سرفصل های مهم
پوآرو سر میزنه
توضیح مختصر
پوآرو پیش خواهر دکتر میره و دربارهی بیمارهای دکتر ازش سؤال میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل یازدهم
پوآرو سر میزنه
یکشنبه بعد از دیدن بیمارهام حدود ساعت ۶ به خونه رسیدم.
کارولین شروع کرد: “بعد از ظهر خیلی جالبی داشتم.”
گفتم: “داشتی؟ خانم گانت برای چایی اومده بود؟”
“نه، مسیو پوآرو! حالا به این چی فکر میکنی؟”
به چیزهای خوب زیادی فکر کردم، ولی دقت کردم که اینها رو به کارولین نگم.
پرسیدم: “درباره چی حرف زد؟”
“درباره خودش و پروندههاش چیزهای زیادی بهم گفت. و طبیعتاً درباره قتل صحبت کردیم. من قادر بودم مسیو پوآرو رو در چندین نکته اصلاح کنم. خیلی سپاسگزارم شد. گفت من میتونم یک کارآگاه عالی با فهم عالی از سرشت انسانی بشم. درباره سلولهای خاکستری کوچیک مغز زیاد حرف زد. میگه مال خودش درجه یک هستن.”
“متواضع نیست، هست؟”
کارولین گفت: “فکر میکرد برای رالف خیلی مهمه که هر چه زودتر پیدا بشه و خودش رو توضیح بده. میگه ناپدیدیش تأثیر خیلی بدی روی رسیدگی ایجاد میکنه. باهاش موافق بودم.”
گفتم: “کارولین، به آقای پوآرو گفتی اون روز تو جنگل چی شنیدی؟”
کارولین گفت: “گفتم.”
“متوجهی که مدرکی به پوآرو دادی که گناهگاری رالف رو اثبات می کنه؟”
کارولین گفت: “نه، به هیچ وجه. من تعجب کردم که تو بهش نگفتی.”
گفتم: “خیلی مراقب بودم که نگم. من به این پسر علاقه دارم.”
“من هم علاقه دارم. و به همین دلیل هست که میگم داری چرت میگی. باور ندارم رالف این کارو کرده باشه و بنابراین حقیقت آسیبی به اون نمیرسونه. برای همین ما باید هر کمکی که میتونیم به مسیو پوآرو بکنیم.”
پریدم: “پوآرو سؤالات بیشتری هم ازت پرسید؟”
“فقط درباره بیمارهایی که اون روز صبح داشتی. بیمارهای عملت. چند تا و اینکه کی بودن.”
“تونستی بهش بگی؟”
خواهرم گفت: “البته. من میتونم مسیر به در اتاق عمل رو خیلی خوب از این پنجره ببینم. و حافظهی عالی هم دارم، جیمز. خیلی بهتر از حافظه تو.”
“مطمئنم که داری.”
“خانم بنت پیر بود، و اون پسر از مزرعه با پای بد. دالی گریس اومد تا یه سوزن رو از انگشتش در بیاره و ناظر که از کشتی جدا شده. بذار ببینم- چهار تا. بله، و جورج اوانس پیر با شکم بدش. و در آخر خانم راسل.”
متن انگلیسی فصل
Chapter eleven
Poirot Pays a Call
On Sunday, after seeing my patients, I arrived home at about six o’clock.
‘I’ve had a very interesting afternoon,’ began Caroline.
‘Have you’ I said. ‘Did Miss Gannett come for tea?’
‘No, Monsieur Poirot! Now, what do you think of that?’
I thought a good many things of it, but I was careful not to say them to Caroline.
‘What did he talk about’ I asked.
‘He told me a lot about himself and his cases. And naturally we talked about the murder. I was able to correct Monsieur Poirot on several points. He was very grateful to me. He said I could make an excellent detective, with a wonderful understanding of human nature. He talked a lot about the little grey cells of the brain. His own, he says, are of the first quality.’
‘He isn’t modest, is he?’
‘He thought that it was very important for Ralph to be found as soon as possible, and explain himself. He says that his disappearance will produce a very bad impression at the inquest. I agreed with him,’ said Caroline.
‘Caroline,’ I said, ‘did you tell Monsieur Poirot what you overheard in the woods that day?’
‘I did,’ said Caroline.
‘You realize you’re giving Poirot evidence that will prove Ralph is guilty?’
‘Not at all,’ said Caroline. ‘I was surprised you hadn’t told him.’
‘I took very good care not to,’ I said. ‘I’m fond of that boy.’
‘So am I. That’s why I say you’re talking nonsense. I don’t believe Ralph did it, and so the truth can’t hurt him. Therefore we ought to give Monsieur Poirot all the help we can.’
‘Did Poirot ask you any more questions’ I inquired.
‘Only about the patients you had that morning. Your surgery patients. How many and who they were.’
‘Were you able to tell him that?’
‘Of course’ said my sister. ‘I can see the path up to the surgery door perfectly from this window. And I’ve got an excellent memory, James. Much better than yours.’
‘I’m sure you have.’
‘There was old Mrs Bennett, and that boy from the farm with the bad foot. Dolly Grice came to have a needle taken out of her finger, and that American steward off the ship. Let me see - that’s four. Yes, and old George Evans with his bad stomach. And lastly, Miss Russell.’