روزهای اول

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: گربه میان کبوترها / فصل 6

روزهای اول

توضیح مختصر

دوشیزه بالسترود تصمیم گرفته بازنشسته بشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

روزهای اول

همه‌ی معلم‌ها داشتن با هم حرف می‌زدن- درباره تعطیلاتشون، سالن‌های ورزشی و دخترهای جدید گفتگو می‌کردن

بعد توجه به معلم‌های جدید معطوف شد. مادمازل بلانچ به چند تا سؤال مؤدبانه درباره فرانسه جواب داد و دوشیزه اسپرینگر شروع به صحبت درباره خودش کرد.

دوشیزه اسپرینگر نظر خیلی خوبی درباره خودش داشت. با صدای بلند درباره اینکه چقدر بهش در مدرسه‌های دیگه ارزش داده می‌شد صحبت کرد و اینکه چطور همکاران و مدیران از توصیه‌هاش استقبال می‌کردن. گفت: “هرچند بعضی‌ها قدرنشناس بودن و از رویارویی با حقیقت امتناع می‌کردن. من اینطور نیستم. و در فهمیدن چیزها کارم خوبه. چندین بار رسوایی‌های زشت رو فهمیدم و به همه گفتم. اگه چیزی برای مخفی کردن دارید، نباید تو مدرسه تدریس کنید.” با صدای بلند خندید. “اگه بعضی از چیزهایی که درباره آدم‌ها فهمیدم رو بهتون بگم، تعجب می‌کنید. ولی فقط داشتم به وظیفه‌ام عمل می‌کردم.”

دوشیزه اسپرینگر دوباره خندید. متوجه نشد که هیچ کس دیگه‌ای تفریح نمیکنه.

دوشیزه بالسترود سعی می‌کرد به شکایت دوشیزه جانسون درباره سوتین شایسته نخنده. دوشیزه جانسون گفت: “از نوع معمولیش نیست. اونا رو- امم- میکشه بالا.”

شایسته به شکلی که کمک کنه، توضیح داد: “ولی من می‌خوام بزرگ دیده بشم. می‌خوام مثل یه زن دیده بشم.”

دوشیزه جانسون گفت: “تو فقط ۱۵ سالته.”

“۱۵- یعنی یه زنه!شایسته گفت:

و من هم شبیه یه زن دیده میشم، مگه نه؟”

دوشیزه بالاسترود با جدیت با سرش تصدیق کرد. گفت: “دیدگاه تو رو میفهمم، شایسته ولی پیشنهاد می‌کنم وقتی به لندن یا به یه مهمونی رفتی، سوتینت رو بپوشی، نه هر روز.”

وقتی شایسته رفت، دوشیزه بالسترود به دوشیزه جانسون لبخند زد. “درسته- شایسته کاملاً بالغ به نظر میرسه. از نظر فیزیکی کاملاً با جولیا آپ‌جان، به عنوان مثال، متفاوته. خوبه که مدرسه‌ای پر از دخترایی داشته باشی که متفاوتن.”

دوشیزه بالسترود برگشت سر تصحیح تکالیف، و به مدرسه‌اش فکر کرد. سخت کار کرده و ریسک‌هایی کرده بود تا میدوبانک موفق بشه. و دوشیزه چاودیک همیشه اونجا بود و بهش کمک می‌کرد. حالا دوشیزه بالسترود تصمیم گرفته بود تا هنوز موفقه بازنشسته بشه. نمی‌دونست دوشیزه چاودیک چیکار می‌کنه- شاید ترجیح میداد به تدریس ادامه بده.

دوشیزه بالسترود زنگ زد اَن شاپلند بیاد، و شروع به دیکته کردن نامه‌ها کرد. دوشیزه بالسترود فکر کرد؛ اَن منشی خیلی خوبیه. بهتر از قبلیه، که خیلی ناگهانی رفته بود.

وقتی نامه‌ها تموم شدن، دوشیزه بالاسترود با آسودگی آه کشید. به اَن گفت: “نامه نوشتن به والدین خیلی کسل‌کننده است. بگو ببینم، چرا منشی شدی؟”

اَن گفت: “در واقع نمیدونم. فقط اتفاق افتاد. ولی شغل‌های جالب زیادی داشتم. به خاطر مادرم نمی‌تونم مدت زیادی در یک شغل بمونم گهگاهی باید برم و ازش مراقبت کنم. از تغییر خوشم میاد- هیچ وقت خسته‌کننده نیست.”

دوشیزه بالسترود گفت: “شغل من- تدریس- هیچ وقت خسته‌کننده نیست. وقتی بازنشسته بشم، دلم براش تنگ میشه.”

“میخواین بازنشسته بشین؟ اَن با تعجب پرسید:

چرا؟”

“برای اینکه هر کاری می‌تونستم برای میدوبانک انجام دادم حالا نوبت یه نفر دیگه است.”

“گمون کنم دوشیزه وانسیتارت؟

اَن گفت:

اون کار شما رو ادامه میده.”

ولی این چیزیه که من می‌خوام؟وقتی اَن از اتاق خارج شد تا شروع به تایپ کنه، دوشیزه بالاسترود فکر کرد:

می‌خوام الانور وانسیتارت فقط کار من رو ادامه بده؟ یا یه نفر رو با خصوصیات و صفات خاص خودش می‌خوام- مثل الین ریچ- که ایده‌های جدید و تازه به میدوبانک بیاره؟

وقتی دوشیزه چادویک اومد داخل، بالا رو نگاه کرد. “مشکل چیه، چادی؟”

دوشیزه چادویک با اخم گفت: “هیچی. واقعاً هیچی. فقط این حس رو دارم که یه چیزی اونطور که باید باشه نیست- ولی نمیدونم چرا. مادمازل بلانچ رو زیاد دوست ندارم یا دوشیزه اسپرینگر رو.”

دوشیزه بالسترود گفت: “داشتن معلم‌های جدید همیشه ناراحت‌کننده است.”

دوشیزه چادویک موافقت کرد. “بله، باید همین باشه. و باید حواسمون به اون باغبان جدید باشه. افسوس که انقدر جوون و خوش‌قیافه است.

هر دو زن با سر تصدیق کردن. می‌دونستن یه مرد جوون خوش‌قیافه چه آسیبی می‌تونه به قلب‌های دخترای نوجوون برسونه.

متن انگلیسی فصل

Chapter six

Early Days

The teachers were all talking together - discussing their holidays, the Sports Pavilion and the new girls. Then attention turned to the new teachers. Mademoiselle Blanche answered some polite questions about France, and Miss Springer began to talk about herself.

Miss Springer had a high opinion of herself. She talked loudly about how much she had been valued at other schools, and how her colleagues and head teachers had welcomed her advice. ‘Though of course some people were ungrateful and refused to face the truth,’ she said. ‘I’m not like that.

And I’m good at finding things out. Several times I’ve discovered a nasty scandal and told everyone about it. You shouldn’t teach in a school if you have something to hide.’ She laughed loudly. ‘You’d be surprised if I told you some of the things I’ve found out about people. But I was just doing my duty.’

Miss Springer laughed again. She didn’t notice that nobody else was amused.

Miss Bulstrode was trying not to smile as Miss Johnson complained about Shaista’s brassiere. ‘It’s not the ordinary kind,’ said Miss Johnson. ‘It - er - pushes her up.’

‘But I want to look bigger,’ explained Shaista helpfully. ‘I want to look like a woman.’

‘You’re only fifteen,’ said Miss Johnson.

‘Fifteen - that is a woman!’ said Shaista. ‘And I look like a woman, do I not?’

Miss Bulstrode nodded seriously. ‘I understand your point of view, Shaista,’ she said, ‘but I suggest that you wear your brassiere when you go to London or to a party, not every day.’

When Shaista had gone, Miss Bulstrode smiled at Miss Johnson. ‘It’s true - Shaista does look fully grown up. Physically she’s totally different to Julia Upjohn, for example. It’s good to have a school full of girls who are different.’

Miss Bulstrode went back to correcting homework, and thought about her school. She had worked hard and taken risks to make Meadowbank a success. And Miss Chadwick had always been there to help her.

Now Miss Bulstrode had decided to retire while she was still successful. She didn’t know what Miss Chadwick would do - perhaps she would prefer to carry on teaching.

Miss Bulstrode rang for Ann Shapland and began to dictate letters. Ann was a very good secretary, thought Miss Bulstrode. Better than the one before, who had left so suddenly.

When the letters were done, Miss Bulstrode sighed with relief. ‘Writing to parents is very dull,’ she said to Ann. ‘Tell me, why did you become a secretary?’

‘I don’t really know,’ said Ann. ‘It just happened. But I’ve had lots of interesting jobs. And I can’t stay in one job for very long because of my mother - I have to go and look after her at times. I like change - it’s never dull.’

‘My job - teaching - is never dull,’ said Miss Bulstrode. ‘I’ll miss it when I retire.’

‘Are you going to retire?’ asked Ann in surprise. ‘Why?’

‘Because I’ve done all I can for Meadowbank - it’s someone else’s turn.’

‘Miss Vansittart, I suppose?’ said Ann. ‘She’ll carry on your work.’

But is that what I want? thought Miss Bulstrode as Ann left the room to start typing. Do I want Eleanor Vansittart just to carry on my work? Or do I want someone with personality - like Eileen Rich - to bring new and fresh ideas to Meadowbank?

She looked up as Miss Chadwick came in. ‘What’s wrong, Chaddy?’

‘Nothing,’ said Miss Chadwick with a frown. ‘Nothing really. I just have a feeling that something isn’t quite right - but I don’t know why. And I don’t like Mademoiselle Blanche very much, or Miss Springer.’

‘Having new teachers is always upsetting,’ said Miss Bulstrode.

‘Yes,’ agreed Miss Chadwick. ‘That must be it. And we must keep an eye on that new gardener. It’s a pity he’s so young and good looking.’

Both women nodded. They knew what damage a good looking young man could do to the hearts of teenage girls.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.