سرفصل های مهم
دکتر شپرد سر میز صبحانه
توضیح مختصر
خانم فرارس در خواب مرده. کارولین فکر میکرده خودش رو کشته.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
دکتر شپرد سر میز صبحانه
خانم فرارس شب شانزدهم سپتامبر، پنجشنبه مرد. ساعت ۸ صبح جمعه دنبالم فرستاده شد و چند دقیقه بعد از نه دوباره به خونه رسیدم.
خواهرم کارولین صدا زد: “تویی، جیمز؟ بیا و صبحانت رو ببر!”
رفتم توی اتاق غذاخوری.
“صبح زود تماس داشتی.”
گفتم: “بله کینگز پادوک. خانم فرارس.”
“میدونم. انی بهم گفت.”
انی خدمتکارمونه.”
خواهرم خواست: “خوب؟”
“یک ماجرای غمانگیز. حتماً توی خوابش مرده.”
“میدونم،” خواهرم دوباره گفت.
“من خودم تا برسم اونجا نمیدونستم. اگه انی میدونه…”
“این شیرفروش بود که بهم گفت. آشپز فرارها بهش گفته. علت مرگش چی بود؟”
“به خاطر اوردوز ورونال مرده. به خاطر بیخوابی استفاده میکرد. حتماً زیادی خورده.”
کارولین گفت: “نه. عمدی خورده! بهت گفته بودم شوهرش رو مسموم کرده. و از اون موقع کاری که کرده بود، ولش نمیکرد.”
به کارولین گفتم تمام فکرش بیمنطقه.
کارولین گفت: “بیمنطقه؟ مطمئنم یه نامه که به همه چیز اعتراف کرده، نوشته.”
به تندی گفتم: “نامهای به جا نذاشته.”
کارولین گفت: “آه! پس در این باره پرسش کردی؟”
متن انگلیسی فصل
Chapter one
Dr Sheppard At The Breakfast Table
Mrs Ferrars died on the night of the 16th September - a Thursday. I was sent for at eight o’clock on Friday morning and a few minutes after nine I reached home again.
‘Is that you, James’ my sister Caroline called. ‘Come and get your breakfast!’
I walked into the dining-room.
‘You’ve had an early call.’
‘Yes,’ I said, ‘King’s Paddock. Mrs Ferrars.’
‘I know. Annie told me.’
Annie is our maid.
‘Well’ my sister demanded.
‘A sad business. She must have died in her sleep.’
‘I know,’ said my sister again.
‘I didn’t know myself until I got there! If Annie knows.’
‘It was the milkman who told me. The Ferrars’ cook told him. What did she die of?’
‘She died of an overdose of veronal. She’s been taking it for sleeplessness. She must have taken too much.’
‘No,’ said Caroline. ‘She took it on purpose! I told you she poisoned her husband. And ever since she’s been haunted by what she did.’
I told Caroline that her whole idea was nonsense.
‘Nonsense’ said Caroline. ‘I’m sure she’s left a letter confessing everything.’
‘She didn’t leave a letter,’ I said sharply.
‘Oh’ said Caroline. ‘So you did inquire about that, did you?’