read it and made some changes.

Darby was watching something out of the window.

When I’ve rewritten the story,’ Gray said, when Keen and Litsky had finished, ‘I have to make some phone calls.

We’ll be back at half past three,’ Keen said.

They’re outside,’ Darby said softly, when Keen and Litsky had left the room.

Who are?

I was watching a man standing on the corner.

He looks innocent enough; he’s just standing there drinking coffee from a cup.

But he’s been there a long time - I saw him earlier as well.

And just now, when you were talking, I saw the short man who chased me last week come up to the coffee-drinker.

They talked for a minute and then the short man disappeared again.

They’re just waiting for us to leave the building.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.