J

توضیح مختصر

شوهر فردریکا ازش پول می‌خواسته و تهدید می‌کرده که اونو می‌کشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل بیستم

جی

پوآرو با فریادی به طرف پنجره دوید و چلنجر باهاش بود. یک لحظه بعد، دوباره پیداشون شد و بدن یک مرد رو حمل می‌کردن. صورتش سفید بود و لاغر که باعث میشد طوری به نظر برسه که انگار خیلی بیمار بوده. در یه طرفش جویی از خون بود.

فریدریکا به آرومی جلو اومد. پوآرو به طرفش رفت. “زخمی شدی، مادام؟”

سرش رو تکون داد. “گلوله کمی به شونه‌ام خورده، همش همین.”

به آرومی دستش رو کشید و روی مرد خم شد. چشم‌هاش باز شدن و دید که فردریکا نگاش میکنه.

با خشم گفت: “امیدوار بودم که این بار کشتمت،” بعد صداش یهو عوض شد تا اینکه مثل صدای یه بچه شد،”آه. فردی، هدفم این نبود. واقعاً نمی‌خواستم این کار رو بکنم. تو همیشه با من خیلی خوب بودی…”

“اشکال نداره.”

کنارش زانو زد. “هدفم این نبود.” سرش افتاد به پشت روی زمین. جمله هیچ وقت کامل نشد. فدریکا به آرومی از روی زانوهاش بلند شد و به طرف بقیه ما برگشت. به آرومی گفت: “این شوهرم بود.”

من زمزمه کردم: “J.”

پوآرو با موافقت سریع سرش رو تکون داد. و به نرمی گفت: “بله. همیشه احساس می‌کردم یک J وجود داره.”

فردریکا دوباره گفت: “شوهرم بود.” روی صندلی که لازاروس براش آورده بود، نشست. “اون مرد وحشتناکی بود. بهم یاد داد مواد مصرف کنم، و از موقعی که ترکش کردم، سعی میکردم مواد رو ترک کنم. عادت داشت گاهی آفتابی بشه و با تهدید ازم پول بخواد.

می‌گفت، اگه بهش پول ندم، به خودش شلیک می‌کنه. بعد شروع به گفتن این کرد که به من شلیک میکنه. اون دیوانه زنجیری بود. فکر می‌کنم اون کسی بود که به ماجی باکلی شلیک کرد. حتماً فکر کرده منم.”

“به گمونم باید چیزی می‌گفتم. ولی مطمئن نبودم. و اون اتفاقات عجیبی که نیک داشت- باعث شد احساس کنم شاید یه نفر دیگه است. و بعد کمی از دست نوشته‌اش روی یه تکه کاغذ پاره رو روی میز مسیو پوآرو دیدم. قسمتی از نامه‌ای بود که برای من فرستاده بود. از اون موقع احساس میکردم فقط مسئله زمانه….

ولی شکلات‌ها رو نمی‌فهمم. اون نباید می‌خواست نیک رو مسموم کنه. نمی‌فهمم چه ربطی می‌تونه به اون داشته باشه. در این باره فکر کردم و فکر کردم.”

متن انگلیسی فصل

Chapter twenty

J.

With a shout, Poirot ran to the window and Challenger was with him. A moment later they reappeared, carrying the body of a man. His face was white and thin which made him look as if he had been very ill. Down one side there was a stream of blood.

Frederica came slowly forward. Poirot went to her. ‘You are hurt, Madame?’

She shook her head. ‘The bullet brushed my shoulder - that is all.’

She moved his hand away gently and bent over the man. His eyes opened and he saw her looking down at him.

‘I’ve killed you this time, I hope,’ he said violently, and then, his voice changing suddenly till it sounded like a child’s, ‘Oh! Freddie, I didn’t mean it. I didn’t really want to do it. You’ve always been so good to me.’

‘It’s all right.’ She knelt down beside him.

‘I didn’t mean.’ His head dropped back onto the floor. The sentence was never finished. Frederica rose slowly from her knees and turned to the rest of us. ‘That was my husband,’ she said quietly.

‘J,’ I murmured.

Poirot nodded a quick agreement. ‘Yes,’ he said softly. ‘Always I felt that there was a J.’

‘He was my husband,’ said Frederica again. She sat down on a chair that Lazarus brought for her. ‘He was a terrible man. He taught me to take drugs and I have been trying to give them up ever since I left him. He used to turn up and demand money from me - with threats.

If I did not give him money he would shoot himself, he said. Then he started saying he would shoot me. He was mad - crazy. I suppose he was the one who shot Maggie Buckley. He must have thought it was me.’

‘I should have said something, I suppose. But I wasn’t sure. And those strange accidents Nick had - they made me feel that perhaps it was someone else. And then I saw a bit of his handwriting on a torn piece of paper on Monsieur Poirot’s table. It was part of a letter he had sent me. Since then I have felt that it was only a matter of time.

But I don’t understand about the chocolates. He wouldn’t have wanted to poison Nick. I don’t see how he could have had anything to do with that. I’ve thought and thought about it.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.