سرفصل های مهم
فصل پانزدهم
توضیح مختصر
پوآرو در جلسهای احتمالات قتل خانم بوینتون رو بررسی میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پانزدهم
هرکول پوآرو و سرهنگ کاربری در یکی از اتاق خوابهای خالی هتل ایستاده بودن، جایی که پوآرو مبلمان رو مرتب چیده بود. در حالی که به ساعتش نگاه میکرد، گفت: “وقتشه شروع کنیم. تو، سرهنگ، باید پشت این میز، در جایگاهی رسمی بشینی.” به چند تا صندلی اشاره کرد “اینجا، خانواده بوینتون میشینه، و اینجا، سه نفر که شخصاً قاطی پرونده شدن، میشینن- دوشیزه کینگ، دکتر جرارد و مسیو کاپ
وقتی شنید آدمها میان، حرفش رو قطع کرد. “آهان، اومدن.”
وقتی همه نشستن سرهنگ کاربری با صدای رسمی شروع به صحبت کرد. “وقتی مرگ خانم بوینتون به من گزارش شد، به نظرم یک مرگ کاملاً طبیعی رسید. با این حال، مدارک دکتر جرارد- سرنگ گمشده، سم گمشده و نشان روی مچ زن مرده، باعث شد مشکوک بشم بنابراین از مسیو هرکول پوآرو خواستم تحقیق کنه. حالا گزارشش رو بهمون میده.”
خانواده بوینتون همه وحشتزده به نظر میرسیدن. سکوت بود- سکوت کامل. وقتی یک نفر در اتاق بغل یه کفش رو زمین انداخت، به شکل غیر قابل باوری بلند به گوش رسید.
پوآرو جلو اومد. گفت: “قبل از اینکه تحقیقاتم رو شروع کنم به سرهنگ کاربری گفتم که حقیقت رو با حرف زدن با تمام کسانی که درگیر هستن پیدا میکنم، حتی اگه نتونم اثباتش کنم. همهی شما با من حرف زدید و هر چند دروغ گفتید، ولی بدون اینکه بدونید، من رو به حقیقت سوق دادید.
اول به این فکر کردم که آیا خانم بوینتون از مرگ طبیعی مرده یا نه- و به این نتیجه رسیدم که نمرده. دیجیتالین و سرنگ گمشده و رفتار خانواده بوینتون من رو قانع کرد که به قتل رسیده. نه تنها خانم بوینتون به قتل رسیده بود، بلکه هر یک از اعضای خانواده این رو میدونستن! همه طوری رفتار میکردن که انگار گناهکار هستن، و وقتی مُرد همه سود میبردن- هم پول، هم آزادی.
ولی بوینتونها، با هم، خانوادگی، برای کشتن خانم بوینتون کار کرده بودن؟ وقتی به شواهد نگاه کردم، به این نتیجه رسیدم که کار نکردن. داستانهاشون با هم جور در نمیاومد، و هیچکس شاهد مناسب به هنگام وقوع جرم نداشت. بیشتر این طور به نظر میرسید که دو نفر با هم کار کردن و من خودم هم مدرکی برای اضافه کردن داشتم.” اینجا داستان گفتگویی که در اورشلیم به گوشش خورده بود رو گفت.
پوآرو ادامه داد: “البته معنیش این بود که رایموند بوینتون آشکارترین مظنون هست. به طور درستی، حدس زدم که داشت با خواهرش کارول صحبت میکرد. اونها میخواستن خانم بوینتون رو بکشن تا کل خانواده رو آزاد کنن، به خصوص خواهر کوچیکترشون گینورا رو.” پوآرو وقتی رایموند بوینتون با درد در چشمهاش بهش نگاه کرد، مکث کرد.
“قبل از اینکه پرونده علیه رایموند بوینتون رو مطرح کنم، میخوام لیستی از حقایق مورد توجه و مهم رو که برای سرهنگ کاربری نوشته بودم، براتون بخونم.
حقایق قابل توجه
خانم بوینتون دارویی حاوی دیجاتالین مصرف میکرد.
سرنگ دکتر جرارد گم شده.
خانم بوینتون قطعاً از اینکه جلوی خانوادهاش رو از داشتن اوقات خوش با دیگران بگیره، لذت میبرد.
خانم بوینتون بعد از ظهر مرگش خانوادهاش رو تشویق کرده که برن و از اوقاتشون لذت ببرن.
خانم بوینتون از ظالم بودن نسبت به آدمها لذت میبرد.
فاصله بین خیمه تا جایی که خانم بوینتون نشسته بود، تقریباً ۲۰۰ یارد بود.
لنوکس بوینتون اول گفت نمیدونه کی به اردوگاه برگشته، ولی بعد قبول کرد که ساعت مچی مادرش رو روی زمان درست تنظیم کرده.
دکتر جرارد و گینورا در چادرهای بغل هم میموندن.
ساعت شش و نیم، وقت شام حاضر بود، یک خدمتکار فرستاده شد که به خانم بوینتون بگه.
خانم بوینتون در اورشلیم از این کلمات استفاده کرده: «من هیچ وقت فراموش نمیکنم. این رو به خاطر داشته باش. هیچ وقت هیچ چیز رو فراموش نمیکنم.»
فکر کردم دو تا حقیقت اول به شکل غیر قابل باوری عجیب هستن- به خاطر این که با هم جور در نمیاومدن. میدونید منظورم چیه؟ اگه نمیدونید، مسئلهای نیست- بعداً توضیح میدم.
پس رایموند بوینتون مجرم هست یا نه؟ اینها حقایق هستن. درباره کشتن خانم بوینتون حرف زده. در وضعیت عصبی و هیجانی زیادی بود، از اونجایی که- مادمازل، لطفاً منو ببخشید-“ به سارا سر تکون داد تازه عاشق شده بود. ممکنه این بالاخره جسارت سرکشی در مقابل مادرش یا حتی کشتنش رو به رایموند بوینتون داده باشه!
رایموند بوینتون حدود ۳:۵ دقیقه با بقیه از اردوگاه خارج شده. خانم بوینتون اون موقع زنده و سالم بوده. رایموند و سارا کینگ با هم موندن تا اینکه ده دقیقه به شش اون ازش جدا شده و به اردوگاه برگشته. رفته و با مادرش حرف زده بعد به چادر خودش و بعد به خیمه رفته. میگه ده دقیقه به شش خانم بوینتون زنده بود.
ولی دوشیزه کینگ، که دکتر هست، میگه وقتی ساعت شش و نیم جسد خانم بوینتون رو بررسی کرده، حداقل یک ساعت یا احتمالاً بیشتر بوده که مرده بود. بنابراین یا دوشیزه کینگ یا رایموند بوینتون دارن دروغ میگن!
حدس بزنیم که دوشیزه کینگ اشتباه نکرده، و دروغ هم نمیگه، بذارید بررسی کنیم که چه اتفاقی افتاده. رایموند بوینتون به اردوگاه برمیگرده، میره بالا پیش مادرش و میبینه که مُرده. به جای اینکه صدا بزنه و کمک بخواد، چند دقیقه منتظر میمونه، اول به چادرش میره، بعد در خیمه به خانوادش میپیونده، و هیچی نمیگه. چرا باید این طور رفتار کنه؟”
رایموند با صدایی تیز و عصبی گفت: “نکردم. این اثبات میکنه که مادرم زنده و سالم بود.”
پوآرو وقفهی رایموند رو نادیده گرفت. “اگه وقتی رایموند به اردوگاه برگشت، مادرش از قبل مُرده بود، نمیتونه مجرم باشه. ولی اگه مجرم نیست، میتونیم رفتارش رو توضیح بدیم؟
باور دارم که میتونیم- حرفهای رایموند به خواهرش کارول رو به خاطر بیارید. اون از قدم زدن برمیگرده و میبینه مادرش مرده. بلافاصله مضنون میشه که کارول خانم بوینتون رو کشته.”
رایموند با صدایی آروم و لرزان گفت: “این یه دروغه.”
“پس مدرکی وجود داره که کارول بوینتون قاتله؟
پوآرو ادامه داد:
کارول با برادرش رایموند درباره کشتن مادرش حرف زده. ۵:۱۰ به اردوگاه برگشته، که میگه رفته بالا و با مادرش حرف زده. هیچ شاهدی وجود نداشت. اردوگاه خالی بود خدمتکارها خواب بودن لیدی وستهولم و دوشیزه پیرس و مسیو کاپ داشتن خرابهها رو میگشتن. زمان همخونی داره. کاملاً محتمل هست که کارول مادرش رو کشته باشه.” مکث کرد. کارول سرش رو بلند کرد و با ناراحتی بهش نگاه کرد.
پوآرو گفت: “نکتهی دیگهای هم وجود داره. صبح روز بعد، خیلی زود، کارول بوینتون چیزی رو تو نهر انداخته- یک سرنگ.”
دکتر جرارد با تعجب نگاه کرد. گفت: “ولی سرنگ من برگشته بود.”
پوآرو با سر تصدیق کرد. “بله ولی این سرنگ دوم و متفاوتی بود. متعلق به دوشیزه کینگ بود، مگه نه؟”
کارول قبل از اینکه سارا وقت جواب دادن داشته باشه، سریع صحبت کرد. گفت: “سرنگ دوشیزه کینگ نبود. مال من بود و من انداختمش دور.”
“کارول!”
نادین از تعجب داد زد: چشمهاش باز شده بودن و ناراحت بودن. “کارول- آه نمیفهمم!”
کارول برگشت و کمی با عصبانیت بهش نگاه کرد. “من یه سرنگ کهنه رو انداختم دور- همش همین. هیچ وقت به- به سم دست نزدم.”
سارا اضافه کرد: “سرنگ من بود، مسیو پوآرو.”
پوآرو لبخند زد. “این ماجرای سرنگ گیجکننده است ولی میتونم توضیح بدم. خب، حالا بیگناهی رایموند بوینتون و گناهکاری خواهرش کارول رو فهمیدیم. ولی من همیشه منصف هستم بنابراین حالا میبینیم کارول بوینتون هم میتونه بیگناه باشه یا نه!
کارول به اردوگاه برمیگرده، میره بالا پیش مادرش و میبینه مرده. بلافاصله به برادرش رایموند مضمون میشه که اونو کشته. بنابراین هیچی نمیگه یک ساعت بعد رایموند بوینتون برمیگرده. میبینه مادرش مُرده، ولی اون هم هیچی نمیگه
شاید کارول به چادر رایموند میره و سرنگ رو پیدا میکنه. حالا کارول مطمئنه که برادرش خانم بوینتون رو کشته. سرنگ رو برمیداره و مخفی میکنه و روز بعد صبح زود میندازه توی نهر.
نکتهای وجود داره که نشون میده کارول بوینتون بیگناهه. وقتی ازش سؤال میکردم، ازش خواستم قسم بخوره که خانم بوینتون به خاطر اون نمرده، و کارول بلافاصله قسم خورد. ولی میگه: «من آسیبی بهش نرسوندم و فکر میکنه من متوجه نمیشم.
این حالت بیگناهی کارول بوینتون هست. و حالا بذارید یک پله به عقب برگردیم، و نه بیگناهی بلکه گناهکاری محتمل رایموند رو در نظر بگیریم. اگه کارول حقیقت رو میگه و خانم بوینتون ۵:۱۰ زنده بود، رایموند میتونه مجرم باشه؟ میتونست ده دقیقه به شش وقتی رفته بالا که با مادرش حرف بزنه، اونو بکشه. خدمتکارهایی اطراف بودن، ولی داشت تاریک میشد. ولی اگه اینطور هست، پس حتماً دوشیزه کینگ دروغ گفته. بخاطر بیارید فقط بعد ۵ دقیقه بعد از رایموند به اردوگاه برگشته. از فاصله دور میتونست اون رو ببینه که داره میره پیش مادرش. وقتی خانم بوینتون مرده پیدا میشه، دوشیزه کینگ متوجه میشه که رایموند اونو کشته و دروغ میگه تا اونو نجات بده- از اونجایی که میدونه دکتر جرارد بیمار هست و نمیتونه چیز متفاوتی بگه!”
“من دروغ نگفتم!”
سارا به روشنی گفت:
پوآرو گفت: “هنوز یک احتمال دیگه هم وجود داره. دوشیز کینگ چند دقیقه بعد از رایموند به اردوگاه برگشته. شاید به خانم بوینتون سم تزریق کرده. اون باور داشت که خانم بوینتون سزاوار مرگه. این توضیح میده که چرا درباره زمان مرگ دروغ گفته.”
رنگ صورت سارا خیلی پرید، ولی صداش ثابت بود. گفت: “این درسته که یک بار درباره مرگ و قربانی کردن صحبت کردم، ولی قسم میخورم که خانم بوینتون رو نکشتم.”
پوآرو ملایم گفت: “و هنوز هم یکی از شما دو تا داره دروغ میگه.” رایموند بوینتون در صندلیش تکون خورد. “تو بردی، مسیو پوآرو!
با هیجان گفت:
من دروغ میگفتم. وقتی رفتم بالا پیش مادرم، مرده بود. کاملاً آماده بودم که بهش بگم دارم میرم، و اون مرده بود! دستش سرد بود. و همونطور که گفتید فکر کردم شاید کارول این کارو کرده باشه- یک نشان روی مچش بود…”
پوآرو سریع گفت: “چیزی هست که میخوام بدونم. چطور نقشه کشتن مادرت رو کشیده بودی؟ میدونم یک سرنگ لازم بود ولی اگه میخوای باورت کنم، باید همه چیز رو بهم بگی.”
“میخواستم از سرنگ خالی در رگ استفاده کنم.
رایموند گفت:
در موردش تو یه کتاب خونده بودم- یک داستان کارآگاهی.”
پوآرو گفت:
“آه، متوجهم. یه سرنگ خریدی؟”
رایموند گفت: “نه، مال نادین رو برداشتم.”
پوآرو به نادین بوینتون نگاه کرد. “سرنگیه که در چمدونت در اورشلیم بود؟”
پرسید:
صورت نادین کمی سرخ شد. جواب داد: “من- من مطمئن نبودم کجاست.”
پوآرو گفت: “خیلی سریع فکر میکنی، مادام.”
متن انگلیسی فصل
Chapter fifteen
Hercule Poirot and Colonel Carbury were standing in one of the empty hotel bedrooms, where Poirot had arranged the furniture. ‘It is time to begin,’ he said, looking at his watch. ‘You, Colonel, must sit behind this table in an official position. Here,’ he pointed to some chairs, ‘will sit the Boynton family, and over here will sit the three other people who are personally involved in the case - Miss King, Dr Gerard and Monsieur Cope.’ He stopped as he heard people arriving. ‘Aha - here they come.’
When everyone had sat down, Colonel Carbury began to speak in an official voice. ‘When Mrs Boynton’s death was reported to me, it seemed a perfectly natural death. However, the evidence of Dr Gerard - a missing syringe, missing poison and a mark on the dead woman’s wrist - made me suspicious, so I asked Monsieur Hercule Poirot to investigate. He will now give us his report.’
The Boynton family all looked frightened. There was silence - complete silence. When someone dropped a shoe in the room next door it sounded incredibly loud.
Poirot stepped forward. ‘Before I began my investigation,’ he said, ‘I told Colonel Carbury that I would find the truth - even if I couldn’t prove it - by talking to everyone involved. You have all talked to me, and though you have lied, you have also - without knowing it - led me to the truth.
‘First, I considered whether Mrs Boynton died a natural death - and decided that she did not. The missing digitalin and syringe - and the Boynton family’s behaviour - convinced me that she had been murdered. Not only was Mrs Boynton murdered, but every member of her family knew it!
They all acted as if they were guilty, and they all gained - both money and freedom - once she was dead.
‘But did the Boyntons work together as a family to kill Mrs Boynton? When I looked at the evidence I decided that they did not. Their stories did not fit together, and no one had a proper alibi. It seemed more likely that two people were working together - and I myself had evidence to add.’ Here he told the story of the conversation he had overheard in Jerusalem.
‘Of course,’ Poirot continued, ‘this meant that Raymond Boynton was the obvious suspect. I guessed - correctly - that he had been talking to his sister Carol. They wanted to kill Mrs Boynton to free the whole family, particularly their younger sister, Ginevra.’ Poirot paused, while Raymond Boynton looked at him with pain in his eyes.
‘Before I discuss the case against Raymond Boynton, I would like to read to you a list of significant facts, which I wrote for Colonel Carbury.’
Significant facts
Mrs Boynton was taking a medicine containing digitalin.
Dr Gerard’s syringe was missing.
Mrs Boynton definitely enjoyed stopping her family having a good time with other people.
Mrs Boynton, on the afternoon of her death, encouraged her family to go away and enjoy themselves.
Mrs Boynton enjoyed being cruel to people.
The distance from the marquee to the place where Mrs Boynton was sitting is about two hundred yards.
Lennox Boynton said at first he did not know what time he returned to the camp, but later he admitted setting his mother’s watch to the right time.
Dr Gerard and Ginevra Boynton were staying in tents next door to each other.
At half-past six, when dinner was ready, a servant was sent to tell Mrs Boynton.
Mrs Boynton, in Jerusalem, used these words, ‘I never forget. Remember that. I never forget anything.’
‘I thought that the first two facts were incredibly strange - because they do not fit together. Do you see what I mean? If not, it does not matter - I will explain later.
‘So is Raymond Boynton guilty or not? These are the facts. He had talked about killing Mrs Boynton.
He was in a very nervous and excited state, as he had - mademoiselle, please forgive me’ - he nodded to Sarah - ‘just fallen in love. This may have given Raymond Boynton the courage to rebel against his mother at last - or even kill her!
‘Raymond Boynton left the camp with the others at about five minutes past three. Mrs Boynton was then alive and well. Raymond and Sarah King stayed together until he left her, returning to the camp at ten minutes to six. He went and talked to his mother, then went to his tent and afterwards to the marquee. He says that at ten minutes to six Mrs Boynton was alive.
‘But Miss King - who is a doctor - says that when she examined Mrs Boynton’s body at half-past six, she had been dead for at least an hour - and probably more. So either Miss King or Raymond Boynton is lying!
‘Assuming that Miss King was not mistaken and is not lying, let us examine what happened. Raymond Boynton returns to the camp, goes up to his mother and finds she is dead. Instead of calling for help, he waits for a few minutes, goes first to his tent, then joins his family in the marquee - and says nothing. Why would he behave like that?’
‘I wouldn’t,’ said Raymond in a sharp, nervous voice. ‘That proves that my mother was alive and well.’
Poirot ignored Raymond’s interruption. ‘If his mother was already dead when he returned to camp, Raymond Boynton cannot be guilty. But if he is not guilty, can we explain his behaviour?
‘I believe that we can - remember Raymond’s words to his sister Carol. He returns from his walk and finds his mother dead. He immediately suspects that Carol has killed Mrs Boynton.’
‘It’s a lie,’ said Raymond in a low, shaking voice.
‘So is there any evidence that Carol Boynton is the murderer?’ Poirot continued. ‘Carol has talked to her brother Raymond about killing her mother. She returned to the camp at ten minutes past five, when she says she went up and spoke to her mother. There were no witnesses.
The camp was empty - the servants were asleep, and Lady Westholme, Miss Pierce and Monsieur Cope were exploring ruins. The time would fit. It is perfectly possible that Carol Boynton killed her mother.’ He paused. Carol had raised her head, and she looked at him sadly.
‘There is one other point,’ said Poirot. ‘The following morning, very early, Carol Boynton threw something into the stream - a syringe.’
Dr Gerard looked up, surprised. ‘But my syringe was returned,’ he said.
Poirot nodded. ‘Yes, but this is a second, different syringe. It belongs to Miss King, does it not?
Carol spoke quickly, before Sarah had time to answer. ‘It wasn’t Miss King’s syringe,’ she said. ‘It was mine, and I threw it away.’
‘Carol!’ exclaimed Nadine, her eyes wide and upset. ‘Carol - Oh, I don’t understand!’
Carol turned and looked at her, slightly angrily. ‘I threw away an old syringe, that’s all. I never touched the - the poison.’
‘It was my syringe, Monsieur Poirot,’ added Sarah.
Poirot smiled. ‘It is very confusing, this affair of the syringe - but I can explain it. Ah, well, we have now discussed the innocence of Raymond Boynton, and the guilt of his sister Carol. But I am always fair, so now we will see if Carol Boynton could be innocent.
‘Carol returns to the camp, goes up to her mother, and finds that she is dead! At once she suspects that her brother Raymond has killed her. She doesn’t know what to do - so she says nothing.
An hour later Raymond Boynton returns, finds his mother dead but does not say anything either. Perhaps Carol goes to Raymond’s tent and finds a syringe. Carol is now sure her brother has killed Mrs Boynton! She takes the syringe and hides it, and early the next morning throws it into the stream.
‘There is one point to show that Carol Boynton is innocent. When I question her I ask her to swear that Mrs Boynton did not die because of her - and Carol swears immediately. But she says, “I never harmed her” and thinks that I will not notice.
‘That is the case for the innocence of Carol Boynton. And now let us go back a step and consider not the innocence but the possible guilt of Raymond. If Carol is speaking the truth, and Mrs Boynton was alive at five-ten, can Raymond be guilty? He could have killed his mother at ten minutes to six when he went up to speak to her. There were servants around, but it was getting dark. But if this is so, then Miss King must have lied.
Remember, she came back to the camp only five minutes after Raymond. From the distance she could see him go up to his mother. When Mrs Boynton is found dead, Miss King realizes that Raymond has killed her, and she lies to save him - knowing that Dr Gerard is ill and cannot say anything different!’
‘I did not lie!’ said Sarah clearly.
‘There is yet another possibility’, said Poirot. ‘Miss King returned to the camp a few minutes after Raymond. Perhaps she injected Mrs Boynton with poison. She believed that Mrs Boynton deserved to die. This would explain why she lied about the time of death.’
Sarah had become very pale, but her voice was steady. ‘It’s true that I once spoke about death and sacrifice,’ she said, ‘but I swear that I didn’t kill Mrs Boynton.’
‘And yet,’ said Poirot softly, ‘one of you two is lying.’ Raymond Boynton moved in his chair. ‘You win, Monsieur Poirot!’ he said excitedly. ‘I was lying. Mother was dead when I went up to her. I was all ready to tell her I was leaving, and there she was - dead! Her hand was cold.
And like you said, I thought maybe Carol had done it - there was the mark on her wrist -‘
‘There is one thing I would like to know,’ said Poirot quickly. ‘How did you plan to kill your mother? I know it involved a syringe, but if you want me to believe you, you must tell me everything.’
‘I was going to use an empty syringe in a vein.’ Raymond said. ‘I read about it in a book - a detective story.’
‘Ah,’ said Poirot. ‘I understand. Did you buy a syringe?’
‘No,’ said Raymond, ‘I took Nadine’s.’
Poirot looked at Nadine Boynton. ‘Is that the syringe that is in your luggage in Jerusalem?’ he asked. Nadine’s face reddened slightly. ‘I - I wasn’t sure where it was,’ she replied.
‘You think very quickly, madame,’ said Poirot.