سرفصل های مهم
فصل هجده
توضیح مختصر
شوابه دستگیر شد. ولمانو و ماتیس تعقیب شدن. ویکفیلد خودکشی کرد. گری دیداری عاشقانه با داربی داشت.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هجده
دور از همه چیز
تا ساعت یازده شب، فقط چهار نفر از وکلا در دفتر شرکت وایت و بلاژویچ، باقی مونده بودن.
اونها وِلمانو، سیمز ویکفیلد، جارلد شوابه و یک شریک بازنشسته به نام فرانک کُرتز بودن.
کُرتز یک صحبت تلفنی با یکی از کارمندان ویکتور ماتیس رو تموم کرد.
گفت: اون سترایدِر بود.
اون ها توی قاهره هستن؛ توی یه هتل.
ماتیس با ما صحبت نخواهد کرد و البته به اینجا هم برنمی گرده.
سترایدِر میگه که اون رفتارش خیلی عجیب شده.
اون ها به نیروهای مسلّحشون گفتن که فوراً از شهر خارج بشن.
تعقیب و گریز تموم شده.
پس ما چیکار باید بکنیم؟
ویکفیلد این سوال رو پرسید.
کرتز گفت: دیگه خودمونیم و خودمون.
ماتیس نمی خواد کمکی بهمون بکنه.
سکوتی دور میز حاکم شد؛ چون همگی شون داشتن آینده رو بررسی می کردن.
بعد وِلمانو گفت: گرنتام فقط از من و سیمز اسم برده.
شما دو تا ممکنه مشکلی نداشته باشید.
منم پول کافی پس انداز کردم که بقیه زندگیم رو به شکل مخفیانه، توی اروپا بگذرونم.
ویکفیلد گفت: برای تو آسونه.
من نمی تونم پنهان بشم.
من زن و شیش تا بچه دارم.
وِلمانو گفت: به نظرم بهتره به خونه بری و به همسرت بگی که در انتظار چه چیزایی باشه.
ویکفیلد گفت: نمی تونم این کار رو بکنم.
بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
یک دقیقه بعد، صدای شلیک یک گلوله رو از دفتر ویکفیلد شنیدن.
بعد از هشت روزی که داربی در آفتاب جزایر ویرجین- در دریای کارائیب آمریکا- سپری کرده بود، پوستش به اندازه کافی قهوه ای شده بود و موهاش هم داشت به رنگ طبیعی خودش برمی گشت.
کیلومترها از سواحل بالا و پایین می رفت و چیزی به جز ماهی و میوه نمی خورد.
چند روز اول، کلی خوابید.
به مچ دستش نگاه کرد و بعد یادش اومد که ساعت مچیش یه جایی توی یه کیفه.
اینجا لازمش نداشت.
با طلوع خورشید بیدار می شد و بعد از تاریکی هوا هم به رختخواب می رفت.
ولی حالا منتظر بود؛ برای همین به مچ دستش نگاه کرد.
وقتی تاکسی ته یه جاده ی کوچیک نگه داشت هوا تقریباً تاریک شده بود.
گری پیاده شد؛ پول راننده رو داد و همین طور که ماشین در ته جاده ناپدید می شد، به چراغ ها نگاه کرد.
یه دونه کیف داشت.
چراغِ یک خونه رو که میون درخت ها، در لبِ ساحل بود، دید و به سمتش رفت.
نمی دونست که چی در انتظارشه.
می دونست چه احساسی نسبت به داربی داره ولی آیا داربی هم همین احساس رو بهش داشت؟
داربی پشت خونه در انتظار بود؛ یه نوشیدنی توی دستش بود و دریا رو تماشا می کرد.
به گری لبخند زد؛ نوشیدنی رو کنار گذاشت و بهش اجازه داد که به سمتش بیاد.
به مدت طولانی همدیگه رو بوسیدن.
داربی گفت: دیر کردی.
گری گفت: اینجا رو نمیشه آسون پیدا کرد.
حتا اگه مسیرها رو بلد باشی.
داربی گفت: می دونم.
قراره که همینطور باشه.
ولی قشنگه؛ درسته؟
همین طوره.
تو هم قشنگی.
داربی گفت: بیا بریم قدم بزنیم.
گری لباس هاشو عوض کرد و یه شلوارک پوشید و دست در دست هم به ساحل رفتن.
داربی گفت: زود کارت رو ول کردی و اومدی.
خسته شدم ازش.
چون اونها و بزرگشون مدام ازم می خواستن که گزارش بنویسم، روزی یه دونه گزارش می نوشتم.
روزی هجده ساعت کار می کردم.
دیروز هم باهاشون خداحافظی کردم.
داربی گفت: من روزهاست که یه دونه روزنامه هم ندیدم.
کار کُل دیگه تموم شد.
برای رئیس جمهور مشکلی پیش نمی یاد.
فکر نمی کنم که اون واقعاً کار بدی کرده باشه؛ فقط احمقه.
گرچه دوباره انتخاب نمیشه.
در مورد ویکفیلد مطلبی خوندی؟
آره، توی آخرین روزنامه ای که خوندم متوجه شدم.
شوابه رو گرفتن.
دنبال وِلمانو هم هستن، ولی غیبش زده.
ماتیس هم البته تو دردسر بزرگی افتاده و اونها دنبال چهار تا از نوچه هاش هم هستن.
در سکوت در طول ساحل قدم زدن.
داربی بازوش رو دور کمر گری حلقه کرد و گری هم اون رو به خودش نزدیکتر کرد.
داربی آهسته گفت: دلم برات تنگ شده.
گری نفس عمیقی کشید ولی چیزی نگفت.
چه مدت می مونی؟
داربی پرسید.
نمی دونم.
چند هفته.
شاید یک سال.
به تو بستگی داره.
بیا این دفعه رو یک ماه طولش بدیم.
باشه گری؟
عالیه.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER EIGHTEEN
Away From It All
By 11 pm only four lawyers remained in the offices of White and Blazevich.
They were Velmano, Sims Wakefield, Jarreld Schwabe and a retired partner named Frank Cortz.
Cortz finished a phone conversation with one of Victor Mattiece’s staff.
That was Strider, he said.
They’re in Cairo, in some hotel.
Mattiece won’t talk to us and, of course, he isn’t coming back over here.
Strider says he’s behaving very strangely.
They’ve told the boys with the guns to leave town immediately.
The chase is over.
So what are we supposed to do?
asked Wakefield.
We’re on our own, said Cortz.
Mattiece isn’t going to help us.
There was silence around the table as they all looked into the future.
Then Velmano said, Grantham only mentioned me and Sims.
You two may be OK.
And I’ve got enough money saved to spend the rest of my life hiding in Europe.
It’s all right for you, Wakefield said.
I can’t hide.
I’ve got a wife and six children.
I think you should go home and tell your wife what to expect, Velmano said.
I can’t do that, Wakefield said.
He got up and left the room.
A minute later they heard the sound of a single gunshot from his office.
After eight days in the sun of the Virgin Islands her skin was brown enough and her hair was returning to its natural colour.
She walked miles up and down the beaches and ate nothing except fish and fruit.
She slept a lot the first few days.
She looked at her wrist and then remembered that her watch was in a bag somewhere.
She didn’t need it here.
She woke with the sun and went to bed after dark.
But now she was waiting, so she had looked at her wrist.
It was almost dark when the taxi stopped at the end of the small road.
He got out, paid the driver and looked at the lights as the car disappeared back up the road.
He had one bag.
He could see a light from the house between the trees at the edge of the beach, and he walked towards it.
He didn’t know what to expect.
He knew how he felt about her, but did she feel the same?
She was waiting at the back of the house, looking out to sea, with a drink in her hand.
She smiled at him, put down her drink and let him come to her.
They kissed for a long minute.
You’re late, she said.
This is not the easiest place to find, Gray said.
Even when you have directions.
I know, she said.
That’s the idea.
It’s beautiful, though, isn’t it?
It is. You are too.
Let’s go for a walk, she said.
He changed into a pair of shorts and they walked together on the beach, hand in hand.
You left early, she said.
I got tired of it.
I’ve written a story a day since the big one, and they kept wanting more.
I was working eighteen hours a day.
Yesterday I said goodbye.
I haven’t seen a paper for days, she said.
Coal’s finished.
The President will be OK.
I don’t think he did anything really bad; he’s just stupid.
He won’t get reelected, though.
You read about Wakefield?
Yes, that was in the last paper I saw.
They’ve got Schwabe.
They want Velmano too, but he’s disappeared.
Of course Mattiece is in deep trouble, and they’re after four of his men too.
They walked in silence along the beach.
She put her arm round his waist and he pulled her closer.
I’ve missed you, she said softly.
He breathed deeply, but said nothing.
How long will you stay?
she asked.
I don’t know.
A couple of weeks.
Maybe a year.
It depends on you.
Let’s take it a month at a time.
OK, Gray?
Perfect.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.