سرفصل های مهم
دستگیری یک قاتل
توضیح مختصر
لوگان آزاد میشه و رامسی رو دستگیر میکنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل شانزدهم
دستگیری یک قاتل
در زیر شیروانی، جنی لوگان موفق شده بود پاهاش رو برگردونه و بکشه زیرش. چشمهاش که حالا به تاریکی عادت کرده بودن، فقط میتونست نوار باریکی از نور رو دور چیزی که به نظر چارچوب در میرسید ببینه. نزدیکش، فضای کوچیکی با کف زمین مناسب بود. لوگان بلند شد و با دقت شروع به حرکت به اون طرف مکان به طرف فضای کفپوش کرد. پاهاش میلرزیدن و حفظ تعادل در حالی که دستهاش از پشت بسته بودن سخت بود. ولی اون که از کنار دیوار حرکت میکرد، به آرومی و بیصدا به طرف چارچوب در حرکت کرد. صداهای آرومی از اون طرف در میومد. لوگان نفسش رو حبس کرد و گوش داد. صدای هم مرد و هم زن میومد، ولی نمیتونست بشنوه چی گفته میشه. حالا که ایستاده بود، لوگان احساس کرد قدرت و نیرو به باهاش برگشته. احساس کرد باید تصمیم بگیره. میتونست بیصدا جایی که هست بمونه و منتظر بمونه، یا میتونست به طرف در بدوه و بهش لگد بزنه و ببینه چه اتفاقی میفته. معمولاً لوگان ترجیح میداد اقدام کنه تا اینکه منتظر تحولات بمونه. سه قدم عقب کشید و در جایی که سقف به طرف کف زمین پایین میومد خم شد. نفس عمیقی کشید، بعد محکم سرعت گرفت و حرکت کرد، سه تا گام کوتاه برداشت و خودش رو روی درِ روبروش انداخت.
لوگان در تاریکی قادر نبود در رو به دقت بررسی کنه. اگه قادر به دیدن بود، متوجه میشد که هر چند در چوبی، کاملاً کلفت و با کیفیت هست، ولی قفل کوچیک، بیکیفیت و شکستنی هست. شونههاش محکم به چوب خوردن. در، درست لحظهای که تام مکدونالد متوجه روسری کله غازی پشت صندلی شده بود، به نشیمن کارن رامسی باز شد. لوگان در حالی که دستهاش پشتش بودن و نوار چسب روی دهنش و خاک زیر شیروانی روی لباسها و موهاش، افتاد توی اتاق.
کارن رامسی از موقعی که گرنت و گراهام به واحدش رسیده بودن آمادهی مشکل شده بود. اون اولین نفری بود که اقدام کرد. تام مکدونالد بین اون و آزادی در ورودیش ایستاد. با پشت آرنجش محکم به شکم مکدونالد ضربه زد. مکدونالد وقتی هوا از بدنش خارج شد فریاد عجیبی زد و با دستهاش شکمش رو گرفت. افتاد روی زانوهاش و بعد یک وری افتاد روی کف زمین. رامسی به طرف در دوید. گراهام که در آستانهی درِ آشپزخانه ایستاده بود، نفر بعدی حرکت کرد. وقتی رامسی داشت در رو باز میکرد، از روی مکدونالد پرید، و به رامسی رسید. مواقعی وجود داره که پلیس سعی میکنه برای گرفتن یا متوقف کردن یک شخص از حداقل اقدامات ممکن استفاده کنه. گراهام فکر نکرد این یکی از اون موقعیتها باشه. رامسی نه تنها قدبلند بود، بلکه نیرومند هم بود. گراهام یک مشت از موهای بلند و بلوند رامسی رو گرفت و محکم کشید عقب. سر رامسی اومد عقب، دستهاش از در جدا شدن، و فریاد کشید. درحالیکه دستهاش رو دراز کرد سعی کرد برگرده، ناخنهاش مثل پای یک عقاب وحشی بودن. ولی گراهام آماده بود. پاش بلند شد، لگد به کنار زانوی رامسی خورد. پاهای رامسی خم شدن زیرش و افتاد روی زمین. گراهام هم رفت پایین، در حالی که هنوز موهاش رو گرفته بود، دست دیگهاش یکی از بازوهای رامسی رو گرفت رامسی شروع به مبارزه کرد. ولی گراهام یک دستش رو گرفت و درحالیکه دست رو سریع میپیچوند، موهاش رو ول کرد. زانوش رو وسط کمرش گذاشت و مچش رو کشید بالا وسط شونههاش. رامسی دوباره فریاد کشید.
گراهام که به سنگینی نفس میکشید و به محکم گرفتن مچ دست رامسی ادامه میداد تا نتونه تکون بخوره، گفت: “تکون نخور.”
گرنت، که فهمید کمک کمی بلافاصله از جایی که در اون طرف اتاق نشسته از دستش بر میاد، خم شد تا به لوگان کمک کنه. با دقت نوار چسب رو از روی دهن لوگان پاره کرد و شروع به باز کردن دستهاش کرد. تام مکدونالد موفق شده بود خودش رو به موقعیت نشسته برسونه. پشتش به دیوار کنار درِ آشپزخانه بود، ولی هنوز هم سعی میکرد نفسش رو جا بیاره.
لوگان که دستهاش بالاخره آزاد شده بودن، بلند شد و ایستاد و سریع رفت به اون طرف اتاق پیش تام.
“حالت خوبه، تام؟” در حالی که زانو میزد تا دستش رو روی شونهی تام بذاره و تو چشمهاش نگاه کنه، پرسید.
تام به جای تلاش برای حرف زدن با سرش تأیید کرد.
لوگان بلند شد و ایستاد و کمی خاک رو از لباسهاش پاک کرد. به گروهبان گراهام نگاه کرد.
گفت: “کارت خوب بود، گروهبانان. همراه گروهبان گرنت ببریدش جادهی لندن. من هم کمی بعد میام.” درحالیکه برمیگشت، دستش رو دراز کرد تا به ایستادن تام کمک کنه.
متن انگلیسی فصل
Chapter sixteen
Catching a murderer
Inside the roof space, Jenny Logan had managed to move her legs round underneath her. Her eyes now used to the dark, she could just see a thin line of light around what seemed to be a doorway. Near it there was a small space where there was a proper floor. Logan stood up and began moving carefully across the space towards the floored area. Her legs felt shaky and it was difficult to balance with her hands behind her back. but, keeping close to the wall, she moved slowly and quietly towards the doorway. There was the low sound of voices coming through. Logan held her breath and listened. There were both male and female voices, but she could not hear what was being said. Now that she was standing, Logan felt the strength returning to her legs. She felt there was a decision to make. She could stay quietly where she was and wait, or she could run against the door or kick it and see what happened. Usually Logan preferred to take action rather than wait for developments. She took three steps back, bending down where the roof came down towards the floor. She took a deep breath, then she pushed off hard, taking three short steps and throwing herself at the door in front of her.
In the dark, Logan had been unable to examine the door closely. Had she been able to see, she would have noticed that while the door was wooden, quite thick and well- made, the lock was small, cheap and easily breakable. Her shoulder hit the wood hard. The door flew open into Karen Ramsay’s living room at exactly the moment that Tam MacDonald noticed the greeny-blue scarf over the back of the chair. Logan fell into the room, hands behind her back, parcel tape over her mouth, dirt from the roof space over her clothes and hair.
Karen Ramsay had been prepared for trouble since Grant and Graham arrived at her flat. She was the first to act. Tam MacDonald stood between her and the freedom of her front door. Her elbow flew back hard into MacDonald’s stomach. He made a strange cry as the air left his body and, his hands holding his stomach. he fell to his knees and then sideways to the floor. Ramsay raced for the door. Graham, who had been standing in the kitchen doorway, moved next. Jumping over MacDonald, he reached Ramsay as she was pulling the door open. There are times when the police try to do the minimum possible in order to hold or stop someone. Graham did not think that this was one of those situations. Ramsay was not only tall but strong. Graham took a handful of Ramsay’s long blonde hair and pulled it back hard. Her head came back, her hands left the door, she screamed. She tried to turn, her hands reaching out, her fingernails like the feet of a wild eagle. But Graham was ready. His foot shot out, the kick landing on the side of Ramsay’s knee. Her legs went from under her and she fell to the floor. Graham went down with her, still holding her hair, his other hand reaching for one of her arms Ramsay started to fight back. but Graham caught an arm and, turning it quickly, he let go of her hair. put his knee in the centre of her back and pushed her wrist up between her shoulders. Ramsay cried out again.
‘Don’t move,’ said Graham, breathing heavily and continuing to hold Ramsay’s wrist tightly so that she would not move.
Grant, realising that there was little he could immediately do to help from where he was sitting on the far side of the room, had bent down to help Logan. He carefully tore the parcel tape away from her mouth and started to untie her hands. Tam MacDonald had managed to get himself into a sitting position. His back was against the wall by the kitchen door, but he was still trying to catch his breath.
With her hands finally free, Logan stood up and moved quickly across the room to Tam.
‘Are you OK, Tam?’ she asked, kneeling down to put a hand on his shoulder and looking him in the eye.
Tam nodded rather than try to speak.
Logan stood up and brushed some of the dirt off her clothes. She looked at Sergeant Graham.
‘Good work, Sergeant,’ she said. ‘Get her down to London Road with Sergeant Grant. I’ll be along in a while.’ Turning, she put out a hand to help Tam to his feet.