سرفصل های مهم
زندگی دانشجویی
توضیح مختصر
لوگان و گرنت با دوستِ دختر به قتل رسیده دیدار کردن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهارم
زندگی دانشجویی
لوگان گفت: “کلیر راترفورد. ۲۵ ساله. دانشجوی دانشگاه بود.”
ساعت نه صبح جمعه بود. لوگان پشت میزش نشسته بود. گروهبان گرنت تازه وارد اتاق شده بود.
“از کجا میدونیم؟”پرسید.
“اون یک آپارتمان رو در مارچمونت با دختری به اسم کیتی جاردین شریک هست. جاردین امروز صبح ناپدیدیش رو گزارش داده.”
منطقهی مارچمونت سالهای متمادی در بین دانشجویان محبوب بود. چند تا ساختمان دانشگاه فقط با پیادهرویای کوتاه از میان محوطهای پارک مانند به نام چمنزار فاصله داشت.
گرنت گفت: “۲۵ برای یک دانشجو کاملاً بزرگه.”
لوگان توضیح داد: “دانشجوی پژوهشگر. اون چند سال پیش دوره تحصیلات خودش رو تموم کرده و مونده تا کمی تحقیق کنه. اون در بخش علوم کامپیوتر هست. خوب، بود.”
“جاردین چی؟”گرنت پرسید.
لوگان جواب داد: “اون هم دانشجوی پژوهشگر هست. ظاهراً راترفورد شب سهشنبه به کنسرتی در آشر هال میرفته. جاردین اهل گلاسگاو هست و اون شب تو خونهی پدر و مادرش در گلاسگاو مونده. تولد پدرش بود. چهارشنبه بعد از ظهر برگشته و وقتی راترفورد تا پنجشنبه شب پیداش نشده به پلیس زنگ زده.”
“مطمئنیم راترفورده؟” گرنت پرسید.
“جسد با مشخصاتش همخونی داره، ولی نیاز هست الان بریم و با جاردین حرف بزنیم. یک نفر رو بفرست تا با دانشگاه تماس بگیره، یا شاید بهتره با بخش علوم کامپیوتری، و بفهمه چی میتونن: آدرس خونهی راترفورد، یک عکس اگه دارن، کی پژوهشش رو هدایت میکرد، دوستهاش کیا بودن. بهشون بگو ما فکر میکنیم گم شده، ولی نگو فکر میکنیم مُرده. هنوز نه- نه تا وقتی که کاملاً مطمئن نشدیم اونه. پنج دقیقه بعد در پارکینگ میبینمت. “
جادهی مارچمونت یک خیابان عریض با ساختمانهای بلند در هر دو طرف بود. آپارتمانی که کلیر راترفورد و کیتی جاردین با هم شریک بودن، یک آپارتمان روشن و فراخ در طبقهی دوم بود. اتاق نشیمن شامل یک کاناپه، دو تا صندلی راحتی، و یک تلویزیون بود. ولی از اونجایی که آپارتمان همیشه به دانشجوها اجاره داده میشد، مبلمان نه گرون نه خوش سلیقه بود.
کیتی جاردین داشت میگفت: “وقتی بعد از ظهر چهارشنبه برگشتم و اینجا نبود، هیچ کدوم از اینها به ذهنم نرسید.” اون کوتاه بود با موهای نسبتاً تیرهی جنگلی. شلوار لی آبی و ژاکت قرمز پوشیده بود.
جاردین ادامه داد: “ولی وقتی شب چهارشنبه برنگشت نگران شدم. منظورم اینه که اگه میخواستیم شب خونه نیایم، همیشه به هم میگفتیم. حداقل یک یادداشت میذاشت. مطمئنم میذاشت.”
“با هیچ کدوم از دوستهاش در تماس بودی؟” لوگان پرسید.
جاردین گفت: “بله. هر کسی که به ذهنم میرسید. هیچ کس اون رو چهارشنبه یا پنجشنبه در دانشگاه ندیده.”
“دوستپسرها؟”گرنت پرسید.
“نه.” جاردین سرش رو تکون داد و به گرنت لبخند زد. “منظورم اینه که اینطور نیست که پسرها بهش علاقه و توجه نداشته باشن. اون خیلی محبوبه. ولی خوب، همیشه میگه نمیخواد گرفتار یه رابطه بشه. حداقل نه فعلاً. اون اهل نیوزلند هست. پدربزرگ و مادربزرگش اسکاتلندی بودن. به همین علت برای دانشگاه اومد اینجا. ولی هر چند مدت طولانی در اسکاتلند بوده، ولی هنوز تصمیم نگرفته که میخواد بمونه یا نه.”
“آپارتمان و اتاقش رو گشتی؟ چیزی برده شده؟”لوگان پرسید.
نه چیزی که من بتونم ببینم. تمام وسایلش به نظر اینجاست.
“عکسی ازش داری؟”لوگان پرسید.
جاردین گفت: “نه، ندارم. ولی توی اتاقش چند تا عکس هست. ممکنه یکی از عکسهاش اونجا باشه.”
“هیچ وقت یک تیشرت صورتی و دامن آبی تیره میپوشه؟”
دست جاردین رفت رو دهنش. تقریباً با زمزمه گفت: “بله، بعضی وقتها.” و وقتی صحبت کرد یک اشک لغزید روی گونهاش. “پیداش کردید، مگه نه؟”
لوگان دستش رو روی بازوی جاردین گذاشت. با ملایمت گفت: “فعلاً از هیچ چیز مطمئن نیستیم. اشکالی نداره اگه نگاهی به اتاقش بندازیم؟”
وقتی جاردین از خلال اشکهاش با سر تأیید کرد، لوگان به گرنت که از اتاق خارج شد تا جاهای دیگهی آپارتمان رو ببینه نگاه کرد.
لوگان و گرنت نیم ساعت بعد در ماشین لوگان در جادهی مارچموند نشسته بودن. گرنت لیستی از اسامی و آدرسهای دوستهای راترفورد رو که کیتی جاردین بهش داده بود رو در دست داشت. لوگان داشت به عکس کلیر راترفورد که گرنت در اتاقش پیدا کرده بود نگاه میکرد.
لوگان گفت: “ظاهراً سرپرست راترفورد مردی به اسم دکتر دیوید بالفور هست. اون پژوهشهای زیادی رو در بخش علوم کامپیوتری هدایت میکنه.”
لوگان دستش رو دراز کرد تا کمربندش رو بگیره و بیاره پایین.
“اون یک دفتر در ساختمانهای کینگز در جاده
مینز غربی داره ادامه داد. پیشنهاد میدم بریم و ببینیمش. به کسی نیاز خواهیم داشت که جسد رو ببینه و قطعی بهمون بگه که کلیر راترفورد هست یا نه. واقعاً نمیتونیم از کیتی جاردین بخوایم، میتونیم؟”
گرنت گفت: “نه. قلب دختر بیچاره رو میشکنه.”
لوگان گفت: “حداقل ما فکر میکنیم میشکنه.” گرنت به تیزی بهش نگاه کرد. لوگان گفت: “مطمئنم حق با توئه ولی هنوز هم باید کنترل کنیم که کیتی جاردین سهشنبه شب در خونهی والدینش بود یا نه.”
گرنت گفت: “درسته.” یکی از دلایلی که لوگان چنین کارآگاه خوبی بود این بود که محتاط بود. همه چیز رو کنترل میکرد، حتی چیزهای بدیهی رو.
لوگان دوباره لحظهای به عکس نگاه کرد و گفت: “شاید باید به دادن این عکس به روزنامهها و تلویزیون فکر کنیم، و از عموم مردم کمک بخوایم. تا حالا که اطلاعات خیلی کمی داریم. نمیدونیم قاتلش رو کجا دیده، کجا کشته شده، یا چرا.”
گرنت به لوگان نگاه کرد. اون به بیرون از پنجرهی ماشین خیره شده بود و دو تا پسری که در پیادهرو به توپ فوتبال لگد میزدن رو تماشا میکرد. اون روابط خوبی با روزنامهنگاران داشت- خوب، در واقع با یک روزنامهنگار. رابطهای بود که در گذشته مفید بود.
لوگان به گرنت لبخند زد و بعد ماشین رو روشن کرد.
“خیلیخب. بذار بریم و دکتر بالفور رو ببینیم. تا میریم اونجا از تلفنت استفاده کن. یک نفر رو بفرست به آشر هال تا درباره کنسرت شب سهشنبه اطلاعاتی به دست بیاره. ببینه میتونن بدونن راترفورد کجا نشسته بود و کی نزدیکش بود. شاید با یک نفر در کنسرت آشنا شده.”
گرنت تلفنش رو از جیبش بیرون آورد و لوگان ماشین رو به سمت جنوب در امتداد جاده مارچمونت هدایت کرد.
متن انگلیسی فصل
Chapter four
Student life
‘Clare Rutherford. Aged twenty-five. She was a student at the university,’ said Logan.
It was nine o’clock on Friday morning. Logan was sitting at her desk. Sergeant Grant had just come into the room.
‘How do we know?’ he asked.
‘She shares a flat in Marchmont with a girl called Katie Jardine. Jardine reported her missing this morning.’
For many years the Marchmont area had been popular with students. A number of the university buildings were just a short walk away across an area of parkland called The Meadows.
‘Twenty-five is quite old for a student,’ said Grant.
‘Research student,’ explained Logan. ‘She finished her degree course a couple of years ago and stayed on to do some research. She’s in the Computer Science department. Well, she was.’
‘What about Jardine?’ asked Grant.
‘Also a research student,’ replied Logan. ‘Apparently, Rutherford was going to a concert at the Usher Hall on Tuesday night. Jardine is from Glasgow and was staying at her parents’ place in Glasgow that night. It was her father’s birthday. She came back on Wednesday afternoon and when Rutherford hadn’t appeared by late Thursday evening she called the police.’
‘Are we sure it’s Rutherford?’ asked Grant.
‘The body matches her description but we need to go over and talk to Jardine now. Get someone to call the university or, perhaps better still, the Computer Science department and find out what they can: Rutherford’s home address, a photograph if they have one, who directed her research, who her friends were. Tell them we think she’s missing, but don’t say we think she’s dead. Not yet - not until we’re absolutely certain it’s her. I’ll meet you in the car park in five minutes.’
Marchmont Road was a wide street with tall buildings on each side. The flat that Clare Rutherford and Katie Jardine shared was a light and airy second-floor apartment. The living room contained a sofa, a couple of armchairs and a TV. but as the flat was always rented out to students the furniture was neither expensive nor tasteful.
‘When I got back on Wednesday afternoon and she wasn’t here, I didn’t think anything of it,’ Katie Jardine was saying. She was short with rather wild dark hair. She wore blue jeans and a red sweater.
Jardine continued, ‘But when she didn’t come back on Wednesday night I got worried. I mean, we always told each other if we were going to be away for the night. She would at least have left a note. I’m sure she would.’
‘Have you been in touch with any of her friends?’ asked Logan.
‘Yes,’ said Jardine. ‘Everyone I could think of. No-one saw her at the university on Wednesday or Thursday.’
‘Boyfriends?’ asked Grant.
‘No.’ Jardine shook her head and smiled at Grant. ‘I mean, it’s not as if guys aren’t interested in her. She’s very popular. But, well, she always says she doesn’t want to get tied down in a relationship. Not yet anyway. She’s from New Zealand. Her grandparents were Scots. that’s why she came here to university. But even though she’s been in Scotland quite a while, she hasn’t decided if she wants to stay.’
‘Have you looked round the flat and in her room? Has anything been taken?’ asked Logan.
‘Not that I can see. All her things seem to be here.’
‘Do you have a photo of her?’ asked Logan.
‘No,’ said Jardine, ‘I don’t. But there are quite a few photos in her room. There might be one of her there.’
‘Does she ever wear a pink T-shirt and a dark blue skirt?’
Jardine’s hand went up to her mouth. ‘Yes, sometimes,’ she said, almost in a whisper. And as she spoke, a tear started down her cheek. ‘You’ve found her, haven’t you?’
Logan put her hand on Jardine’s arm. ‘We’re not sure about anything just yet,’ she said gently. ‘Is it OK if we have a look in her room?’
When Jardine nodded through her tears, Logan looked at Grant who left the room to look round the rest of the flat.
Half an hour later, Logan and Grant were sitting in Logan’s car on Marchmont Road. Grant was holding a list of the names and addresses of Rutherford’s friends that Katie Jardine had given him. Logan was looking at a photograph of Clare Rutherford that Grant had found in her room.
‘Apparently, Rutherford’s supervisor is a guy called Dr David Balfour,’ said Logan. ‘He directs a lot of the research in the Computer Science department.’
Logan reached up to get her seat belt and pull it down.
‘He’s got an office in King’s Buildings out on West
Mains Road,’ she continued. ‘I suggest we go and see him. We’re going to need someone to look at the body and tell us for certain that it’s Clare Rutherford. We can’t really ask Katie Jardine, can we?’
‘No,’ said Grant. ‘It would break the poor girl’s heart.’
‘At least we think it would,’ said Logan. Grant looked at her sharply. ‘I’m sure you’re right,’ she said, ‘but we still need to check that Katie Jardine was at her parents’ house on Tuesday night.’
‘True,’ said Grant. One of the reasons that Logan was such a good detective was that she was careful. She checked everything, even the obvious.
Logan looked at the photograph again for a moment and said, ‘Perhaps we should think about giving this photo to the newspapers and television, and asking for help from the public. We’ve very little information so far. We don’t know where she met her killer, where she was killed or why.’
Grant looked at Logan. She was staring out of the car window, watching two boys kicking a football along the pavement. She had a good relationship with journalists - well, with one journalist really. It was a relationship that had been helpful in the past.
Logan smiled at Grant and then started the car.
‘OK. Let’s go and see Dr Balfour. While we’re getting there, use your phone. Get someone to go to the Usher Hall to find out about the concert on Tuesday evening. See if they can find out where Rutherford was sitting and who was sitting near her. Maybe she met someone at the concert.’
Grant took his phone out of his pocket and Logan headed the car south along Marchmont Road.