سرفصل های مهم
قتل
توضیح مختصر
دوشیزه اسپرینگر در سالن ورزشی به قتل رسیده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشتم
قتل
یک شب تلفن پاسگاه پلیس محلی زنگ زد. گروهبانی که سریع جواب داد، چند تا جزئیات رو نوشت و بعد با عجله رفت بیرون تا همکارهاش رو پیدا کنه.
“یک قتل در مدرسه میدوبانک؟ کارآگاه بازرس کلسی با تعجب زیاد گفت:
کی به قتل رسیده؟”
گروهبان گفت: “معلم بازیها، آقا. اسمش دوشیزه اسپرینگر هست. در سالن ورزشی مدرسه شلیک شده و مرده پیداش کردن.”
“تفنگ رو پیدا کردن؟” کلسی پرسید:
“نه، آقا.”
کارآگاه بازرس کلسی گفت: “جالبه.” تیمش رو جمع کرد و سریع رفتن سر کارشون.
در میدوبانک دوشیزه بالسترود به دیدن بازرس کلسی اومد. پرسید: “اول دوست دارید چیکار کنید، بازرس، سالن ورزشی رو ببینید یا جزئیات کامل رو بشنوید؟”
کلسی جواب داد: “اگه یه نفر بتونه به دکتر و دو تا گروهبانهام نشون بده جسد کجاست، میخوام اول چند کلمه با شما حرف بزنم.”
“قطعاً.” دوشیزه بالسترود بی سر و صدا ترتیب همه چیز رو داد. “با من بیاید.”
“کی جسد رو پیدا کرده؟” کالسی وقتی پشت سر دوشیزه بالسترود میرفت تو اتاق نشیمنش، پرسید:
دوشیزه بالسترود گفت: “دوشیزه جانسون، سرپرستار.”
کلسی گفت: “یک دقیقه بعد باهاش حرف میزنم. اول، میتونید درباره زن مقتول بهم بگید؟”
“اسمش گریس اسپرینگر هست- تازه این ترم اومده بود.”
“و دربارش چی میدونید؟”
دوشیزه بالسترود گفت: “تا این ترم ندیده بودمش، ولی توصیهنامههاش عالی بودن.”
“اصلاً هیچ نظری دارید که چرا همچین اتفاقی افتاده؟ ناراحت بود؟ با کسی ملاقات میکرد- یک مرد شاید؟”
دوشیز بالسترود سرش رو تکون داد. جواب داد: “نه تا جایی که من بدونم. و خیلی بعید به نظر میرسه. همچین زنی نبود.”
“دلیلی داشته که دوشیزه اسپرینگر چرا باید شب در سالن ورزشی باشه؟” کلسی ادامه داد:
دوشیزه بالسترود گفت: “به هیچ عنوان.”
“خیلیخب، دوشیزه بالاسترود. حالا با دوشیزه جانسون حرف میزنم.” بعد از اینکه جسد رو پیدا کرده بود، برندی زیادی به دوشیزه جانسون داده شده بود که باعث شده بود خیلی وراج بشه. به بازرس کلسی گفت: “اتفاق خیلی وحشتناکیه. نمیتونم باور کنم. دوشیز اسپرینگر خیلی- خوب، خیلی از خودش مطمئن بود. از اون زنهایی بود که خودش به تنهایی میتونست با یه سارق مقابله کنه.”
“یه سارق؟
بازرس کلسی گفت:
چیزی برای دزدیدن در سالن ورزشی وجود داشت؟”
“خب، نه، در واقع نه- فقط مایوها و وسایل ورزشی.”
“نشانی از این بوده که کسی به زور برای دزدی وارد شده؟” بازرس پرسید:
دوشیزه جانسون گفت: “واقعاً نمیدونم. وقتی ما رسیدیم اونجا، در باز بود و …”
دوشیزه بالسترود حرفش رو قطع کرد “هیچ نشانی از وارد شدن به منظور دزدی نبود.” کلسی گفت: “متوجهم. یه نفر از کلید استفاده کرده.” به دوشیزه جانسون نگاه کرد.
“آدما دوشیزه اسپرینگر رو دوست داشتن؟” پرسید:
دوشیزه جانسون به آرومی گفت: “فکر نمیکنم. خیلی از خودش مطمئن بود- بعضی وقتها کاملاً بیادب بود و خیلی فضول بود.”
کلسی گفت: “حالا دوشیزه جانسون،
دقیقاً به من بگو چه اتفاقی افتاده.”
“دیر وقت بود و یکی از دانشآموزانمون که بیمار بود، بیدارم کرد. از پنجره بیرون رو نگاه کردم و یه چراغ رو در سالن ورزشی دیدم
که به اطراف حرکت میکنه.”
“پس چراغ قوه بود؟”
“بله، باید باشه. به سارق فکر نکردم. فکر کردم یکی از دانشآموزانمون هست که شاید با یه پسر دیدار میکنه. نمیخواستم مزاحم دوشیزه بالسترود بشم، بنابراین رفتم تا از دوشیزه چادویک بخوام که با من بیاد و ببینیم چه خبره. از در بغل رفتیم بیرون و سر راه ایستاده بودیم که صدای گلوله رو از سالن ورزشی شنیدیم. تا میتونستیم سریع دویدیم اونجا. در باز بود و چراغ رو روشن کردیم و…”
کلسی حرفش رو قطع کرد. “بنابراین وقت شما رسیدید سالن ورزشی تاریک بود؟”
“بله. ما چراغ رو روشن کردیم و اونجا بود. اون…”
بازرس کلسی با مهربونی گفت: “خیلیخب، میرم خودم ببینم. کسی رو دیدید، یا شنیدید که کسی فرار کنه؟”
دوشیزه جانسون گفت: “نه، ندیدیم.”
بازرس کلسی گفت: “خب، ممنونم. خیلی روشن بود. حالا به سالن ورزشی میرم.”
دوشیزه بالسترود گفت: “من هم با شما میام و بازرس کلسی رو به بیرون، به سالن ورزشی راهنمایی کرد، جایی که پلیسها مشغول بودن.
وقتی بازرس وارد سالن شد، میتونست کمدهای دخترها، پایهی راکتهای تنیس، چوبهای هاکی و دری که به دوشها و اتاقهای رختکن میرفت رو ببینه عکاس پلیس و مأموری که اثر انگشتها رو آزمایش میکرد تازه کارشون رو تموم کرده بودن.
دکترِ پلیس کنار جسد زانو زده بود و وقتی کلسی نزدیک شد، بالا رو نگاه کرد. دکتر گفت: “تقریباً از ۴ قدم دورتر بهش شلیک شده. گلوله از قلب گذشته و اونو بلافاصله کشته.”
“چه مدت قبل؟”
دکتر جواب داد: “تقریباً یک ساعت پیش.”
کلسی با سر تصدیق کرد و رفت با خانم چادویک که جلوی دیوار ایستاده بود، صحبت کنه. خیلی آروم بود.
“دوشیزه چادویک؟گفت:
شما و دوشیزه جانسون جسد رو پیدا کردید. میدونید چه ساعتی بود؟”
“ده دقیقه به یک بود که دوشیزه جانسون بیدارم کرد.” کلسی با سر تصدیق کرد. پایین به زن مرده نگاه کرد. موهای قرمز روشنش کوتاه بودن و بدنی لاغر و ورزشکاری داشت. یک دامن ضخیم و تیره و ژاکت پوشیده بود.
“تفنگ رو پیدا کردید؟” کلسی پرسید:
یکی از افرادش گفت: “نه، آقا. ولی یه چراغ قوه با اثر انگشت زن مرده اینجا هست.”
کلسی متفکرانه گفت: “پس چراغقوه دست دوشیزه اسپرینگر بوده.”“فکری داری که چرا اینجا بود؟” از دوشیزه چادویک پرسید:
دوشیزه چادویک درحالیکه سرش رو تکون میداد، گفت:
“نه، هیچ فکری ندارم. شاید اومده چیزی که فراموش کرده بود رو پیدا کنه گرچه برای انجام این کار خیلی دیر بود.”
کلسی دور و برش رو نگاه کرد. به نظر هیچی به هم نخورده بود، به جز پایهی راکتهای تنیس که چند تایی رو زمین افتاده بودن.
دوشیزه چادویک ادامه داد: “شاید دوشیزه اسپرینگر یه نور دیده و اومده وارسی کنه، مثل کاری که ما کردیم. اون به اندازه کافی از خودش مطمئن بود که تنهایی این کار رو بکنه.”
“در بغل خونه قفل نبود؟”
دوشیزه چادویک گفت: “نبود. احتمالاً دوشیزه اسپرینگر قفلش رو باز کرده بود.” بازرس کلسی به طرف دوشیزه بالسترود که کنار در ایستاده بود برگشت. “پس دوشیزه اسپرینگر یه نور در سالن ورزشی دیده و اومده که وارسی کنه
و بعد بهش شلیک شده.”
“ولی چرا باید یه نفر به اون شلیک کنه؟دوشیزه بالسترود گفت:
مطمئناً فقط میتونستن فرار کنن؟ هیچی اینجا ارزش دزدی نداره، و قطعاً هیچی ارزش قتل نداره.”
“پس شما فکر میکنید دوشیزه اسپرینگر مزاحم نوعی دیدار شده؟ شاید یه پسر محلی؟”
دوشیزه بالسترود گفت: “این به نظر محتملتر میرسه،
به جز از اینکه پسرهای محلی و دخترهای مدرسه من تفنگ ندارن…”
متن انگلیسی فصل
Chapter eight
Murder
One night the telephone rang at the local police station. The Sergeant who answered quickly wrote down some details, and then hurried off to find his colleagues.
‘A murder at Meadowbank school?’ said Detective Inspector Kelsey, greatly surprised. ‘Who’s been murdered?’
‘The Games teacher, sir,’ said the Sergeant. ‘Her name’s Miss Springer. She’s been found shot dead in the school’s Sports Pavilion.’
‘Did they find the gun?’ asked Kelsey.
‘No, sir.’
‘Interesting,’ said Detective Inspector Kelsey. He called his team together, and they left quickly to do their job.
At Meadowbank Inspector Kelsey was met by Miss Bulstrode. ‘What would you like to do first, Inspector,’ she asked, ‘visit the Sports Pavilion or hear the full details?’
‘If someone could show the doctor and my two Sergeants where the body is,’ replied Kelsey, ‘I’d like a few words with you first.’
‘Certainly.’ Miss Bulstrode arranged everything without fuss. ‘Come with me.’
‘Who found the body?’ asked Kelsey, as he followed Miss Bulstrode into her sitting room.
‘Miss Johnson, the matron,’ said Miss Bulstrode.
‘I’ll talk to her in a minute,’ Kelsey said. ‘First, can you tell me about the murdered woman?’
‘Her name is Grace Springer - she was new this term.’
And what do you know about her?’
‘I hadn’t met her before this term, but her references were excellent,’ said Miss Bulstrode.
‘Have you got any idea at all why this happened? Was she unhappy? Was she seeing anyone - a man, perhaps?’
Miss Bulstrode shook her head. ‘Not that I know of,’ she replied. ‘And it seems very unlikely. She was not that kind of woman.’
‘Was there any reason why Miss Springer should be in the Sports Pavilion at night?’ continued Kelsey.
‘No reason at all,’ said Miss Bulstrode.
‘Very well, Miss Bulstrode. I’ll talk to Miss Johnson now.’ Miss Johnson had been given a lot of brandy to drink after her discovery of the body, which made her very talkative. ‘Such an awful thing to happen,’ she said to Inspector Kelsey. ‘I can’t believe it. Miss Springer was so - well, so sure of herself. The sort of woman who could deal with a burglar all by herself.’
‘A burglar?’ said Inspector Kelsey. ‘Was there anything to steal in the Sports Pavilion?’
‘Well, no, not really - just swimsuits and sports equipment.’
‘Were there any signs of a break-in?’ asked the Inspector.
‘I don’t really know,’ said Miss Johnson. ‘The door was open when we got there and -‘
‘There were no signs of a break-in,’ interrupted Miss Bulstrode. ‘I see,’ said Kelsey. ‘Someone used a key.’ He looked at Miss Johnson. ‘Did people like Miss Springer?’ he asked.
‘I don’t think so,’ said Miss Johnson slowly. ‘She was very sure of herself - sometimes quite rude - and was quite nosey.’
‘Now, Miss Johnson,’ said Kelsey. ‘Tell me exactly what happened.’
‘It was late, and I was up with one of our pupils, who was ill. I looked out of the window and saw a light in the Sports Pavilion. It was moving about.’
‘So it was a torch?’
‘Yes, it must have been. I didn’t think of burglars. I thought it was one of our pupils - meeting a boy, perhaps. I didn’t want to disturb Miss Bulstrode, so I went to ask Miss Chadwick to come with me and see what was going on. We went out by the side door and were standing on the path, when we heard a shot from the Sports Pavilion. We ran there as fast as we could. The door was open, and we switched on the light and -‘
Kelsey interrupted. ‘So the Sports Pavilion was dark when you got there?’
‘Yes. We switched on the light and there she was. She -‘
‘That’s all right,’ said Inspector Kelsey kindly, ‘I’ll go and see for myself. Did you meet anyone, or hear anyone running away?’
‘No, we didn’t,’ said Miss Johnson.
‘Well, thank you,’ said Inspector Kelsey. ‘That’s very clear. I’ll go out to the Sports Pavilion now.’
‘I’ll come with you,’ said Miss Bulstrode, and led Inspector Kelsey out to the Sports Pavilion, where the police were busy.
As the Inspector entered the Pavilion, he could see the girls’ lockers, a stand for tennis racquets and hockey sticks, and a door that led off to the showers and changing rooms. The police photographer and the officer testing for fingerprints had just finished.
The police doctor was kneeling by the body, and looked up as Kelsey approached. ‘She was shot from about four feet away,’ said the doctor. ‘The bullet went through the heart and killed her immediately.’
‘How long ago?’
‘About an hour ago,’ replied the doctor.
Kelsey nodded, and went to talk to Miss Chadwick, who was standing against the wall. She was very calm.
‘Miss Chadwick?’ he said. ‘You and Miss Johnson discovered the body. Do you know what time it was?’
‘It was ten minutes to one when Miss Johnson woke me.’ Kelsey nodded. He looked down at the dead woman. Her bright red hair was short and she had a thin, athletic body. She was wearing a dark heavy skirt and sweater.
‘Have you found the gun?’ asked Kelsey.
‘No, sir,’ said one of his men. ‘But there is a torch with the dead woman’s fingerprints on it.’
‘So Miss Springer had the torch,’ said Kelsey thoughtfully. ‘Any idea why she was here?’ he asked Miss Chadwick.
‘No,’ replied Miss Chadwick, shaking her head. ‘No idea at all. Perhaps she came to find something she’d forgotten - though it seems rather late to do that.’
Kelsey looked around him. Nothing seemed disturbed except the stand of tennis racquets, several of which were lying around on the floor.
‘Perhaps,’ continued Miss Chadwick, ‘Miss Springer saw a light and came to investigate, like we did. She was confident enough to do that on her own.’
‘Was the side door of the house unlocked?’
‘Yes,’ said Miss Chadwick. ‘Miss Springer probably unlocked it.’ Inspector Kelsey turned back to Miss Bulstrode, who was standing by the door. ‘So, Miss Springer saw a light in the Sports Pavilion and came to investigate. And then she was shot.’
‘But why would someone shoot her?’ said Miss Bulstrode. ‘Surely they would just run away? There’s nothing here worth stealing, and certainly nothing worth murdering for.’
‘So do you think that Miss Springer interrupted a meeting of some kind? A local boy, perhaps?’
‘That seems more likely,’ said Miss Bulstrode. ‘Except local boys - and the girls in my school - don’t have guns.’