سرفصل های مهم
دوشیزه چادویک بیدار دراز میکشه
توضیح مختصر
دوشیزه چادویک نوری در سالن ورزشی میبینه و میره ببینه کی اونجاست.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهاردهم
دوشیزه چادویک بیدار دراز میکشه
شایسته تا ساعت هشت برنگشت و هیچ خبری هم ازش نبود. دوشیزه چادویک به بازرس کلسی زنگ زده بود که گفت به این موضوع رسیدگی میکنه. به نظر نگران نمیرسید.
ولی دوشیزه چادویک نگران بود. اونشب در تخت دراز کشید و قادر به خواب نبود. همش به آدم دزدی و قتل فکر میکرد. وحشتناک بود که همچین چیزهایی میتونست در میدوبانک محبوبش اتفاق بیفته. مدرسه رو عزیز میشمرد و دوست داشت. نمیخواست دوشیزه بالسترود وقتی همه چیز خیلی خوب پیش میره، بازنشسته بشه. گرچه بعد از قتل شاید والدین بچههاشون رو میبردن.
دوشیزه چادویک با آهی بلند شد و نشس چراغ رو روشن کرد و به ساعتش نگاه کرد. درست بعد از یک و ربع بود. درست همون موقعی که دوشیزه اسپینگر بیچاره. نه، نباید به این فکر کنه.
از تخت بیرون اومد و رفت که آب بخوره. سر راهش به رختخواب، پرده رو کنار زد و به بیرون از پنجره نگاه کرد.
نوری در سالن ورزشی بود.
دوشیزه چادویک سریع لباس پوشید و یه چراغ قوه برداشت. با عجله از پلهها پایین رفت و به طرف سالن ورزشی رفت. منتظر نمود که کس دیگهای رو بیدار کنه تنها چیزی که میخواست این بود که بفهمه کی اونجاست. هرچند ایستاد تا یه سلاح برداره. به آرومی، به طرف در باز سالن ورزشی رفت، هل داد و کاملاً بازش کرد و داخل رو نگاه کرد.
همون لحظه، وقتی دوشیزه چادویک از رختخواب بیرون اومد، َان شاپلند که در لباس شب مشکیش خیلی جذاب دیده میشد، سر میزی در رستورانی شیک در لندن نشسته بود. به مرد جوونی که روبروش نشسته بود، لبخند زد. فکر کرد، دنیس عزیز همیشه همینطوره.
“کارت چطوره؟”
دنیس پرسید:
اَن گفت: “در حقیقت خیلی ازش لذت میبرم.”
دنیس گفت: “فکر نمیکردم از کار کردن در مدرسه خوشت بیاد.” اَن گفت: “از معلم بودن متنفرم، ولی منشی بودن در میدوبانک رو دوست دارم. دوشیزه بالسترود خیلی زن با کفایتیه. جرأت نمیکنم هیچ اشتباهی بکنم.”
“ای کاش کار نمیکردی، اَن، و به جاش با من ازدواج میکردی.”
اَن جواب داد: “من هنوز برای این کار آمادگی ندارم
و البته باید به مادرم هم فکر کنم. بعضی وقتها وقتی واقعاً حالش خراب میشه، باید کارمو ول کنم و برم ازش مراقبت کنم.”
دنیس گفت: “فکر میکنم این فوقالعاده است این که تو انقدر خوب از مادرت مراقبت میکنی. البته، من هیچ وقت باهاش آشنا نشدم ولی بهتر نبود تو خونهی سالمندان زندگی میکرد؟”
اَن قاطعانه گفت: “نه. مادر بیشتر اوقات خوشحاله. ولی بعضی وقتها فراموش میکنه کیه و کجاست. یه زن خوب داره که ازش مراقبت میکنه، و وقتی مادر خیلی پر زحمت میشه، من میرم و کمک میکنم.”
“ولی برات مهم نیست کارت رو ول کنی؟”
اَن جواب داد: “نه، زیاد نه. من دوست دارم کارهای متفاوت انجام بدم
و دوست ندارم مدت زیادی در یک کار بمونم.”
دنیس گفت: “مطمئنم زیاد در میدوبانک نمیمونی. از دست همهی اون زنها خسته میشی.”
اَن گفت: “یه باغبان خیلی خوشقیافه اونجاست.” وقتی حالت قیافه دنیس رو دید، خندید. “نگران نباش. فقط سعی میکنم حسادت کنی.”
دنیس گفت: “درباره قتل بهم بگو. معلم بازیها بود، مگه نه؟”
بله
متفکرانه گفت:
خیلی عجیب بود. داشتم بهش فکر میکردم و کمی اطلاعات میدونم، که نسبتاً جالبه.”
“اَن!”
اَن گفت: “آه، نگران نباش. به نظر نمیرسه با هیچی به شکل مناسبی جور در بیاد. شاید قتل دومی روی بده،” با خوشحالی اضافه کرد:
“این باعث میشه بهتر بفهمم.”
درست در همین لحظه، در میدوبانک، دوشیزه چادویک در سالن ورزشی رو هُل داد و باز کرد.
متن انگلیسی فصل
Chapter fourteen
Miss Chadwick Lies Awake
Shaista had not returned by eight o’clock, and there was no news of her. Miss Chadwick had rung Inspector Kelsey, who said he would deal with it. He didn’t sound worried.
But Miss Chadwick was worried. That night she lay in bed, unable to sleep. She kept thinking about kidnapping - and murder. It was terrible that such things could happen at her beloved Meadowbank.
She loved the school dearly. She didn’t want Miss Bulstrode to retire when everything was going so well. Though after the murder, perhaps parents would take their children away.
With a sigh, Miss Chadwick sat up, switched on the light and looked at her watch. It was just after a quarter to one. Just about the time that poor Miss Springer . No, she wouldn’t think about that.
She got out of bed and went to get a drink of water. On her way back to bed she lifted the curtain and looked out of the window.
There was a light in the Sports Pavilion.
Miss Chadwick quickly got dressed and picked up a torch. She rushed down the stairs and out towards the Sports Pavilion. She didn’t stop to wake anyone else - all she wanted to do was find out who was there.
She did, however, stop to pick up a weapon. She walked quietly to the open door of the Sports Pavilion, pushed it fully open and looked in.
At the same time as Miss Chadwick got out of bed, Ann Shapland, looking very attractive in a black evening dress, was sitting at a table in a fashionable London restaurant.
She smiled at the young man sitting opposite her. Dear Dennis, she thought, he’s always the same.
‘How’s your new job?’ Dennis asked.
‘I’m rather enjoying it, actually,’ said Ann.
‘I didn’t think you’d like working in a school,’ Dennis said. ‘I’d hate to be a teacher,’ Ann said, ‘but I like being a secretary at Meadowbank. Miss Bulstrode is a very impressive woman. I don’t dare make any mistakes!’
‘I wish you’d stop working, Ann, and marry me instead.’
‘I’m not ready to do that yet,’ Ann replied. ‘And of course I have to think about my mother. Sometimes, when she gets really bad, I have to leave my job and go and look after her.’
‘I think it’s wonderful,’ said Dennis, ‘that you take such good care of your mother. Of course I’ve never met her, but wouldn’t she be better living in an old people’s home?’
‘No,’ said Ann firmly. ‘Mother’s happy most of the time. But sometimes she forgets who she is and where she is. She has a nice woman who looks after her, and when Mother gets too difficult, I go and help.’
‘But don’t you mind giving up your jobs?’
‘No, not really,’ replied Ann. ‘I like doing different things. And I don’t like to stay in one job for too long.’
‘I’m sure you won’t stay too long at Meadowbank,’ said Dennis. ‘You’ll get tired of all those women.’
‘There’s a very good looking gardener,’ said Ann. She laughed when she saw Dennis’s expression. ‘Don’t worry. I’m only trying to make you jealous.’
‘Tell me about the murder,’ Dennis said. ‘It was the Games teacher, wasn’t it?’
‘Yes.’ Ann became serious. ‘It was all very strange,’ she said thoughtfully.
‘I’ve been thinking about it, and I do know one piece of information that’s rather interesting.’
‘Ann!’
‘Oh, don’t worry,’ Ann said. ‘It doesn’t seem to fit in with anything properly. Perhaps there’ll be a second murder,’ she added cheerfully. ‘That might help me understand better.’
At exactly that moment, back at Meadowbank, Miss Chadwick pushed open the door of the Sports Pavilion.