فصل 03

مجموعه: کارآگاه مارپل / کتاب: یک جیب پر از گندم سیاه / فصل 3

فصل 03

توضیح مختصر

خانم گریفیث به بازرس میگه آقای فورتسکیو اخیراً عجیب رفتار می‌کرد و با پسرش دعوا داشت.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

نیل به خانم گریفیث جدی نگاه کرد. “پس اونها ازش می‌خواستن بره پیش دکتر. شما این رو به من نگفتید.”

خانم گریفیث گفت: “به فکرم نرسید. هیچ وقت به نظر من مریض نمی‌رسید- فقط شبیه خودش نبود. یکی دو بار فکر کردم که مست کرده . بیشتر زمانی که من اینجا بودم، اون همیشه درباره امور کاریش خیلی رازدار بود، ولی اخیراً درباره اونها خیلی آشکارا صحبت می‌کرد و خیلی زیاد پول خرج می‌کرد- که شبیه خودش نبود.

انگار منتظر یه چیز هیجان‌انگیز بود. و آدم‌هایی با ظاهر عجیب درباره مسائل کاری به دیدنش میومدن. این موضوع آقای پرسیوال رو نگران کرده بود. آقای فورتسکیو کارهایی زیادی انجام می‌داد که آقای پرسیوال فکر می‌کرد عاقلانه نیستن. ولی یهو پدرش دیگه بهش گوش نداد و آقای پرسیوال خیلی ناراحت بود.”

بازرس نیل پرسید: “و اونها درباره اینها دعوا کردن؟” “من از دعوا خبر ندارم، ولی یک بار آقای فورتسکیو با آقای پرسیوال اومد به اتاق تایپیست‌ها، و اون رو با اسم‌های بدی صدا زد و بهش فحش داد. گفت آقای پرسیوال به قدری ترسو هست که نمیتونه کسب و کار رو به شکل بزرگی گسترش بده.

گفت من باید دوباره لانس رو بیارم خونه. اون ده تایِ تو می‌ارزه و ازدواج خوبی هم کرده. لانس نترس و شجاعه، حتی اگه یک بار ریسک پیگرد قانونی کرده باشه. آه، عزیزم، ای کاش اینو نمی‌گفتم!”

بازرس نیل با حالت دلداری گفت: “نگران نباشید. چیزی که گذشته، گذشته. درباره وقایع اینجا کمی بیشتر برام بگید.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

Neele looked at Miss Griffith seriously. ‘So they wanted him to see a doctor. You didn’t tell me that.’

‘I didn’t think of it,’ said Miss Griffith. ‘He never seemed to me really ill - just unlike himself. Once or twice I thought he had been drinking. For most of the time I’ve been here he was always very secretive about his business affairs, but recently he’d been talking openly about them, and spending large amounts of money - which wasn’t like him.

It seemed like he was looking forward to something exciting. And some very strange-looking people came to see him on business. It worried Mr Percival. Mr Fortescue was doing a lot of things that Mr Percival thought were unwise. But suddenly his father didn’t listen to him any more and Mr Percival was very upset.’

‘And they had a real fight about it all’ Inspector Neele asked. ‘I don’t know about a fight, but once, Mr Fortescue came into the typists’ room with Mr Percival and he called him names and swore at him. He said Mr Percival was too scared to expand the business in a big way.

He said, “I shall bring Lance home again. He’s worth ten of you - and he married well. Lance is fearless and brave, even if he did risk a criminal prosecution once.” Oh dear, I wish I hadn’t said that!’

‘Don’t worry,’ said Inspector Neele comfortingly. ‘What’s past is past. Tell me a little more about the staff here.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.