فصل دهم

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: هیکوری دیکوری داک / فصل 10

فصل دهم

توضیح مختصر

بازرس می‌فهمه نیگل سر شرط‌بندی سه نوع سم مختلف به دست آورده بود.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

جین تاملینسون یک زن جوون با ظاهری خشک، موهای بور و دهنی محکم بود. نشست. “چطور می‌تونم بهتون کمک کنم، بازرس؟ وقتی فکر کردیم سیلیا خودکشی کرده، به اندازه کافی بد بود، و حالا گمان میشه قتل بوده…”

حرفشو قطع کرد و سرش رو تکون داد.

“میدونید سم از کجا میاد؟”شارپ گفت:

جین با سر گفت آره. “شنیدم از بیمارستان سنت کاترین میاد ولی باعث میشه بیشتر خودکشی به نظر برسه.”

“احتمالاً قصدش رو داشته. شنیدم که اغلب به داروخونه می‌رفتید، دوشیز تاملینسون.”

“میرفتم اونجا تا دوستم میلدرد- یکی از داروسازهای دیگه، رو ببینم بله. ولی هیچ وقت به طرف کمد سم نرفتم.”

“ولی می‌تونستید برید؟”

“این اتهام زننده‌ایه،

بازرس شارپ.”

“ولی اتهام نیست، دوشیز تاملینسون. فقط دارم میگم برای شما ممکن بود که به طرف کمد سم برید. نمیگم این کار رو کردید. منظورم اینه که چرا باید می‌کردید؟”

“دقیقاً. من دوست سیلیا بودم.”

“آدم‌ها بعضی‌وقت‌ها توسط دوستان خودشون مسموم میشن. مضنون بودید این سیلیا هست که اشیا رو در این خونه میدزدید؟”

“نه،

همیشه فکر می‌کردم سیلیا اصول اخلاقی رفیع خودش رو داره.”

شارپ گفت: “البته آدم‌های عشق به سرقت در حقیقت نمی‌تونن جلوی خودشون رو بگیرن میتونن؟”

جین تاملینسون مکث کرد. “نمیتونم با این فکر موافقت کنم. دزدی دزدیه. آدم‌ها باید برای این جور کارها مجازات بشن.”

“ولی به جاش همه چیز داشت به خوشی تموم میشد و دوشیزه آستین داشت ازدواج میکرد.”

جین گفت: “آدم از کارهای کولین مک‌ناب تعجب نمیکنه. اون مذهبی نیست و نظر من اینه که کمونیسته! اون از سیلیا حمایت کرد، برای اینکه فکر میکنه همه باید هر چیزی که میخوان رو بردارن.”

“جوهر روی کاغذهای الیزابت جانستون چی؟ اون این کار رو کرده بود؟”

“به نظر بعید میرسه.”

“فکر می‌کنید نیگل چاپمن بود؟”

“نه فکر نمی‌کنم نیگل هم این کارو کرده باشه. فکر می‌کنم احتمالاً آقای آکی‌بومبو بود.”

“واقعاً؟ چرا باید اون کارو بکنه؟”

“حسادت. برای اینکه الیزابت خیلی باهوشه.”

بازرس شارپ لحظه‌ای فکر کرد. “آخرین باری که سیلیا آستین رو دیدید کی بود؟”

“بعد از شام جمعه شب.”

“اولین نفر کی رفت بالا بخوابه اون یا شما؟”

“من رفتم.”

“و هیچ فکری ندارید که کی ممکنه مورفین رو توی قهوه‌اش ریخته باشه- اگه به اون طریق بهش داده شده باشه؟”

“هیچ نظری ندارم.”

“شما مورفین رو هیچ جا توی خونه ندیده بودید؟”

“نه، فکر نمی‌کنم.”

“فکر نمی‌کنید، دوشیزه تاملینسون؟”

“خب، فقط به این فکر می‌کردم. یک شرط احمقانه بود.”

“چه شرطی؟”

“آه، چند تا از پسرها داشتن بحث می‌کردن کولین و نیگل شروعش کردن، و بعد لن ملحق شد و پاتریشا هم اونجا بود.”

“درباره چی بحث می‌کردن؟”

“قتل و روش‌های انجامش.”

“واقعاً؟ می‌تونید به خاطر بیارید چی گفته شد؟”

جین تاملینسون فکر کرد. “خب، با بحث در مورد قتل با استفاده از سم شروع شد. اونا گفتن مشکل به دست آوردن سمه که قاتل‌ها معمولاً به خاطر جایی که سم رو خریدن یا به خاطر اینکه فرصت به دست آوردنش رو داشتن، پیدا میشن. ولی نیگل گفت که اون میتونه به سه راه فکر کنه که هر کسی می‌تونه سم تهیه کنه و هیچ کس نفهمه. لن باتسون گفت داره مزخرف میگه. نیگل گفت نه، نمیگه، و می‌تونه اثباتش کنه. بعد پت گفت که نیگل حق داره، و اینکه لن یا کولین احتمالاً میتونن هر وقت دلشون بخواد سم رو از بیمارستان به دست بیارن و همچنین سیلیا. و نیگل گفت منظورش به هیچ عنوان اون نبود. اون گفت، اون که دکتر یا داروساز نیست، میتونه سه نوع سم مختلف رو به سه روش به دست بیاره. لن باتسون گفت: «خیلی‌خب پس، ولی روش‌هات چیا هستن؟» و نیگل گفت: «حالا بهت نمیگم ولی شرط میبندم در عرض سه هفته میتونم سه تا سم کشنده رو اینجا ارائه بدم» و لن باتسون گفت سر پنج پوند شرط میبنده که اون نمی‌تونه این کار رو بکنه.”

خب، چه اتفاقی افتاد؟” بازرس شارپ گفت: “

“تا مدتی هیچی، و بعد یک شب نیگل در اتاق مشترک گفت: «اینجا رو ببینید انجامش دادم و سه تا چیز روی میز گذاشت: یک قوطی قرص هیوسین، یک شیشه دیجیتالیس، و یک بطری کوچیک مورفین.”

بازرس به تندی گفت: “مورفین. و برچسب روش؟”

“بله، برچسب بیمارستان سنت کاترین روش بود.”

“و بقیه؟”

“فکر نمی‌کنم اونا از بیمارستان بودن.”

“بعد چه اتفاقی افتاد؟”

“خب، لن باتسون گفت: «ولی اگه مرتکب قتل میشدی، به زودی به تو ختم می‌شد و نیگل گفت: “نه، نمیشد. من هیچ ارتباطی با هیچ بیمارستانی ندارم، و هیچ‌کس منو به اینها وصل نمی‌کنه.» خب، اونا کمی بحث کردن، ولی لن در آخر گفت که پنج پوند رو میده. بعد گفت: «با این سم‌ها میخوایم چیکار کنیم؟» نیگل گفت بهتره قبل از اینکه حادثه‌ای رخ بده، از دستشون خلاص بشیم بنابراین قرص‌ها و مورفین رو توی آتش انداختن

و دیجیتالیس رو توی دستشویی ریختن.”

“و بطری‌ها؟”

“نمی‌دونم چه اتفاقی برای بطری‌ها افتاد.”

“و تمام اینها کی اتفاق افتاد؟”

“درست کمی بیش از دو هفته قبل، فکر کنم.”

بازرس شارپ مدتی بعد از اینکه اون رفت، در فکر باقی موند. و بعد دوباره نیگل چاپمن رو خواست. گفت: “تازه اظهار نظری جالب از دوشیزه تاملینسون شنیدم.”

“آه! جین عزیز ذهن شما رو علیه کی سمی کرده؟ من؟”

“داشت درباره‌ی سم و رابطه‌اش با شما، آقای چاپمن، صحبت می‌کرد. شنیدم که شما شرطی با آقای باتسون درباره سه روش تهیه سم داشتید؟”

“آه، اون!” نیگل لبخند زد. “بله، البته! حتی به خاطر نمیارم جین اونجا بود.”

“پس قبول می‌کنید؟”

“آه، بله. کولین و لن داشتن کمی آزاردهنده میشدن، بنابراین…”

“بنابراین سه روش شما چی بودن، آقای چاپمن؟”

نیگل سرش رو به یک طرف خم کرد. “شما که از من نمی‌خواید خودم رو مقصر جلوه بدم؟”

“اگه دوست دارید می‌تونید از جواب دادن به سؤال من امتناع کنید.”

نیگل با لبخندی خفیف روی لب‌هاش لحظه‌ای فکر کرد. “البته کاری که کردم خلاف قانون بود. می‌تونید به خاطرش منو متهم کنید. ولی اگه ارتباطی با مرگ سیلیای کوچیک بیچاره داره، فکر می‌کنم باید بهتون بگم.”

“قطعاً تصمیم معقولی میشه.”

“خیلی‌خب، پس حرف میزنم.”

“این سه تا روش چی بودن؟”

“خوب.” نیگل در صندلیش تکیه داد. “آدم همیشه در روزنامه‌ها درباره گم کردن داروهای خطرناک دکترها از ماشین میخونه. بنابراین فکر کردم که یک روش خیلی ساده این میشه که به حومه شهر بری، یک دکتر رو تعقیب کنی و وقتی فرصتش به دست اومد، ماشین رو باز کنی به کیف دکتر نگاه کنی و چیزی که میخوای رو برداری. مجبور شدم سه تا دکتر رو دنبال کنم تا اینکه یه دکتر مناسب بی‌دقت پیدا کردم. وقتی پیداش کردم، خیلی آسون بود. ماشین بیرون یک خونه مزرعه‌ای بود. توی کیف رو نگاه کردم یک قوطی هایوسین برداشتم و همین بود.”

“و روش شماره دو؟”

“اون مرتبط با سیلیا بود، ولی اون اصلاً نمی‌دونست من چیکار دارم می‌کنم. درباره شیوه‌ی خنده‌داری که دکترها نسخه می‌نویسن صحبت کردم، و ازش خواستم برام یکی مثل اونی که یه دکتر می‌نویسه برای دیجیتالیس بنویسه،

و اون هم این کار رو کرد. بعد تمام کاری که باید می‌کردم این بود که یه دکتر که در قسمت دیگه لندن زندگی میکنه پیدا کنم، و امضاش رو روی نسخه بزنم، به طوریکه خوندنش مشکل باشه و به داروسازی در قسمت شلوغ دیگه‌ی لندن ببرم. دارو رو بدون هیچ گونه مشکلی دریافت کردم.”

“و روش سوم؟”

“من دارم خودم رو گناهکار قلمداد می‌کنم! میتونم اینو تو صداتون بشنوم.”

“دزدیدن دارو از یک ماشین قفل نشده، سرقته. جعل نسخه…”

نیگل حرفش رو قطع کرد. “ولی من از این راه پول به دست نیاوردم، و کپی امضای هیچ دکتری نبود. به هر حال، دارم بهتون میگم، برای اینکه…”

“بله، آقای چاپمن.؟”

نیگل با احساساتی ناگهانی گفت: “سیلیا سزاوار قتل نبود و من می‌خوام کمک کنم.”

“آقای چاپمن پلیس میتونه انتخاب کنه با رفتارهای خاص چطور رفتار کنه. پس لطفاً درباره‌ی روش سومتون بهم بگید.”

نیگل گفت: “خب، ریسک این یکی کمی بیشتر از دو تای دیگه بود، برای اینکه بیشتر سرگرم‌کننده هم بود. می‌دونید، من قبلاً در داروخونه به دیدن سیلیا رفته بودم،

و مکان رو خوب می‌شناختم…”

“بنابراین قادر بودید بطری رو از قفس بردارید؟”

“نه، نه اگه من نقشه‌ی یک قتل واقعی رو می‌کشیدم، ممکن بود یک نفر به خاطر بیاره که من اونجا بودم. میدونستم سیلیا همیشه ۱۱:۱۵ برای یک فنجون قهوه به اتاق پشتی میره. یه دختر جدید اونجا بود و منو نمی‌شناخت بنابراین وقتی اونجا تنها بود، با یک کت سفید که پوشیده بودم و یک گوشی پزشکی دور گردنم، رفتم توی داروخونه. به طرف قفسه سم رفتم، بطری رو برداشتم، بعد از دختر پرسیدم که دو تا قرص سردرد داره، چون شب قبل زیادی خورده بودم. اونها رو قورت دادم و اومدم بیرون. اون اصلاً مشکوک نشد که دکتر نبودم. خیلی آسون بود.”

بازرس شارپ گفت: “یه گوشی پزشکی. از کجا آوردید؟”

نیگل لبخند زد. “مال لن باتسون بود. وقتی من اون ۳ تا سم رو روی میز گذاشتم، باید صورت همه رو میدید. ولی حداقل دو هفته قبل از دست همشون خلاص شدیم.”

“این چیزیه که شما فکر می‌کنید، آقای چاپمن ولی ممکنه در حقیقت اینطور نباشه.”

“منظورتون چیه؟”

“این چیزها چه مدت در مالکیت شما بود؟”

“خب، هایسوسین تقریباً ۱۰ روز. مورفین تقریباً ۴ روز. و دیجیتالیس رو همون بعد از ظهر به دست آورده بودم.”

“و این چیزها رو کجا نگه می‌داشتید؟”

“تو کشوم، زیر جوراب‌هام.”

“کسی چیزی در این باره میدونست؟”

“نه.”

“درباره اینکه چیکار دارید می‌کنید به کسی گفته بودید؟”

“نه. حداقل- نه، نگفته بودم.”

“گفتید حداقل، آقای چاپمن.”

“خوب، می‌خواستم به پت بگم، بعد فکر کردم تأیید نمیکنه بنابراین نگفتم. بعد از اینکه اونها رو به دست آوردم، بهش گفتم. اون سرگرم نشده بود. ولی همه رو انداختیم توی آتش و توی دستشویی، بدون اینکه آسیبی برسه.”

“ولی احتمالش زیاده که آسیبی رسیده باشه. آقای چاپمن، اصلاً به این فکر کردید که ممکنه یک نفر دیده باشه که این چیزها رو کجا گذاشتید، و ممکنه یک نفر مورفین رو از بطری خالی کرده باشه و با یه چیز دیگه جایگزینش کرده باشه؟”

“خدای من، نه! ولی هیچکس نمیتونست بدونه.”

“کدوم دانشجوها معمولاً به اتاق شما میان؟”

“خوب من با لن باتسون اتاقم رو شریکم. بیشتر مردهای اینجا‌ به اتاق اومدن. البته، دخترها نه. اونا اجازه ندارن به طبقه‌ی اتاق خواب‌ها در خونه‌ی طرف ما بیان.”

“با این حال باز هم ممکنه این کار رو بکنن؟”

نیگل گفت: “هر کسی ممکنه. بعد از ظهرها هیچ کس این دور و بر نیست.”

“دوشیزه لین تا حالا به اتاق شما اومده؟”

“امیدوارم منظورتون چیزی که به نظر میرسه نباشه، بازرس. پت بعضی وقت‌ها به اتاقم میاد تا چند تا جوراب که رفو کرده رو برگردونه. همش همین.”

بازرس شارپ که به جلو خم می‌شد، گفت: “می‌دونی، آقای چاپمن، شخصی که میتونست خیلی آسون کمی از سم رو از بطری برداره، خود شما بودید؟”

نیگل که صورتش یهو خیلی خسته بود، بهش نگاه کرد. “بله،

همین یک و نیم دقیقه پیش متوجه شدم. ولی من هیچ دلیلی برای کشتن دختر نداشتم، بازرس و این کار رو هم نکردم. هر چند براش قسم می‌خورم.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Jean Tomlinson was a severe-looking young woman, with fair hair and a rather tight mouth. She sat down. ‘How can I help you, Inspector?

It was bad enough when we thought Celia had committed suicide, but now that it’s supposed to be murder.’ She stopped and shook her head.

‘Do you know where the poison came from?’ said Sharpe. Jean nodded. ‘I hear it came from St Catherine’s Hospital, but that makes it seem more like suicide.’

‘It was probably intended to. I hear that you often visited the pharmacy, Miss Tomlinson.’

‘I went in there to see my friend Mildred, one of the other pharmacists, yes. But I would never have gone to the poison cupboard.’

‘But you could have done so?’

‘That is a disgusting accusation. Inspector Sharpe.’

‘But it’s not an accusation, Miss Tomlinson. I am just saying that it was possible for you to go to the poison cupboard. I’m not saying that you did so. I mean, why would you?’

‘Exactly. I was a friend of Celia’s.’

‘People do sometimes get poisoned by their friends. Did you suspect it was Celia who had stolen the things in the house?’

‘No. I always thought Celia had high principles.’

‘Of course,’ said Sharpe, ‘kleptomaniacs can’t really help themselves, can they?’

Jean Tomlinson paused. ‘I can’t agree with that idea. Stealing is stealing. People should be punished for these things.’

‘But instead, everything was ending happily and Miss Austin was getting married.’

‘One isn’t surprised at anything Colin McNabb does,’ said Jean. ‘He isn’t religious and my opinion is that he’s a Communist! He supported Celia, because he thinks everyone should just take anything they want.’

‘What about the ink on Elizabeth Johnston’s papers? Did she do that?’

‘It does seem unlikely.’

‘You think it was Nigel Chapman?’

‘No, I don’t think Nigel would do that either. I think it was probably Mr Akibombo.’

‘Really? Why would he do it?’

‘Jealousy. Because Elizabeth is so clever.’

Inspector Sharpe thought for a moment. ‘When was the last time you saw Celia Austin?’

‘After dinner on Friday night.’

‘Who went up to bed first, she or you?’

‘I did.’

‘And you’ve no idea who could have put morphia into her coffee - if it was given that way?’

‘No idea at all.’

‘You never saw morphia anywhere in the house?’

‘No, I don’t think so.’

‘You don’t think so, Miss Tomlinson?’

‘Well, I just wondered. There was that silly bet.’

‘What bet?’

‘Oh, some of the boys were arguing - Colin and Nigel started it, and then Len joined in and Patricia was there too.’

‘What were they arguing about?’

‘Murder, and ways of doing it.’

‘Really? Can you remember what was said? ‘

Jean Tomlinson considered. ‘Well, it started with a discussion on murder by using poison.

They said that the difficulty was to obtain the poison, that the murderer was usually found because of where he bought poison or because he had an opportunity to get it.

But Nigel said that he could think of three ways by which anyone could obtain a poison, and nobody would ever know. Len Bateson said that he was talking nonsense.

Nigel said no he wasn’t, and he would prove it. Pat said that Nigel was right and that either Len or Colin could probably get poison any time they liked from a hospital, and so could Celia.

And Nigel said that wasn’t what he meant at all. He said that he, who wasn’t a doctor or pharmacist, could get three different types of poison by three different methods. Len Bateson said, “All right, then, but what are your methods?”

and Nigel said, “I won’t tell you, now, but I bet you that within three weeks I can produce three deadly poisons here,” and Len Bateson said he would bet him five pounds he couldn’t do it.’

‘Well, what happened?’ said Inspector Sharpe.

‘Nothing for some time and then, one evening in the common room, Nigel said, “Look here - I did it,” and he put three things on the table: a tube of hvoscine pills, a bottle of digitalis, and a tiny bottle of morphine.’

The Inspector said sharply, ‘Morphine. Any label on it?’

‘Yes, it had St Catherine’s Hospital on it.’

‘And the others?’

‘I don’t think they were from hospitals.’

‘What happened next?’

‘Well, Len Bateson said, “But if you had committed a murder this would soon lead to you,” and Nigel said, “No it wouldn’t. I have no connection with any hospital and nobody will connect me with these.”

Well, they argued a bit but in the end Len said he would pay the five pounds. He then said, “What are we going to do with the poisons?”

Nigel said we had better get rid of them before any accidents happened, so they threw the pills and the morphine on the fire. The digitalis they poured down the lavatory.’

‘And the bottles?’

‘I don’t know what happened to the bottles.’

‘And this all happened - when?’

‘Just over two weeks ago, I think.’

Inspector Sharpe remained thinking for a while after she had gone. Then he asked Nigel Chapman in again. ‘I’ve just had a rather interesting statement from Miss Tomlinson,’ he said.

Ah! Who’s dear Jean been poisoning your mind against? Me?’

‘She’s been talking about poison, and in connection with you, Mr Chapman. I hear that you had a bet with Mr Bateson about three methods of obtaining poison?’

‘Oh, that!’ Nigel smiled. ‘Yes, of course! I don’t even remember Jean being there.’

‘You admit it, then?’

‘Oh yes. Colin and Len were being rather annoying so.’

‘So what were your three methods, Mr Chapman?’

Nigel leant his head on one side. Aren’t you asking me to incriminate myself?’

‘You can refuse to answer my questions if you like.’

Nigel considered for a moment, a slight smile on his lips. ‘Of course, what I did was against the law. You could charge me for it. But if it’s got any connection with poor little Celia’s death, I suppose I should tell you.’

‘That would certainly be the sensible decision.’

All right then, I’ll talk.’

‘What were these three methods?’

‘Well.’ Nigel leant back in his chair. ‘One’s always reading in the papers about doctors losing dangerous drugs from a car.

So I thought that one very simple method would be to go down to the country, follow a doctor about and, when the opportunity came, just open the car, look in the doctor’s case, and take what you wanted.

I had to follow three doctors until I found a suitably careless one. When I did, it was so easy. The car was left outside a farmhouse. I looked in the case, took out a tube of hyoscine, and that was that.’

‘And method number two?’

‘That involved Celia, but she had no idea what I was doing. I just talked about the funny way doctors write prescriptions, and asked her to write one for me like a doctor would write it, for digitalis.

So she did. All I then had to do was to find a doctor living in another part of London, write his signature on the prescription so that it was hard to read, and take it to a chemist in another busy part of London.

I received the medicine without any difficulty at all.’

And the third method?’

‘I am incriminating myself! I can hear it in your voice.’

‘Stealing drugs from an unlocked car is larceny. Forging a prescription.’

Nigel interrupted him. ‘But I didn’t obtain money by it, and it wasn’t a copy of any particular doctor’s signature. Anyway I’m only telling you because.’

‘Yes, Mr Chapman.?’

Nigel said with sudden feeling, ‘Celia didn’t deserve to be murdered and I want to help.’

‘Mr Chapman, the police can choose how they treat some types of behaviour. So please, tell me about your third method.’

‘Well,’ said Nigel, ‘it was a bit more risky than the other two, but it was also more fun. You see, I had been to visit Celia before in her pharmacy. I knew the place reasonably well.’

‘So you were able to take the bottle out of the cupboard?’

‘No, no, if I had been planning a real murder, someone would remember that I had been there. No, I knew that Celia always went into the back room at eleven-fifteen for a cup of coffee.

There was a new girl there and she didn’t know me, so with a white coat on and a stethoscope round my neck, I walked into the pharmacy when she was alone there. I went along to the poison cupboard, took out a bottle, then asked the girl if she had a couple of headache pills as I had had too much to drink the night before.

I swallowed them and walked out. She never suspected that I wasn’t a doctor. It was so easy.’

‘A stethoscope,’ said Inspector Sharpe. ‘Where did you get that?’

Nigel smiled. ‘It was Len Bateson’s. You should have seen everyone’s face when I put those three poisons on the table. But we got rid of all of them at least two weeks ago.’

‘That is what you think, Mr Chapman, but it may not really be so.’

‘What do you mean?’

‘How long had you had these things in your possession?’

‘Well, the hyoscine about ten days. The morphine, about four days. The digitalis I had only got that afternoon.’

‘And where did you keep these things?’

‘In my chest of drawers, under my socks.’

‘Did anyone know that?’

‘No.’

‘Did you tell anyone about what you were doing?’

‘No. At least - no, I didn’t.’

‘You said “at least”, Mr Chapman.’

‘Well, I was going to tell Pat, then I thought she wouldn’t approve, so I didn’t. I told her after I had got them. She was not amused. But we just threw it all on the fire and down the lavatory with no harm done.’

‘But it’s very possible that harm was done. Have you never thought, Mr Chapman, that someone might have seen where you put those things, and that someone might have emptied morphia out of the bottle and replaced it with something else?’

‘Goodness no! But nobody could possibly have known.’

‘Which students might normally go into your room?’

‘Well, I share it with Len Bateson. Most of the men here have been in it. Not the girls, of course. They’re not allowed to come to the bedroom floors on our side of the house.’

‘But they might still do so?’

‘Anyone might,’ said Nigel. ‘In the afternoon there’s nobody about.’

‘Does Miss Lane ever come to your room?’

‘I hope you don’t mean that the way it sounds, Inspector. Pat comes to my room sometimes to return some socks she’s mended. That’s all.’

Leaning forward, Inspector Sharpe said, ‘You do see, Mr Chapman, that the person who could most easily have taken some of that poison out of the bottle, was yourself?’

Nigel looked at him, his face suddenly very tired. ‘Yes. I saw that just a minute and a half ago. But I had no reason to kill the girl, Inspector, and I didn’t do it. Although you’ve only got my word for it.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.