سرفصل های مهم
ای تا جی
توضیح مختصر
پوآرو لیستی از افراد مظنون و انگیزههاشون برای قتل نیک تهیه کرد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
ای تا جی
هیچ وقت شبی که گذشت رو فراموش نمیکنم. پوآرو در اتاق نشیمنمون در هتل بالا و پایین قدم میزد و خودش رو به شکست متهم میکرد. “این نتیجهی نظر خیلی خوب داشتن دربارهی خودت هست! من تنبیه شدم، بله، تنبیه شدم. من، هرکول پوآرو. خیلی مطمئن بودم. و قاتل هنوز هم میتونه دوشیزه نیک باکلی رو بکشه. وضعیت عوض شده- بدتر شده. معنیش اینه که نه یک زندگی، بلکه دو تا زندگی میتونه از دست بره.”
من با قاطعیت گفتم: “نه تا وقتی که تو اینجایی.”
ایستاد و دست من رو گرفت. “ممنونم، دوست من! ممنونم! شجاعت جدیدی در من قرار دادی. هرکول پوآرو دوباره شکست نمیخوره. کس دیگهای نمیمیره. حتماً جایی در افکارِ معمولاً کاملاً منظم من، فقدان نظم و متد وجود داشته. دوباره شروع میکنم. بله، از آغاز شروع میکنم. و این بار شکست نمیخورم.”
“واقعاً فکر میکنی زندگی نیک باکلی هنوز در خطره؟”
“دوست من، به چه دلیل دیگهای فرستادمش آسایشگاه؟ فقط به خاطر امنیت. دکتر موافقه. هیچکس، حتی عزیزترین دوستش به ملاقات دوشیزه باکلی پذیرفته نمیشه. تو و من تنها آدمهایی هستیم که اجازه داریم. و وظیفمون حالا خیلی سادهتره، برای اینکه قاتل اسمش رو روی جنایت امضا کرده و من بیش از قبل متقاعد شدم که قاتل کسیه که مادمازل میشناسه.”
“ولی شب گذشته همه با هم بودیم!”
“میتونی کاملاً مطمئن باشی هاستینگز، که شب گذشته، همهی افراد رو تمام مدت در خونهی آخر دیدی؟”
به آرومی گفتم: “نه.”
پوآرو با سرش گفت آره. “دقیقاً. فقط چند دقیقه زمان میبره. دو تا دختر رفتن خونه. قاتل به آرومی دور شده و پشت اون درخت بزرگ وسط چمنها قایم شده. نیک باکلی از پنجره بیرون میاد و اون سه تا تیر پشت سر هم شلیک میکنه…”
سؤال کردم: “سه تا؟”
“بله، نمیخواست چیزی رو به شانس بسپاره.”
“فکر میکنی- فکر میکنی فهمیده که آدم اشتباهی رو کشته؟”
پوآرو گفت: “کاملاً مطمئنم که نشده. بله، حتماً سورپرایز ناخوشایندی براش شده.”
برخورد عجیب خدمتکار، الن رو به خاطر آوردم و به پوآرو گفتم.
“جالبه. ممکنه این اون باشه که…” اون حرفش رو قطع کرد. “انگیزه! باید انگیزه رو پیدا کنیم!” اون مدتی ساکت بود. وقتی دوباره صحبت کرد، صداش آروم بود.
گفت: “انگیزه! این یک قتل عمدیه. انگیزههای همچین قتلی چی میتونه باشه؟
“اول، منفعت هست. خوب، چارلز وایسه یک خونه که احتمالاً ارزش به ارث بردن نداره رو به ارث میبره. مادام رایس فقط مقدار خیلی کمی به ارث میبره.
انگیزه بعدی چیه؟ نفرت- یا عشقی که تبدیل به نفرت شده. خوب مادام کرافت میگه هم چارلز وایسه و هم فرمانده چلنجر عاشق خانم جوون هستن. حالا، چارلز وایسه دختر خالهی خودش رو میکشه که اجازه نده زن یه مرد دیگه بشه؟ من هیچ وقت به فرمانده چلنجر برای قتل به خاطر دلایل احساسی مظنون نمیشم. نه، نه، اون از اون آدمها نیست. ولی در مورد چارلز وایسه محتمله. ولی منو راضی نمیکنه.
انگیزهی دیگه- حسادت. ولی کی دلیلی برای حسادت به مادمازل داره؟ یه زن دیگه؟ فقط مادام رایس هست، ولی ممکنه چیزی اونجا باشه.
در آخر- ترس. مادمازل نیک راز یه نفر رو میدونه؟ اگه میدونه، فکر نمیکنم خودش متوجهش باشه. ولی ممکنه این باشه. و اگر اینطوره، موضوع رو خیلی سخت میکنه. برای اینکه حتی اگه اون سر نخ رو در دست هم داشته باشه، قادر نیست بهمون بگه که چی هست.”
نشست سر میز و شروع به نوشتن روی یک تکه کاغذ کرد. “دارم لیستی از آدمهای اطراف مادمازل باکلی درست میکنم. در این لیست، اگه حق داشته باشم، باید اسم قاتل هم باشه.” شاید بیست دقیقه به نوشتن ادامه داد، بعد کاغذ رو به طرف من هُل داد.
روش نوشته بود: مظنون A سرایدار، الن هست. رفتار و حرفهاش با شنیدن جنایت مشکوکانه هستن. اون بهترین فرصت رو نسبت به هر کس دیگهای برای سازماندهی اتفاقات و خبر از تپانچه داشت ولی احتمال اینکه ماشین رو معیوب کرده باشه کمه و هوشی که برای ارتکاب جرم لازمه به نظر بالاتر از حد اون میرسه.
هیچ انگیزه آشکاری برای کشتن نیک نداره ولی باید دربارهی گذشتهاش تحقیق کنیم.
مظنون B شوهر الن هست. اون هم فرصتی مثل الن رو داشت و میتونست از تفنگ خبر داشته باشه. احتمالش زیاد است که ماشین رو معیوب کرده باشه. هر چند هیچ انگیزه آشکاری نداره و فاقد هوش هست. باید باهاش گفتگو و تحقیق بشه.
مظنون C پسرشون هست و نمیتونه اون باشه. هرچند از اونجایی که ممکنه اطلاعات ارزشمند بده، باید باهاش گفتگو بشه.
مضنون D آقای کرافت هست. تنها شرط مشکوکانهای که بهش مربوطه، این حقیقت هست که وقتی از پلهها به طبقهی اتاق خواب بالا میومد، دیدیمش. چیزی درباره گذشتهاش دونسته نمیشه، ولی هیچ انگیزهای نداره.
مظنون E خانم کرافت هست و هیچ شرط مشکوکانه ای بهش وصل نیست، همینطور هیچ انگیزهای هم نداره.
مظنون F خانم رایس هست. از نیک خواسته که کتش رو بیاره و میگه نیک دروغگوئه. وقتی اتفاقات رخ داده، در تاویستوک نبوده. ولی کجا بود؟ انگیزهاش؟ منفعت- ولی مقدار خیلی کمی از نیک به ارث میبره. ممکنه حسادت نیک رو بکنه؟ امکانش هست، اما چیزی معلوم نیست. یا ترس؟ این هم ممکنه ولی باز هم چیزی معلوم نیست. باید با نیک حرف بزنیم و ببینیم چیزی هست یا نه. شاید ربطی به ازدواجش داره؟
مظنون G آقای لازاروس هست. اون یک فرصت کلی برای ساماندهی اتفاقات داشته و پیشنهاد داده نقاشی پدربزرگش رو بخره. با فردریکا رایس موافقت کرده که ترمزهای ماشین ایرادی نداشتن و احتمالاً قبل از جمعه در منطقه بوده. به نظر هیچ انگیزهای نداره، مگر اینکه شاید سود خیلی خوبی از نقاشی بکنه. باید بفهمیم قبل از اینکه به سنت لو برسه کجا بوده و همچنین موقعیت مالی آرون لازاروس و پسر رو هم بفهمیم.
مظنون H فرمانده چلنجر هست. تا جایی که به اون مربوطه، هیچ شرط مشکوکانه وجود نداره. تمام هفته گذشته در اطراف بوده و فرصتهای خوبی داشته تا ترتیب اتفاقات رو بده. نیم ساعت بعد از قتل رسید و نمیتونم انگیزهای براش ببینم.
مظنون I آقای وایسه هست. وقتی تیر در باغچه هتل شلیک شده، بیرون از دفترش بوده، بنابراین فرصتش خوب بوده. اظهار نظرش دربارهی عشق نیک به خونهی آخر به نظر سؤال برانگیز میرسه و احتمالاً از تپانچه خبر داشته. منفعت انگیزهی خیلی جزئی میشه، ولی عشق یا نفرت ممکنه. باید بفهمیم کدوم شرکت یا بانک روی خونهی آخر رهن داره و در مورد موقعیت مالی شرکت وایسه تحقیق کنیم.
مظنون J به سادگی یک احتمال هست، کسی که ما نمیشناسیم و ارتباطی به یکی از افراد بالا داره.
وجود J، میتونه روشن کنه چرا الن از جنایت تعجب نکرد، ۲) توضیح بده چرا کرافت و زنش اومدن توی کلبه زندگی کنن، ۳) انگیزهای برای حسادت یا ترس از آشکار شدن رازش برای خانم رایس بده.
به گرمی گفتم: “چه نوشتهی خوبی. حالا میتونیم تمام احتمالات رو خیلی واضح ببینیم.”
متفکرانه گفت: “بله
و یک اسم مخصوصاً قابل توجهه، دوست من. چارلز وایسه. اون بهترین فرصتها رو داشت. بهش انتخاب دو تا انگیزه دادیم. فقط یک چیز علیهشه. بیباکی جنایت! از اول مشخص بود. به خاطر همین هست که همونطور که میگم، انگیزه نمیتونه آشکار باشه.” یهو کاغذ رو انداخت روی زمین.
وقتی اعتراض کردم، گفت: “نه، این لیست به درد نمیخوره. با این حال ذهنم رو تمیز کرد. نظم و متد! این مرحله اول هست. که حقایق رو مرتب کنی. مرحله بعد روانشناسی هست. استفاده درست از سلولهای خاکستری کوچیک! هاستینگز، برو بخواب!”
گفتم: “نه، نه تا وقتی تو نخوابیدی. تنهات نمیذارم.”
“پایدارترین دوست! ولی رو صندلی راحت بشین.”
پیشنهادش رو قبول کردم. و آخرین چیزی که به خاطر میارم این بود که دیدم پوآرو لیست رو با دقت از روی زمین برداشت و مرتب گذاشت توی سبد کاغذ باطله.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
A to J
I will never forget the night that followed. Poirot walked up and down our sitting room at the hotel, accusing himself of failure. ‘This is the result of having too good an opinion of oneself! I am punished - yes, I am punished. I, Hercule Poirot. I was too confident. And the murderer may still kill Miss Nick Buckley. The position is changed - for the worse. It may mean that not one life - but two will be lost.’
‘Not while you’re here,’ I said firmly.
He stopped and took my hand. ‘Thank you, mon ami! Thank you! You put new courage into me. Hercule Poirot will not fail again. No one else will die. Somewhere there has been a lack of order and method in my usually well-arranged ideas. I will start again. Yes, I will start at the beginning. And this time I will not fail.’
‘You really think that Nick Buckley’s life is still in danger?’
‘My friend, for what other reason did I send her to this nursing home? It is for safety only. The doctor agrees. No one, not even her dearest friend, will be admitted to see Miss Buckley. You and I are the only ones permitted. And our task now is a much simpler one - because the murderer has signed his name to the crime and I am more than ever convinced that the murderer is someone Mademoiselle knows.’
‘But last night we were all together!’
‘Could you be completely sure, Hastings, that you saw all of the people at End House all of the time last night?’
‘No,’ I said slowly.
Poirot nodded his head. ‘Exactly. It would take only a few minutes. The two girls go to the house. The murderer walks quietly away and hides behind that large tree in the middle of the grass. Nick Buckley comes out of the window and he fires three shots one after the other.’
‘Three,’ I questioned.
‘Yes, He was taking no chances.’
‘Do you think - do you think he realized that he’d killed the wrong person?’
‘I am quite sure he did not,’ said Poirot. ‘Yes, that must have been an unpleasant surprise for him.’
I remembered the strange attitude of the maid, Ellen, and told Poirot about it.
‘That is interesting. Could it be she who,’ He broke off. ‘Motive! We must find the motive!’ He was silent for a time. When he spoke again, his voice was calm.
‘Motive,’ he said. ‘This is deliberate murder. What are the motives for a murder such as that?
‘There is, first, gain. Well, Charles Vyse inherits a house that is probably not worth inheriting. Madame Rice would inherit only a very small amount.’
‘What is another motive? Hate - or love that has turned to hate. Well, Madame Croft says that both Charles Vyse and Commander Challenger are in love with the young lady. Now, would Charles Vyse kill his cousin rather than let her become the wife of another man? I would never suspect Commander Challenger of murder for emotional reasons. No, no, he is not the type. But with Charles Vyse - it is possible. But it does not satisfy me.’
‘Another motive - jealousy. But who has reason to be jealous of Mademoiselle? Another woman? There is only Madame Rice, but there may be something there.’
‘Lastly - fear. Does Mademoiselle Nick know somebody’s secret? If so, I do not think that she realizes it herself. But that might be it. And if so, it makes it very difficult. Because even if she holds the clue, she will be unable to tell us what it is.’
He sat down at the desk and began to write on a piece of paper. ‘I am making a list of people around Mademoiselle Buckley. In that list, if I am correct, there must be the name of the murderer.’ He continued to write for perhaps twenty minutes - then pushed the paper across to me.
On it he had written: Suspect A is the housekeeper, Ellen. Her attitude and words on hearing of the crime are suspicious. She had the best opportunity of anyone to have organized the accidents and to have known of the pistol, but she is unlikely to have damaged the car, and the intelligence needed to commit the crime seems above her level.
There is no obvious motive for her to kill Nick but we should investigate her past.
Suspect B is Ellen’s husband. He had the same opportunity as Ellen and could have known about the gun. He is more likely to have damaged the car. However, he has no obvious motive and lacks intelligence. He should be interviewed and investigated.
Suspect C is their son and it couldn’t be him. However, he should be interviewed as he might give valuable information.
Suspect D is Mr Croft. The only suspicious circumstance attached to him is the fact that we met him coming up the stairs to the bedroom floor. Nothing is known of his past, but he has no motive.
Suspect E is Mrs Croft and there are no suspicious circumstances attached to her, either, and no motive.
Suspect F is Mrs Rice. She asked Nick to get her coat and says Nick is a liar. She wasn’t at Tavistock when the accidents happened. But where was she? Her motive? Gain - but there is very little to inherit from Nick. Could she be jealous of Nick? That is possible, but there is nothing known. Or fear? That is also possible, but again there is nothing known. We must talk to Nick and see if there is anything. Maybe something to do with her marriage?
Suspect G is Mr Lazarus. He had a general opportunity to organize the accidents and he offered to buy the grandfather’s picture. He agreed with FR that the car brakes were all right and he may have been in the area before Friday. He appears to have no motive unless, perhaps, he could make a good profit on the picture. We must find out where he was before arriving at St Loo and also find out the financial position of Aaron Lazarus and Son.
Suspect H is Commander Challenger. There are no suspicious circumstances as far as he is concerned. He was around all last week, so he had good opportunities for arranging the accidents. He arrived half an hour after the murder and I can see no motive for him.
Suspect I is Mr Vyse. He was out of his office at the time when the shot was fired in the garden of the hotel, so his opportunity was good. His statement about Nick’s love of End House seems questionable and he would probably know about the pistol. Gain would be a very slight motive but love or hate is possible. We must find out which bank or company has the mortgage on End House and investigate the financial position of Vyse’s firm.
Suspect J is simply a possibility, someone we do not know who has a link to one of the people above.
The existence of J would (1) make clear why Ellen was not surprised by the crime; (2) explain why Croft and his wife came to live in the cottage; (3) might supply a motive for Mrs Rice’s jealousy or fear of a secret being revealed.
‘What an excellent piece of work,’ I said, warmly. ‘Now we can see all the possibilities most clearly.’
‘Yes,’ he said, thoughtfully.
‘And one name seems especially significant, my friend. Charles Vyse. He has the best opportunities. We have given him the choice of two motives. There is only one thing that is against it. The boldness of the crime! That has been clear from the first. That’s why, as I say, the motive cannot be obvious.’ Suddenly he threw the paper on the floor.
‘No,’ he said, as I protested, ‘That list is useless. Still, it has cleared my mind. Order and method! That is the first stage. To arrange the facts. The next stage is that of the psychology. The correct use of the little grey cells! Hastings, go to bed.’
‘No’, I said, ‘not unless you do. I’m not going to leave you.’
‘Most faithful friend! But sit in the comfortable chair.’
I accepted his offer. And the last thing I remember was seeing Poirot carefully picking up the list from the floor and putting it tidily in the wastepaper basket.