سرفصل های مهم
گربه میان کبوترها
توضیح مختصر
الین ریچ به بازرس کلسی میگه یه نفر اونجا هست که نباید باشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
گربه میان کبوترها
نامه از طرف جنیفر ساتکلیف به مادرش:
مامان عزیز،
دیشب یه قتل داشتیم- دوشیزه اسپرینگر، معلم بازیها. نیمه شب اتفاق افتاد و پلیس اومد و امروز صبح از همه سؤالاتی میپرسن.
بهمون گفته شد حرفی در این باره نزنیم، ولی فکر کردم شاید دوست داشته باشی بدونی.
با عشق،
جنیفر
دوشیزه بالسترود چند تا آدم مهم میشناخت، بنابراین خیلی کم در مورد قتل دوشیزه اسپرینگر در روزنامهها مشاهده شد. سر اَن شاپلند شلوغ بود، نامههایی به والدین دخترها میفرستاد و بهشون میگفت که چه اتفاقی افتاده. و دوشیزه بالسترود جلسهای با بازرس کلسی داشت.
بازرس کلسی بهش گفت: “مدرسه رو میگردیم تا سعی کنیم تفنگ رو پیدا کنیم. و نیاز هست با کارکنان و دانشآموزان مصاحبه کنیم. تا وقتی کارمون تموم نشده، متأسفانه نمیتونید از سالن ورزشی استفاده کنید.”
دوشیزه بالسترود گفت: “از دخترا میپرسم چیزی درباره مرگ دوشیزه اسپرینگر میدونن یا نه. اگه چیزی به من بگن، بهتون خبر میدم.”
گروهبان گفت: “تمام کمدهای سالن ورزشی رو گشتم، آقا. هیچ کدوم قفل نبودن. ولی هیچ چیز مهمی پیدا نکردم.”
کلسی متفکرانه دور و برش رو نگاه کرد. چوبهای هاکی و راکتهای تنیس مرتب روی پایهشون گذاشته شده بودن.
گفت: “آه، خوب، حالا میرم خونه تا با کارکنان حرف بزنم.”
“فکر میکنید یکی از اونا بوده، آقا؟”
کلسی گفت: “میتونه باشه. هیچ کس به غیر از دوشیزه چادویک و دوشیزه جانسون شاهد نداره. همه اتاق مجزا دارن بنابراین اگه بگن تو رختخواب خوابیده بودن، ما نمیدونیم دارن دروغ میگن یا نه. هر کسی میتونست دوشیزه اسپرینگر رو ببینه یا به سالن ورزشی تعقیبش کنه. بعد از شلیک بهش، به آسونی میتونست بدون اینکه دیده بشه برگرده خونه. ولی به انگیزه نیاز داریم چرا به دوشیزه اسپرینگر شلیک شده؟”
کلسی به آرومی برگشت خونه. بریجز پیر، باغبان، وقتی بازرس نزدیک شد، دست از کار کشید.
کلسی با لبخند بهش گفت: “تا دیر وقت کار میکنی. ولی میتونم ببینم که کارت خوبه به باغچههای اینجا خیلی خوب رسیدگی شده.”
بریجز گفت: “کار سختیه ولی حالا آسونتره، من یه مرد جوون قوی دارم که بهم کمک میکنه.”
“باغبان جدید داری؟” کلسی پرسید:
بریجز گفت: “بله، دارم. اسمش آدام گودمنه. اومد و کار خواست. از آغاز ترم اینجاست.”
کلسی به تندی جواب داد: “تو لیستی که من از کسانی که اینجا کار میکنن دارم نیست.”
بریجز گفت: “میتونید فردا باهاش حرف بزنید. ولی مطمئنم نمیتونه چیزی بهتون بگه.”
دوشیزه بالسترود اون شب درباره مرگ دوشیزه اسپرینگر با دخترها حرف زد. گفت: “اگه دوشیزه اسپرینگر چیزی بهتون گفته بود که ممکنه مهم باشه، لطفاً بیاید و به من بگید.”
جولیا آپجان، وقتی اون و جنیفر ساتکلیف به اتاقهاشون برمیگشتن، با ناراحتی گفت: “ای کاش چیزی میدونستیم ولی دوشیزه اسپرینگر همیشه خیلی عادی به نظر میرسید.”
بازرس کلسی داشت با معلمها مصاحبه میکرد. با دوشیزه وانسیتارت شروع کرد. ولی اون نه چیزی دیده بود، نه متوجه چیزی شده بود و دوشیزه اسپرینگر در کارش خوب بود، ولی بیادب بود و آدمها زیاد دوستش نداشتن.
معلم بعد الین ریچ بود، که گفت چیزی ندیده و متوجه چیز مهمی که دوشیزه اسپرینگر بگه نشده. ولی وقتی کلسی پرسید کسی بود که دوشیزه اسپرینگر رو دوست نداشته یا حتی ازش متنفر بوده، جوابی گرفت که انتظارش رو نداشت.
الین ریچ گفت: “آه، نه. اون به اندازهای که بخوای ازش متنفر باشی، مهم نبود. آدمها رو آزار میداد، ولی هیچ کدوم از کارهایی که انجام میداد، مهم نبودن. فکر میکنم اون این رو میدونست و به همین دلیل هم بود که اونقدر بیادب بود و مشتاق فهمیدن اسرار آدمها. اون سعی میکرد خودش رو مهم جلوه بده، ولی مهم نبود. و مطمئنم به خاطر خودش کشته نشده- احتمالاً در زمان نادرست در جای نادرستی بوده.”
بازرس کلسی گفت: “متوجهم. شما دوستش داشتید، دوشیزه ریچ؟”
“واقعاً هیچ وقت بهش فکر نکردم. میدونم حرف وحشتناکی برای گفتنه، ولی اون فقط یه معلم بازی بود.”
کلسی کنجکاوانه بهش نگاه کرد. فکر کرد؛ زن جوون عجیبیه.
“چه مدته که در میدوبانک هستید؟” پرسید:
“فقط کمی بیش از یک سال و نیم.”
“قبلاً هیچ مشکلی اینجا وجود نداشته؟”
“آه، نه. همه چیز تا این ترم خیلی خوب بود.”
“این ترم دیگه چی مشکلی وجود داشت؟”کلسی سریع پرسید:
الین ریچ به آرومی گفت: “نمیدونم میتونم توضیح بدم یا نه. ولی احساس میکنم یه نفر اینجا هست که جاش اشتباهه- یه نفر که به اینجا تعلق نداره.” بهش نگاه کرد. “یه گربه میان کبوترهاست. ما کبوتریم- همهی ما، و یه گربه بین ماست. ولی نمیدونیم گربه کیه…”
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
Cat among the pigeons
Letter from Jennifer Sutcliffe to her mother:
Dear Mummy,
We had a murder last night - Miss Springer, the Games teacher. It happened in the middle of the night and the police came and this morning they’re asking everybody questions.
We were told not to talk about it but I thought you’d like to know.
With love,
Jennifer
Miss Bulstrode knew some important people, so very little about Miss Springer’s murder appeared in the newspapers. Ann Shapland was busy, sending letters to the girls’ parents telling them what happened. And Miss Bulstrode had a meeting with Inspector Kelsey.
‘We’ll search the school to try to find the gun,’ Inspector Kelsey told her. And we’ll need to interview the staff and the pupils. Until we’re finished, you can’t use the Sports Pavilion, I’m afraid.’
‘I’ll ask the girls if they know anything about Miss Springer’s death,’ said Miss Bulstrode. ‘I’ll let you know if they tell me anything.’
‘I’ve looked through all the lockers in the Sports Pavilion, sir,’ said the Sergeant. ‘None of them were locked. But I didn’t find anything important.’
Kelsey looked around thoughtfully. The hockey sticks and tennis racquets had been replaced tidily on their stands.
‘Oh well,’ he said, ‘I’m going up to the house now to have a talk with the staff.’
‘Do you think it was one of them, sir?’
‘It could have been,’ said Kelsey. ‘Nobody’s got an alibi except Miss Chadwick and Miss Johnson. Everyone has separate rooms, so if they say they were asleep in bed, we don’t know if they’re lying. Anyone could have met Miss Springer or followed her to the Sports Pavilion.
After shooting her, they could easily come back to the house without being seen. But we need a motive - why was Miss Springer shot?’
Kelsey walked slowly back to the house. Old Briggs, the gardener, stopped working as the Inspector approached.
‘You’re working late,’ Kelsey said to him, smiling. ‘But I can see you do a good job - the gardens here are very well looked after.’
‘It’s hard work,’ said Briggs, ‘but it’s easier now I’ve got a strong young man to help me.’
‘Have you got a new gardener?’ Kelsey asked.
‘Yes, I have,’ said Briggs. ‘Adam Goodman, his name is. Came and asked for a job. He’s been here since the start of term.’
‘He’s not on my list of people who work here,’ replied Kelsey sharply.
‘You can talk to him tomorrow,’ said Briggs. ‘But I’m sure he can’t tell you anything.’
That evening Miss Bulstrode spoke to the girls about Miss Springer’s death. ‘Please come and tell me,’ she said, ‘if Miss Springer said anything to you that could be important.’
‘I wish we did know something,’ said Julia Upjohn sadly, as she and Jennifer Sutcliffe went back to their rooms. ‘But Miss Springer always seemed so ordinary.’
Inspector Kelsey was interviewing the teachers. He started with Miss Vansittart, but she hadn’t seen or noticed anything. Miss Springer had been good at her job, but she was rude and people didn’t like her very much.
The next teacher was Eileen Rich, who said that she hadn’t heard or noticed Miss Springer say anything important. But when Kelsey asked if there was anyone who didn’t like - or even hated - Miss Springer, he got an answer he didn’t expect.
‘Oh no,’ said Eileen Rich. ‘She just wasn’t important enough to hate. She annoyed people but nothing she did really mattered. I think she knew that, and that’s why she was so rude, and eager to find out people’s secrets.
She tried to make herself important, but she just wasn’t. I’m sure she wasn’t killed for herself - she probably was in the wrong place at the wrong time.’
‘I see,’ said Inspector Kelsey. ‘Did you like her, Miss Rich?’
‘I never really thought about her. I know it’s a horrible thing to say, but she was just the Games teacher.’
Kelsey looked at her curiously. She was a strange young woman, he thought.
‘How long have you been at Meadowbank?’ he asked.
‘Just over a year and a half.’
‘Has there ever been any trouble here before?’
‘Oh no. Everything’s been all right until this term.’
‘What else has been wrong this term?’ Kelsey asked quickly. ‘I don’t know if I can explain,’ Eileen Rich said slowly. ‘But I do feel that there’s someone here who’s wrong - someone who doesn’t belong.’ She looked at him. ‘There’s a cat among the pigeons. We’re the pigeons, all of us, and the cat’s among us. But we don’t know who the cat is.’