سرفصل های مهم
خنجر تونسی
توضیح مختصر
آکروید با خنجری که تو میز نقره بوده به قتل رسیده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
خنجر تونسی
بازرس رو که از آشپزخونه بیرون میومد دیدم.
“ممکنه با من بیاید تو اتاق مطالعه، دکتر؟” بازرس داویس قفل در راهرو رو باز کرد و دوباره پشت سرش قفلش کرد. “نمیخوایم کسی صدامون رو بشنوه. قضیهی این باجگیری چیه؟ این تصورات پارکره؟ یا چیزی توش هست؟”
جواب دادم: “اگه پارکر چیزی دربارهی باجگیری شنیده، حتماً بیرون در گوش وایستاده بوده.”
“احتمالش زیاده. از اخلاقش خوشم نمیاد و وقتی دوباره بازجوییش کردم، کمی داستان از باجگیری گفت.”
وقایع شب رو بهش گفتم.
وقتی تموم کردم، داویس گفت: “غیرعادیترین داستان. و میگید وقتی آکروید رو پیدا کردید، نتونستید نامه رو روی میز تحریر ببینید؟ خوب، این یه انگیزه برای قتل بهمون میده.”
“فکر میکنید ممکنه خود پارکر مردی باشه که دنبالشیم؟”
به نظر محتمل میرسه. ولی تا تمام مدارک رو پیدا نکردیم، صداش رو در نیار.”
به طرف جسد آکروید روی صندلی راحتی رفت. “سلاح باید بهمون یه سرنخ بده.” با دقت خنجر رو از آکروید بیرون کشید و گذاشت تو یه گلدون خالی روی گچبری بالای شومینه. “یک اثر کاملاً هنری.”
واقعاً یک شیء زیبا بود. تیغهی نازک و دستهی به زیبایی تزئین شده.
“نگاهی به دسته بنداز. اثرات انگشت! میخوام ببینم آقای رایموند میتونه چیزی دربارهی این خنجر بهمون بگه.”
به اتاق بیلیارد برگشتیم و بازرس خنجر رو که هنوز تو گلدون بود، بالا گرفت. آقای رایموند، قبلاً اینو دیدید؟”
“چرا- این خنجر تونسیه. میجر بلانت به آقای آکروید داده بودش.”
“کجا نگهداری میشد؟”
“در میز نقره در اتاق پذیرایی.”
با فریاد گفتم: “چی؟ وقتی دیشب رسیدم، شنیدم که درب میز بسته شد.”
با جزئیات توضیح دادم.
بازرس پرسید: “وقتی به میز نگاه کردید، خنجر اونجا بود؟”
“به خاطر نمیارم متوجهش شده باشم.”
بازرس اظهار کرد: “بهتره از سرایهدار بپرسیم.”
چند دقیقه بعد، خانم راسل وارد اتاق شد. وقتی بازرس سؤالش رو مطرح کرد، گفت: “آه، بله، میز نقره باز بود. وقتی رد شدم، درش رو بستم.”
“میتونید بگید خنجر اون موقع سر جاش بود یا نه؟”
جواب داد: “نمیتونم بگم.”
بازرس گفت: “ممنونم.”
خانم راسل از اتاق خارج شد.
بازرس گفت: “بذارید ببینم. میز نقره جلوی یکی از پنجرههای فرانسویه و پنجرهها هم باز بودن. خوب، یه نفر میتونست هر موقع که بخواد، خنجر رو برداره. فردا صبح با رئیس پلیس بر میگردم. سرهنگ ملروس. تا اون موقع، کلید اون در رو نگه میدارم. میخوام رئیس پلیس همه چیز رو دقیقاً همون طور که هست ببینه.”
وقتی برگشتم، کارولین تمام تاریخچهی عصر رو ازم بیرون کشید، هرچند چیزی دربارهی باجگیری نگفتم.
گفتم: “پلیس به پارکر مظنونه.”
خواهرم گفت: “پارکر؟ اون بازرس باید یه احمق کامل باشه. قطعاً پارکره!”
با این کلمات مرموز رفتیم بخوابیم.
متن انگلیسی فصل
Chapter six
The Tunisian Dagger
I met the inspector coming from the kitchen.
‘Do you mind coming into the study with me, Doctor?’ Inspector Davis unlocked the hall door and locked it again behind him. ‘We don’t want anyone to hear us. What’s all this about blackmail? Is it Parker’s imagination? Or is there something in it?’
‘If Parker heard anything about blackmail, he must have been listening outside this door,’ I replied.
‘That’s very likely. I didn’t like his manner and when I questioned him again, he told me some story of blackmail.’
I told him the events of the evening.
‘Most extraordinary story,’ Davis said, when I had finished. ‘And you say you couldn’t see that letter on the study table when you found Ackroyd? Well, it gives us a motive for the murder.’
‘Do you think that Parker himself might be the man we’re after?’
‘It looks likely. But keep it quiet until we’ve got all the evidence.’
He crossed over to Ackroyd’s body in the armchair. ‘The weapon ought to give us a clue.’ He pulled the dagger out carefully from Ackroyd and put it in an empty flower vase on the mantelpiece. ‘Quite a work of art.’
It was indeed a beautiful object. A narrow blade, and a beautifully decorated handle.
‘Take a look at the handle. Fingerprints! I want to see if Mr Raymond can tell us anything about this dagger.’
We went back to the billiard room, where the inspector held up the dagger, still in the vase. ‘Have you ever seen this before, Mr Raymond?’
‘Why - that’s the Tunisian dagger. It was given to Mr Ackroyd by Major Blunt.’
‘Where was this kept?’
‘In the silver table in the drawing-room.’
‘What’ I exclaimed. ‘When I arrived last night I heard the lid of the table being shut.’
I explained in detail.
‘Was the dagger there when you were looking at the table’ the inspector asked.
‘I don’t remember noticing it.’
‘We’d better ask the housekeeper,’ remarked the inspector.
A few minutes later Miss Russell entered the room. ‘Oh yes, the silver table was open,’ she said, when the inspector had put his question. ‘I shut the lid as I passed.’
‘Can you tell me if this dagger was in its place then?’
‘I can’t say,’ she replied.
‘Thank you,’ said the inspector.
Miss Russell left the room.
‘Let me see,’ said the inspector. ‘This silver table is in front of one of the French windows and the windows were open. Well, somebody could get that dagger any time he liked. I’ll be coming back in the morning with the Chief Constable. Colonel Melrose. Until then, I’ll keep the key of that door. I want the chief constable to see everything exactly as it is.’
When I got back, Caroline extracted the whole history of the evening from me, though I said nothing of the blackmail.
‘The police suspect Parker,’ I said.
‘Parker’ said my sister. ‘That inspector must be a complete fool. Parker indeed!’
With these mysterious words we went up to bed.