سرفصل های مهم
در روزنامه
توضیح مختصر
پوآرو میگه اورسولا بورن زن رالف هست.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نوزدهم
در روزنامه
خبر درباره رالف پاتون که پوآرو از خودش درآورده بود، صبح روز بعد در روزنامه ظاهر شد، و اون روز بعد از ظهر پوآرو به خونهی من رسید. گفت: “چیزی هست که میخوام انجام بدی، دوست من. میخوام امشب یک جلسهی کوچیک تو خونهام داشته باشم. خانم آکروید، مادمازل فلورا، میجر بلانت و آقای رایموند رو نیاز دارم. میخوام ازشون بخوای ساعت نه بیان. ازشون میخوای- بله؟”
“با خرسندی، ولی چرا خودت ازشون نمیخوای؟”
“برای اینکه ممکنه اونا دلایل جلسهام رو بخوان. و همونطور که میدونی دوست من، من دوست ندارم افکار کوچیکم رو تا موقعی که وقتش برسه توضیح بدم.”
همون موقع بود که کارولین در رو باز کرد. صورتش پر از هیجان بود.
گفت: “اورسولا بورن. اینجاست! ازش خواستم در اتاق غذاخوری منتظر بمونه. موجود بیچاره به شدت ناراحته و میگه باید فوراً مسیو پوآرو رو ببینه- سرایدارش بهش گفته اون اینجاست.”
اورسولا بورن سر میز نشسته بود. و دستاش جلوش افتاده بودن و چشمهاش از گریه سرخ بودن.
من زمزمه کردم: “اورسولا بورن.” ولی پوآرو از کنار من با دستاش که دراز کرده بود، رد شد.
گفت: “نه، فکر کنم کاملاً درست نیست. این اورسولا بورن نیست، هست، فرزندم- بلکه اورسولا پاتون هست؟ خانم رالف پاتو.ن.”
متن انگلیسی فصل
Chapter nineteen
In The Newspaper
The news about Ralph Paton, invented by Poirot, appeared in the newspaper the next morning and that afternoon Poirot arrived at my house. ‘I have something I would like you to do, my friend,’ he said. ‘Tonight I want to have a little meeting at my house. I need Mrs Ackroyd, Mademoiselle Flora, Major Blunt and Mr Raymond. I would like you to ask them to come at nine o’clock. You will ask them - yes?’
‘With pleasure; but why not ask them yourself?’
‘Because they will want to know my reasons for having the meeting. And, as you know, my friend, I dislike having to explain my little ideas until the time comes.’
It was then that Caroline opened the door. Her face was full of excitement.
‘Ursula Bourne,’ she said. ‘She’s here! I’ve asked her to wait in the dining room. She’s terribly upset, poor thing, and says she must see Monsieur Poirot at once - his housekeeper told her he was here.’
Ursula Bourne was sitting at the table. Her arms were spread out in front of her, and her eyes were red from crying.
‘Ursula Bourne,’ I murmured. But Poirot went past me with outstretched hands.
‘No,’ he said, ‘that is not quite right, I think. It is not Ursula Bourne, is it, my child - but Ursula Paton? Mrs Ralph Paton.’