فصل 10

توضیح مختصر

لویز سرکولد با بازرس حرف می‌زنه و میگه که گولبرندسون بهش گفته شخصی داره کاری لوئیس رو به تدریج مسموم می‌کنه. و سرکولد فکر می‌کنه یکی از اعضای خانواده است.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

لویز سرکولد اومد داخل اتاق مطالعه و نشست نه روی صندلی‌ای که خانم مارپل تازه بلند شده بود، بلکه روی صندلی خودش پشت میز.

به دو تا مأمور پلیس متفکرانه نگاه کرد. صورت مردی رو داشت که در موقعیتی خیلی سخت، بدجور رنج می‌کشه و باعث تعجب بازرس کاری شد برای اینکه گرچه مرگ کریسشن گولبرندسون حتماً یک شوک بوده، ولی گولبرندسون دوست نزدیک یا فامیلش نبوده. اون فقط یک پیوند دوری از طریق ازدواج بود.

لویز سرکولد با آهی گفت: “چقدر سخته که بدونی کار درست برای انجام دادن چی هست.”

بازرس کاری گفت: “فکر می‌کنم ما در این باره قضاوت خواهیم کرد. حالا، فهمیدم که آقای گولبرندسون به شکل غیرمنتظره‌ای رسیده؟”

“بله.”

“شما هیچ فکری در این باره ندارید که چرا اومده بود؟”

لویز سرکولد به آرومی گفت: “آه، بله می‌دونم چرا اومده بود. بهم گفت.”

“فکر کنم مسئله‌ی کاری مرتبط با موسسه گولبرندسون بوده؟”

“آه، نه هیچ ربطی به موسسه گولبرندسون نداشت.” لویز سرکولد جدی ادامه داد:

“من با قتل گولبرندسون کاملاً متوجه شدم که باید تمام اطلاعات رو پیش روی شما قرار بدم. ولی من نگران شادی و آرامش خاطر زنم هستم. در حد من نیست که به شما دستور بدم، ولی اگه راهی پیدا کنید که بعضی چیزهای مشخص رو از زنم مخفی کنید ممنون میشم. می‌دونید بازرس کاری، کریسشن گولبرندسون اومده بود اینجا تا به من بگه که باور داره زنم به تدریج و خونسردانه‌ داره مسموم میشه.”

“چی؟”بازرس کاری حیرت زده به جلو خم شد.

سرکولد با سرش تصدیق کرد. “بله همون‌طور که می‌تونید تصور کنید یک شوک بزرگ برای من بود. من خودم اصلاً به همچین چیزی مشکوک نبودم، ولی همین که کریسشن به من گفت، متوجه شدم که علائم آرتروزی که زنم اخیراً ازش شکایت می‌کرد و درد در پاهاش و بیماری، علائم مسمومیت آرسنیک هستن.”

“پس شما قطعاً فکر می‌کنید که شک گولبرندسون درست بوده؟”

“آه، بله. اون اگه از اطلاعات مطمئن نبود هیچ وقت با هم چنین اظهار نظری پیش من نمی‌اومد. اون یک مرد با دقت و خیلی دقیق بود.”

“مدرکش چی بود؟”

“ما زمانی برای بحث در این باره نداشتیم. مذاکره ما خیلی با عجله بود. به قدری طول کشید که فقط بتونه دلیل دیدارش رو توضیح بده و اینکه با هم موافقت کنیم که نباید چیزی به زنم گفته بشه.”

“و به کی مشکوک بود؟”

“نگفت و فکر هم نمی‌کنم که می‌دونست. ولی حتماً مشکوک بوده و گرنه چرا باید کشته می‌شد.”

“به اسمی هم اشاره کرد؟”

“نه. اون پیشنهاد داد که از آقای گالبریث، اسقف کامر، توصیه بگیریم. دکتر گالبریث یکی از متولیان هست یک مرد با خرد هست و تجربه خیلی زیاد داره که اگه نیازی بود سوءظن‌مون رو به زنم بگیم حمایتش می‌کرد.”

کاری گفت: “چقدر عجیب.”

“گولبرندسون بعد از شام از پیشمون رفت تا به دکتر گالبریث نامه بنویسه. در حقیقت وقتی بهش شلیک شده داشت نامه رو تایپ می‌کرد.”

“از کجا می‌دونید؟”

لویز به آرومی گفت: “برای اینکه من نامه رو اینجا دارم.” اون یک ورق کاغذ تایپ شده‌ی تا شده درآورد و داد دست کاری.

بازرس به تندی گفت: “شما نباید به چیزی دست می‌زدید.”

“می‌دونم کارم اشتباه بود که برش داشتم ولی یک دلیل خیلی قوی داشتم. من مطمئن بودم زنم اصرار می‌کنه که بیاد داخل اتاق و می‌ترسیدم که ممکنه چیزی که اینجا نوشته رو بخونه

و من هر کاری- هر کاری می‌کنم تا زنم رو از ناراحتی دور نگه دارم.”

بازرس کاری لحظه‌ای چیزی نگفت. برگ کاغذ تایپ شده رو خوند.

دکتر گالبریث عزیز

لطفاً همین که این نامه رو دریافت کردید، به استونی گیتس بیاید. من در یک موقعیت بحرانی خیلی غیر عادی هستم و نمیدونم چطور باهاش برخورد کنم. میدونم که شما چقدر به کاری لوئیس عزیز ما مهر و محبت زیادی دارید، و چقدر روی هر چیزی که روی اون تاثیر بذاره، نگرانیتون جدی خواهد بود. اون چقدر باید بدونه؟ چقدر میتونیم ازش مخفی کنیم؟ اینها سؤالاتی هستن که پیدا کردن جواب براشون برای من سخت هست.

من دلیلی دارم که باور دارم این بانوی معصوم و شیرین مسموم میشه. من اول وقتی به این موضوع مشکوک شدم که

نامه اینجا تموم می‌شد.

کاری گفت: “ولی چرا این نامه در دستگاه تایپ بود و توسط قاتل برده نشده؟”

“من فقط می‌تونم حدس بزنم که قاتل شنیده که یک نفر داره میاد و فقط زمان کافی برای فرار داشته.”

“فکر می‌کنید این سم چطور بهش داده میشه؟”

“به نظر من اینطور میرسه که جواب محتمل داروهایی هست که زنم استفاده می‌کنه. ما همه از یک غذا می‌خوریم ولی هرکسی میتونه آرسنیک رو به قوطی داروش اضافه کنه.”

“ما باید دارو رو تست کنیم.”

لویز به آرومی گفت: “من از قبل یک نمونه برداشتم. امشب قبل از شام برداشتم.”

از توی کشوی میز یک بطری کوچیک که داخلش مایع صورتی بود در آورد.

بازرس کاری با نگاهی کنجکاوانه گفت: “شما فکر همه چیز رو کردید، آقای سرکولد.”

“من بلافاصله عمل کردم. امشب نذاشتم زنم طبق معمول داروش رو بخوره. هنوز توی لیوان در سالن هست خود بطری دارو در اتاق غذاخوری هست.”

کاری صداش رو پایین آورد. “من رو ببخشید آقای سرکولد، ولی چرا انقدر نگران هستید که این موضوع رو از زنتون مخفی نگه دارید؟ مطمئناً برای امنیت خودش بهتره که بهش هشدار داده بشه.”

“بله، بله شاید اینطور باشه. ولی فکر نمی‌کنم شما متوجه بشید. بازرس کاری، زن من یک آرمان‌گرا هست یک شخص کاملاً ساده‌دل. اون هیچ ذهنیتی از شرارت نداره. اون به سادگی نمیتونه باور کنه که کسی بخواد اون رو بکشه. ولی بحث فقط “یک نفر” نیست،

این یک مورد هست- که مطمئناً شما می‌دونید- مورد یک نفر خیلی نزدیک و عزیز براش.”

“پس شما اینطور فکر می‌کنید؟”

“ما باید با حقایق روبرو بشیم. نزدیک ما دو صد جوون بزهکار هستن که خشن بودن

ولی هیچ کدوم از اون‌ها نمی‌تونن در این مورد مظنون باشن. با توجه به ماهیت چیزها یک مسموم کننده تدریجی، کسی هست که در خانواده زندگی میکنه. به کسایی که اینجا در این خونه زندگی می‌کنن فکر کنید: شوهرش، دخترش، نوه‌اش، شوهر نوه‌اش، پسر خونده‌اش که به چشم پسر خودش می‌بینه، خانم بلیور دوست فداکارش. همشون براش خیلی نزدیک و عزیز هستن و با این وجود باید مظنون باشیم که یکی از اونها هست.”

کاری به آرومی گفت: “از بیرون هم کسانی هستن.”

“بله دکتر ماوریک، و یکی دو تا از کارکن‌ها اغلب با ما هستن و خدمتکارها ولی اونها چه انگیزه‌ای می‌تونن داشته باشن؟”

بازرس کاری گفت: “و ادگار لاوسون جوون هم هست.”

“بله،

ولی اون مدت کوتاهیه که اینجاست.”

“ولی اون نامتعادله. درباره حمله‌ای که امشب بهتون کرد چی؟” سرکولد بلافاصله اون رو کنار زد. “اون قصدش آسیب زدن به من نبود. فقط ادا در میاورد، همین.”

“ادای کمی خطرناکی بود، آقای سرکودلد.”

“شما واقعاً باید با روانپزشک ما، دکتر ماوریک صحبت کنید. اون نظر حرفه‌ایش رو به شما میگه. احتمالاً ادگار فردا صبح خیلی طبیعی خواهد بود.”

“شما نمی‌خواید هیچ اتهامی بر علیه اون وارد کنید؟”

“بدترین کار ممکن خواهد بود. در هر صورت ادگار بیچاره به گولبرندسون شلیک نکرده. اون اینجا بود و تهدید می‌کرد که به من شلیک می‌کنه.”

“این نکته‌ای هست که می‌خوام بهش اشاره کنم، آقای سرکولد. از اونجایی که در تراس قفل نبود، به نظر هر کسی میتونست از بیرون بیاد و به آقای گولبرندسون شلیک کنه. ولی اونطور که شما دارید به من می‌گید، سؤال اینه که: کی از داخل خونه می‌تونه آقای گولبرندسون رو کشته باشه؟”

لویز سرکولد به آرومی گفت: “من فقط می‌تونم بهتون بگم که وقتی کریسشن رفت بیرون، همه به غیر از خدمتکارها در تالار بزرگ بودن و وقتی من اونجا بودم هیچ کس بیرون نرفت.”

“هیچ کس به هیچ عنوان؟”

“فکر کنم لویز اخم کرد “آه، بله. چند تا از برق‌ها رفتن آقای والتر هاد رفت تا ببینه چیه.”

“اون همون آقای محترم جوون آمریکایی هست؟”

“بله، البته نمی‌دونم بعد از اینکه ادگار و من اومدیم اینجا چه اتفاقی افتاد.”

“و شما نمی‌تونید واضح‌تر از این باشید، آقای سرکولد؟”

لویز سرکولد سرش رو تکون داد. “نه متأسفانه نمی‌تونم کمکتون کنم. فقط باور نکردنیه.”

بازرس کاری آه کشید. “می‌تونید به همه بگید که میتونن برن بخوابن. فردا باهاشون حرف میزنم.”

وقتی سرکولد از اتاق بیرون رفت، بازرس کاری به لیک گفت: “خوب، چی فکر می‌کنی؟”

لیک گفت: “اون میدونه یا فکر میکنه که میدونه کی این کار رو کرده.”

“بله،

باهات موافقم. و به هیچ عنوان خوشش نمیاد.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Lewis Serrocold came into the study and sat down, not in the chair Miss Marple had just left, but in his own chair behind the desk.

He looked at the two police officers thoughtfully. He had the face of a man who was suffering badly in very difficult conditions, and it surprised Inspector Curry because, though Christian Gulbrandsen’s death must have been a shock, Gulbrandsen had not been a close friend or relation. He was only a rather distant connection by marriage.

Lewis Serrocold said with a sigh, ‘How difficult it is to know the right thing to do.’

‘I think we will be the judges of that, Mr Serrocold,’ said Inspector Curry. ‘Now, Mr Gulbrandsen arrived unexpectedly, I understand?’

‘He did.’

‘And you have no idea of why he came?’

Lewis Serrocold said quietly, ‘Oh yes, I know why he came. He told me.’

‘Business connected with the Gulbrandsen Institute, I suppose?’

‘Oh no, it was nothing to do with the Gulbrandsen Institute.’ Lewis Serrocold continued seriously. ‘I fully realize that with Gulbrandsen’s murder, I have got to put all the facts before you.

But I am worried about my wife’s happiness and peace of mind. It is not for me to direct you, Inspector, but if you can find a way to keep certain things from her I would be grateful.

You see, Inspector Curry, Christian Gulbrandsen came here to tell me that he believed my wife was being slowly and cold-bloodedly poisoned.’

‘What?’ Curry leaned forward, astonished.

Serrocold nodded. ‘Yes, it was, as you can imagine, a huge shock to me.

I had no suspicion of such a thing myself, but as soon as Christian told me, I realized that the symptoms of arthritis that my wife had complained of lately - pain in the legs and sickness - were also the symptoms of arsenic poisoning.’

‘You definitely think, then, that Gulbrandsen’s suspicions were correct?’

‘Oh yes. He would not have come to me with such a suggestion unless he was sure of his facts. He was a careful man, and very thorough.’

‘What was his evidence?’

‘We had no time to discuss it. Our interview was hurried. It was only long enough to explain his visit, and to come to an agreement that nothing should be said to my wife.’

‘And who did he suspect?’

‘He did not say, and I don’t think he knew. But he must have suspected - otherwise why would he be killed?’

‘He mentioned no name to you?’

‘No. He suggested that we ask for the advice of Dr Galbraith, the Bishop of Cromer. Dr Galbraith is one of the trustees, a man of great wisdom and experience who would support my wife if- if it was necessary to tell her of our suspicions.’

‘How extraordinary,’ said Curry.

‘Gulbrandsen left us after dinner to write to Dr Galbraith. He was actually typing the letter when he was shot.’

‘How do you know?’

Lewis said calmly, ‘Because I have the letter here.’ He took out a folded typewritten sheet of paper and handed it to Curry.

The Inspector said sharply, ‘You shouldn’t have touched anything.’

‘I know I was wrong to move this, but I had a very strong reason. I felt certain that my wife would insist on coming into the room and I was afraid that she might read what is written here. And I would do anything - anything - to avoid my wife being unhappy.’

Inspector Curry said no more for the moment. He read the typewritten sheet.

Dear Dr Galbraith,

Please come to Stonygates as soon as you receive this. I am in the middle of an extraordinary crisis and I do not know how to deal with, it.

I know how strong your affection is for our dear Carrie Louise, and how serious your concern will be for anything that affects her. How much does she have to know? How much can we keep from her?

Those are the questions that I find difficult to answer.

I have reason to believe that this sweet and innocent lady is being poisoned. I first suspected this when

Here the letter stopped.

Curry said, ‘But why on earth was this letter in the typewriter and not taken by the murderer?’

‘I can only guess that the murderer may have heard someone coming and only had time to escape.’

‘How do you think this poison is being given?’

‘It seems to me that the most likely answer is the medicine that my wife is taking. We all share the same food, but anyone could add arsenic to the medicine bottle.’

‘We must have the medicine tested.’

Lewis said quietly, ‘I already have a sample. I took it this evening before dinner.’

From a drawer in the desk he took out a small bottle with a pink liquid in it.

Inspector Curry said with a curious look, ‘You think of everything, Mr Serrocold.’

‘I acted immediately. Tonight, I stopped my wife from taking her usual dose. It is still in a glass in the Hall - the bottle of medicine itself is in the dining room.’

Curry lowered his voice. ‘You’ll excuse me, Mr Serrocold, but just why are you so anxious to keep this from your wife? Surely, for her own sake, it would be best if she were warned.’

‘Yes - yes, that may well be so. But I don’t think you understand. My wife, Inspector Curry, is an idealist, a completely trustful person. She has no idea of evil. She simply could not believe that someone would want to kill her. But it is not just “someone”. It is a case - surely you see that - of someone very near and dear to her.’

‘So that’s what you think?’

‘We have got to face facts. Close by we have a couple of hundred young delinquents who have been violent. But none of them can be a suspect in this case. By the very nature of things, a slow poisoner is someone living in the family.

Think of the people who are here in this house; her husband, her daughter, her granddaughter and her husband, her stepson whom she regards as her own son, Miss Believer her devoted friend.

All very near and dear to her - and yet we must be suspicious that it is one of them.’

Curry said slowly, ‘There are outsiders.’

‘Yes, Dr Maverick and one or two of the staff are often with us, and the servants - but what possible motive could they have?’

Inspector Curry said, ‘And there’s young Edgar Lawson?’

‘Yes. But he has only been here a short time.’

‘But he’s unbalanced. What about this attack on you tonight?’ Serrocold waved it aside impatiently. ‘He had no intention of harming me. It was play-acting, no more.’

‘Rather dangerous play-acting, Mr Serrocold.’

‘You really must talk to our psychiatrist, Dr Maverick. He’ll give you the professional view. Edgar will probably be quite normal tomorrow morning.’

‘You don’t wish to bring a charge against him?’

‘That would be the worst thing possible. In any case, poor Edgar certainly did not shoot Gulbrandsen. He was in here threatening to shoot me.’

‘That’s the point I was coming to, Mr Serrocold. Anyone, it seems, could have come in from outside and shot Mr Gulbrandsen, as the terrace door was unlocked. But with what you have been telling me, the question is: who inside the house could have killed Mr Gulbrandsen?’

Lewis Serrocold said slowly, ‘I can only tell you that everyone except the servants was in the Great Hall when Christian left it, and whilst I was there, nobody left it.’

‘Nobody at all?’

‘I think,’ Lewis frowned, ‘oh yes. Some of the lights went out - Mr Walter Hudd went to see to it.’

‘That’s the young American gentleman?’

‘Yes - of course I don’t know what took place after Edgar and I came in here.’

And you can’t be clearer than that, Mr Serrocold?’

Lewis Serrocold shook his head. ‘No, I’m afraid I can’t help you. It’s - it’s just not believable.’

Inspector Curry sighed. ‘You can tell everyone that they can all go to bed. I’ll talk to them tomorrow.’

When Serrocold had left the room, Inspector Curry said to Lake, ‘Well - what do you think?’

‘He knows - or thinks he knows, who did it,’ said Lake.

‘Yes. I agree with you. And he doesn’t like it at all.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.