سرفصل های مهم
فصل 15
توضیح مختصر
یه نفر یک جعبه شکلات سمی به اسم الکس برای کاری لوئیس فرستاده و خانم مارپل فکر میکنه باید به کاری لوئیس بگن که یه نفر میخواد اونو بکشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پانزدهم
وقتی کاری لوئیس از راه پله اصلی پایین اومد، سه نفر به دیدنش رفتن: جینا، خانم مارپل و جولیت بلیور.
جینا اول صحبت کرد. اون با شور و هیجان فریاد زد: “عزیزم، حالت خوبه؟ پلیس که نترسوندت، ترسوند؟”
“البته که نه، جینا. عجب فکر عجیبی! بازرس کاری خیلی مهربون بود.”
خانم بلیور گفت: “باید هم اینطور باشه. حالا کاری، تمام نامهها و بستهات رو اینجا دارم.”
کاری لوئیس گفت: “بیارشون کتابخونه.”
هر چهار تای اونها رفتن به کتابخونه. کاری لوئیس نشست و شروع به باز کردن نامههاش کرد. تقریباً بیست و سه تا نامه بود.
وقتی نامهها رو باز میکرد، میدادشون دست خانم بلیور که اونها رو روی هم مرتب میکرد و به خانم مارپل توضیح میداد که: “سه نوع اصلی وجود داره. اول- از اقوام پسرها. اونهایی که به دکتر ماوریک دادم. نامههایی که تقاضای پول میکنن رو خودم جواب میدم. و بقیه شخصی هستن و کاری یادداشتهایی بهم میده که باهاشون چیکار کنم.”
نامهها تموم شدن. خانم سرکولد به بسته رسید. داخلش یک جعبه جذاب شکلات بود. خانم سرکولد با یک لبخند گفت: “حتماً یه نفر فکر کرده تولدمه.” جعبه رو باز کرد. داخلش یه کارت ویزیت بود. کاری لوئیس با تعجب بهش نگاه کرد. خوند: “با عشق، از طرف الکس. چقدر عجیبه که روزی که میاومد، برام جعبه شکلات پست کرده.”
خانم مارپل یک بیقراری ناگهانی حس کرد. بلافاصله گفت: “صبر کن، کاری لوئیس. فعلاً نخور.”
خانم سرکولد بیشتر متعجب شد.
“صبر کن تا بپرسم. الکس اینجاست، جینا؟”
“فکر کنم اون همین الان توی سالن بود.” اون رفت اون طرف، در رو باز کرد و صداش کرد.
الکس رستاریک در چهارچوب در ظاهر شد. “عزیزم! خیلی خوبه که میبینم انقدر خوب به نظر میرسی.” به طرف خانم سرکولد اومد و از روی هر دو گونهاش به آرومی بوسیدش.
خانم مارپل گفت: “کاری لوئیس میخواد بابت این شکلاتها ازت تشکر کنه.”
الکس به نظر متعجب رسید. “ولی من هیچ شکلاتی نفرستادم، عزیزم.”
خانم بلیور گفت: “کارت تو، توی جعبه هست.”
پایین رو نگاه کرد. “آره، توشه. چقدر عجیبه. قطعاً من نفرستادمش.”
جینا گفت: “خیلی قشنگ به نظر میرسن. ببین، مادربزرگ. اینها همون لیکورهای گیلاس مورد علاقه تو هستن.”
خانم مارپل به آرومی جعبه رو ازش کنار کشید. بدون حتی یک کلمه، از اتاق بیرون رفت و رفت تا لویز سرکولد رو پیدا کنه. اون رو در اتاق دکتر ماوریک در کالج پیدا کرد. جعبه رو روی میز جلوش گذاشت. و وقتی سرکولد بهش گوش داد، صورتش سخت و خشن شد.
دکتر ماوریک گفت: “ما باید بلافاصله اونها رو برای سم آزمایش کنیم.”
خانم مارپل گفت: “به نظر باورنکردنی میرسه. ممکن بود همه در خونه مسموم بشن!”
لویز با سر تصدیق کرد. صورتش هنوز سفید و خشن بود. “بله، همین طوره. این انسانی نیست …”
خانم مارپل به آرومی گفت: “اگه این شکلاتها سم داشته باشن، بنابراین متأسفانه کاری لوئیس باید بفهمه که چه خبره. باید بهش هشدار داده بشه.”
لویز سرکولد به سنگینی گفت: “بله، اون باید بدونه که یه نفر میخواد اونو بکشه. فکر میکنم باورش تقریباً براش غیر ممکن باشه.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIFTEEN
As Carrie Louise came down the main staircase, three people met her: Gina, Miss Marple, and Juliet Believer.
Gina spoke first. ‘Darling!’ she exclaimed passionately. ‘Are you all right? The police haven’t threatened you, have they?’
‘Of course not, Gina. What a strange idea! Inspector Curry was most kind.’
‘So he should be,’ said Miss Believer. ‘Now, Carrie, I’ve got all your letters here and a parcel.’
‘Bring them into the library,’ said Carrie Louise.
All four of them went into the library. Carrie Louise sat down and began opening her letters. There were about twenty or thirty of them.
As she opened them, she handed them to Miss Believer, who sorted them into piles, explaining to Miss Marple, ‘There are three main types. One - from relations of the boys. Those I give to Dr Maverick. Letters asking for money I reply to myself. And the rest are personal - and Carrie gives me notes on how to deal with them.’
The letters finished, Mrs Serrocold turned to the parcel. Inside was an attractive box of chocolates. ‘Someone must think it’s my birthday,’ said Mrs Serrocold with a smile. She opened the box. Inside was a visiting card. Carrie Louise looked at it in surprise. “‘With love from Alex”,’ she read. ‘How strange for him to post me a box of chocolates on the day he was coming here.’
Miss Marple felt a sudden uneasiness. She said quickly, ‘Wait, Carrie Louise. Don’t eat one yet.’
Mrs Serrocold looked even more surprised.
‘Wait while I ask - Is Alex here, Gina?’
‘He was in the Hall just now, I think.’ She went across, opened the door, and called him.
Alex Restarick appeared in the doorway. ‘My darling! It is so good to see you looking as well as this.’ He came across to Mrs Serrocold and kissed her gently on both cheeks.
Miss Marple said, ‘Carrie Louise wants to thank you for these chocolates.’
Alex looked surprised. ‘But I never sent you any chocolates, darling.’
‘The box has got your card in,’ said Miss Believer.
Alex looked down. ‘So it has. How very strange. I certainly didn’t send them.’
‘They look very good’ said Gina. ‘Look, Grandma, there are your favourite cherry liqueur ones.’
Miss Marple gently took the box away from her. Without a word she left the room and went to find Lewis Serrocold. She found him in Dr Maverick’s room in the College. She put the box on the table in front of him. As he listened to her, his face grew hard.
‘We must get them tested for poison immediately,’ said Dr Maverick.
‘It seems incredible,’ said Miss Marple. ‘Everyone in the house might have been poisoned!’
Lewis nodded. His face was still white and hard. ‘Yes. This is - it is not human-‘
Miss Marple said quietly, ‘If there is poison in these chocolates, then I’m afraid Carrie Louise will have to know what is going on. She must be warned.’
Lewis Serrocold said heavily, ‘Yes. She will have to know that someone wants to kill her. I think that she will find it almost impossible to believe.’