سرفصل های مهم
فصل 06
توضیح مختصر
بازرس با زن فورتسکیو حرف میزنه و میبینه که یک لبخند خفیف روی لبهاش داره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
بازرس نیل هنوز پیغام رو تو دستش نگه داشته بود که شنید یک ماشین اومد. ماری داو گفت: “حالا، این شاید خانم فورتسکیو باشه.” وقتی بازرس نیل به طرف در جلو حرکت کرد، دید که ماری داو غیب شد.
ماشین یک رولز بنتلیِ مدل اسپرت بود. وقتی نیل در جلو رو باز کرد، دو نفر به طرف خونه اومدن. ادل فورتسکیو با تعجب به بازرس نیل که بلافاصله متوجه شد ادل فورتسکیو با جاذبهی جنسی حرف میزنه، حرکت میکنه و نفس میکشه، خیره شد.
بعد به مرد پشت سرش نگاه کرد که چوبهای گلف ادل رو میآورد. بازرس اون مدل آدمها رو خیلی خوب میشناخت. اونها زندگیشون رو از زنهای جوون مردهای مسن پولدار میگذروندن.
“خانم فورتسکیو؟ من بازرس نیل هستم. متأسفانه خبرهای بدی براتون دارم. شوهر شما امروز صبح خیلی جدی بیمار شد. ما از ساعت یازده و نیم سعی کردیم با شما تماس بگیریم. اون به سنت جود برده شد و متأسفانه شما باید خودتون رو برای یک شوک آماده کنید.”
“شما که منظورتون این نیست- که اون- مرده.” اون کمی به جلو افتاد و بازوی بازرس رو گرفت و بازرس اونو برد به راهرو. کرامپ اونجا بود. گفت: “اون به برندی نیاز داره.”
صدای عمیق آقای دوبیوس گفت: “درسته، کرامپ. برندی بیار.” به بازرس گفت: “اینجا.” اون در اتاق نشیمن رو باز کرد و ادل فورتسکیو روی صندلی نشست و دستش رو روی چشمهاش گذاشته بود.
اون لیوانی که بازرس یک دقیقه بعد بهش داد رو گرفت و یک مقدار کم ازش خورد، بعد زدش کنار. “نمیخوامش. بهم بگید، چطور شد؟ سکته مغزی. فکر کنم؟ رکس بیچاره.”
“سکته مغزی نبود. متأسفانه ما باید به زودی بفهمیم آقای فورتسکیو قبل از اینکه امروز صبح به دفتر بره، دقیقاً چی خورده یا نوشیده.”
“منظورتون اینه که ممکنه مسموم شده باشه؟ باور نمیکنم. آه- منظورتون مسمومیت غذائیه.”
در حالی که صورت بازرس نیل چیزی نشون نمیداد، گفت: “خانوم؟ فکر کردید منظور من چی بود؟”
اون سؤال رو نادیده گرفت، وقتی دوبیوس در حالی که به ساعتش نگاه میکرد، گفت: “من باید برم، ادل. خیلی خیلی متأسفم. حالت خوب میشه، مگه نه؟”
ادل فورتسکیو گفت: “آه، ویویان. نرو، نرو!”
“من واقعاً متأسفم. ولی یک جلسه مهم دارم. بازرس، به هر حال در هتل گلف میمونم. اگه شما- امم- من رو بخواید.”
بازرس سرش رو تکون داد. آقای دوبیوس آشکارا داشت از دردسر فرار میکرد! ادل فورتسکیو گفت: “فکر میکنم این مزخرفترین بیکینی بود که ما خریدیم. بعضی وقتها کاملاً غیر قابل خوردنه.”
“خانم فورتسکیو، ما باید بفهمیم. شما درختهای سرخدار زیادی اطراف خونه دارید. ممکنه بعضی از توتها یا برگهاش قاطی غذا یا نوشیدنی شده باشن؟”
ادل دستاش رو گذاشت روی سرش. “من نمیخوام در این باره حرف بزنم! دیگه نمیتونم تحمل کنم. آقای پرسیوال فورتسکیو ترتیب همه چیز رو میده. نمیتونم…. نمیتونم– پرسیدنش از من عادلانه نیست.”
“فقط یک چیز هست، خانم فورتسکیو. یک مقدار کمی غله در جیب شوهرتون بود. میتونید در این باره به من توضیحاتی بدید؟”
اون سرش رو در حالی که گیج شده بود تکون داد.
“ممکنه کسی به عنوان شوخی اونجا گذاشته باشه؟”
“نمیدونم چرا باید یه شوخی باشه.” اون یک دستمال بیرون آورد. گفت: “خیلی وحشتناکه. رکس بیچاره. رکس عزیز بیچاره.” اون شروع به گریه کرد، در حالی که بازرس نیل نگاش میکرد.
گفت: “میدونم خیلی ناگهانی بود. یک نفر رو میفرستم پیشتون.” به طرف در رفت و قبل از اینکه برگرده و نگاه کنه، لحظهای مکث کرد.
ادل فورتسکیو دستمال رو هنوز رو چشمهاش نگه داشته بود. انتهاش آویزون بود، ولی کاملاً دهنش رو نپوشونده بود. روی لبهاش یک لبخند خفیف بود.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SIX
Inspector Neele was still holding the message when he heard a car drive up. Mary Dove said, ‘That will be Mrs Fortescue now.’ As Inspector Neele moved forwards to the front door, he saw Mary Dove disappear.
The car was a Rolls Bentley sports model. Two people came towards the house as Neele opened the front door. Surprised, Adele Fortescue stared at Inspector Neele, who realized at once that Adele Fortescue spoke and moved and breathed s@x appeal.
He then looked at the man behind her, who was carrying her golf clubs. He knew the type very well. They made their living from the young wives of rich elderly men.
‘Mrs Fortescue? I am Inspector Neele. I’m afraid I have bad news for you. Your husband became seriously ill this morning. We’ve been trying to contact you since half-past eleven. He was taken to St Jude’s and I’m afraid you must prepare yourself for a shock.’
‘You don’t mean - he’s - dead.’ She fell forward a little and held onto his arm and the Inspector took her into the hall. Crump was there. ‘She’ll be needing brandy,’ he said.
The deep voice of Mr Dubois said, ‘That’s right, Crump. Get the brandy.’ To the Inspector he said, ‘In here.’ He opened the sitting room door and Adele Fortescue sat down on a chair, her eyes covered with her hand.
She accepted the glass that the Inspector offered a minute later and drank a tiny amount, then pushed it away. ‘I don’t want it. Tell me, what was it? A stroke. I suppose? Poor Rex.’
‘It wasn’t a stroke. I’m afraid we need to find out as soon as possible exactly what Mr Fortescue had to eat or drink before he left for the office this morning.’
‘Do you mean he might have been poisoned? I can’t believe it. Oh - you mean food poisoning.’
His face showing nothing, Inspector Neele said, ‘Madam? What did you think I meant?’
She ignored that question as Dubois said, looking at his watch, ‘I must go, Adele. I’m very, very sorry. You’ll be all right, won’t you?’
‘Oh, Vivian, don’t. Don’t go!’ Adele Fortescue said.
‘I’m really sorry but I’ve got an important meeting. I’m staying at the Golf Hotel, by the way, Inspector. If you - er - want me for anything.’
Inspector Neele nodded. Mr Dubois was clearly running away from trouble! Adele Fortescue said, ‘I expect it’s the awful bacon we get. It’s quite uneatable sometimes.’
‘We shall find out, Mrs Fortescue. You’ve got a lot of yew trees round the house. Is it possible that some of the berries or leaves got mixed up in any food or drink?’
Adele put her hands to her head. ‘I don’t want to talk about it! I can’t stand any more. Mr Percival Fortescue will arrange everything. I can’t. I can’t– it isn’t fair to ask me.’
‘There’s just one thing, Mrs Fortescue. There was a small amount of grain in your husband’s pocket. Could you give me some explanation of that?’
She shook her head, puzzled.
Would anyone have put it in there as a joke?’
‘I don’t see why it would be a joke.’ She pulled out a handkerchief. ‘It’s so awful,’ she said. ‘Poor Rex. Poor dear Rex.’ She began to cry as Inspector Neele watched her.
‘It’s been very sudden, I know,’ he said. ‘I’ll send someone in to you.’ He went towards the door and paused for a moment before looking back.
Adele Fortescue still held the handkerchief to her eyes. The ends of it hung down but did not quite hide her mouth. On her lips was a very small smile.