فصل 17

مجموعه: کارآگاه مارپل / کتاب: یک جیب پر از گندم سیاه / فصل 17

فصل 17

توضیح مختصر

بازرس نیل می‌فهمه که با مردن ادل فورتسکیو، پول اون هم به پرسیوال میرسه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هفدهم

خانم رامسباتوم گفت: “پس تو زن لانس هستی. تو یه دختر قد بلندی و به نظر سالم می‌رسی. با خواهرزاده من کجا آشنا شدی؟”

پت جواب داد: “در کنیا، وقتی پیش چند تا از دوستام می‌موندم.” “فهمیدم قبلاً ازدواج کردی.”

“بله. دو بار. شوهر اولم خلبان جنگنده بود. اون در جنگ کشته شد.”

“و شوهر دومت به خودش شلیک کرد. تقصیر تو بود؟”

پت گفت: “نه. تقصیر من نبود.”

“اون یک مرد مسابقه اسب سواری بود، نبود؟”

“بله.”

خانم رامسباتوم گفت: “من تا حالا تو زندگیم در مسابقه اسب سواری نبودم. قمار و ورق بازی- تماماً شر! آه، خب، دنیا این روزها شرّه. کلی گناهکاری در این خونه جریان داشت، ولی اونا چیزی که لایقش بودن رو گرفتن. اینو بهت میگم. خواهرم، الویرا، یه احمق بود، شوهر خواهرم، رکس، یه مرد وحشتناک بود. پرسیوال زننده است، و لانس همیشه بچه بد خانواده بود.

به پرسیوال اعتماد نکن. من هیچ وقت ازش خوشم نمیومد. دقت کن، من به لانس اعتماد ندارم، ولی نمیتونم جلوی خودمو از علاقه بهش بگیرم. اون یه جور پسر بی‌پرواست- همیشه اینطور بوده. تو باید ازش مراقبت کنی و نذاری زیاده‌روی کنه. بهش بگو هر چیزی که پرسیوال میگه رو باور نکنه. اونها همه، تو این خونه دروغگو هستن.”

فاجعه‌ی سه گانه‌ در خونه‌ی درخت سرخدار، وکیل فورتسکیوها، آقای بیلینگزلی رو شوکه کرد. اون فقط خیلی دلواپس کمک به پلیس بود. “این یک ماجرای خیلی عجیبه. هر چیزی که بتونم رو بهتون میگم.”

“اول بذارید ازتون بپرسم آقای رکس فورتسکیو رو چقدر می‌شناختید و چقدر در جریان امور شرکت بودید؟”

“۱۶ ساله که رکس فورتسکیو رو می‌شناختم- هرچند ما تنها شرکت وکلایی نیستیم که اون استخدام کرده بود.”

بازرس نیل سرش رو تکون داد. بیلینگزلی، هورسوروپ و والترز، وکلای قابل احترامی بودن. رکس فورتسکیو برای کارهای کمتر بی‌ غل و غشش، شرکتهای کمتر درستکار رو استخدام کرده بود.

“حالا چی می‌خواید بدونید؟”

“من به وصیتنامه بیوه‌اش علاقه دارم. فهمیدم که با مرگ آقای فورتسکیو، پولی به مقدار ۱۰۰ هزار پوند به ارث می‌بره؟”

بیلینگزلی با سرش تصدیق کرد. “مقدار زیادی پول. که پرداختش برای شرکت سخت خواهد بود.”

“کار و بار شرکت خوب نیست؟”

“خوب، شرکت سرمایه‌گذاری تلفیقی خوب کار می‌کرد، سهام‌ها رو عاقلانه خرید و فروش می‌کرد. ولی یک سال اخیر، رکس فورتسکیو مثل یه مرد دیوونه رفتار می‌کرد. اینجا سهام‌های خوب رو می‌فروخت و پروژه‌های واقعاً سؤال‌بر‌انگیز رو می‌خرید. واقعاً به نظر می‌رسید عوض شده.”

بازرس نیل گفت: “ولی فهمیدم که افسرده نبود.” “نه، نه. بر عکس. اون زیاده هیجان‌زده بود و متقاعد شده بود که فقط اون میدونه چطور شرکت رو اداره کنه.”

بازرس نیل با سرش تصدیق کرد. یک ایده داشت توی ذهنش شکل می‌گرفت. آقای بیلینگزلی داشت ادامه میداد “ولی سؤال کردن درباره‌ی وصیت‌نامه‌ی زنش از من فایده‌ای نداره. من هیچ وصیت‌نامه‌ای برای اون درست نکردم.”

نیل گفت: “اینو می‌دونم. فقط دارم اینو کنترل می‌کنم که از وصیت‌نامه رکس فورتسکیو صد هزار پوند بهش میرسید.” آقای بیلینگزلی سرش رو تکون میداد. “نه، نه، آقای عزیز من. اون صد هزار پوند رو به ارث نمی‌برد، مگر اینکه یک ماه بعد از مرگ شوهرش زنده می‌موند.”

بازرس نیل بهش خیره شده بود. “پس اون پول چی میشه؟”

“به آقای پرسیوال فورتسکیو میرسه. و از اونجایی که شرکت در شرایط بدیه، می‌تونم بگم که به پول احتیاج داره!”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SEVENTEEN

‘So you’re Lance’s wife,’ Miss Ramsbottom said. ‘You’re a tall girl and you look healthy. Where did you meet my nephew?’

‘In Kenya, when I was staying with some friends,’ Pat replied. ‘You’ve been married before, I understand.’

‘Yes. Twice. My first husband was a fighter pilot. He was killed in the war.’

‘And your second husband shot himself. Was it your fault?’

‘No,’ said Pat. ‘It wasn’t my fault.’

‘He was a horse-racing man, wasn’t he?’

‘Yes.’

‘I’ve never been to a horse race in my life,’ said Miss Ramsbottom. ‘Gambling and card playing - all evil! Ah, well, it’s a wicked world nowadays. A lot of wickedness was going on in this house, but they got what they deserved. I’ll tell you this. My sister Elvira was a fool, my brother-in-law Rex was a horrible man. Percival is nasty, and your Lance was always the bad boy of the family.

Don’t trust Percival. I’ve never liked him. Mind you, I don’t trust Lance, but I can’t help being fond of him. He’s a reckless sort of boy - always has been. You’ve got to look after him and see he doesn’t go too far. Tell him not to believe everything that Percival says. They’re all liars in this house.’

The triple tragedy at Yewtree Lodge had shocked the Fortescues’ lawyer, Mr Billingsley. He was only too anxious to help the police. ‘It’s a most extraordinary business. I’ll tell you whatever I can.’

‘First let me ask you how well you knew Mr Rex Fortescue, and how well you know the affairs of his firm.’

‘I’ve known Rex Fortescue for sixteen years - although we are not the only firm of solicitors he employed.’

Inspector Neele nodded. Billingsley, Horsethorpe & Walters were respectable solicitors. For his less honest business, Rex Fortescue had employed less honest firms.

‘Now what do you want to know?’

‘I’m interested in the will of his widow. On Mr Fortescue’s death she inherited the sum of one hundred thousand pounds, I understand?’

Billingsley nodded. ‘A large amount of money. And one the firm would have found difficult to pay out.’

‘The firm is not doing well?’

‘Well, Consolidated Investments Trust was doing very well, buying and selling stocks and shares wisely. But for the last year Rex Fortescue had been acting like a madman. Selling good stock here, buying very questionable projects there. Really, he seemed to have been a changed man.’

‘But not, I understand, a depressed man,’ said Inspector Neele. ‘No, no. The opposite. He had become very overexcited and convinced only he knew how to run the firm.’

Inspector Neele nodded. An idea was forming in his mind. Mr Billingsley was continuing, ‘But it’s no good asking me about the wife’s will. I didn’t make any will for her.’

‘I know that,’ said Neele. ‘I’m simply checking that she had a hundred thousand pounds from Rex Fortescue’s will to leave.’ Mr Billingsley was shaking his head. ‘No, no, my dear Sir. She did not inherit the hundred thousand pounds unless she lived for one month after his death.’

Inspector Neele was staring at him. ‘Then what happens to that money?’

‘It goes to Mr Percival Fortescue. And with the firm in a poor condition, I would say that he’ll need it!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.