سرفصل های مهم
حرکت چهارم سکانس دوم
توضیح مختصر
پسر مکداف کشته میشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
حرکت چهارم سکانس دوم
(قلعهی مکداف، در فایف؛ بانو مکداف، پسر بانو مکداف و راس وارد میشن) بانو مکداف: چرا همسرم رفته و ما رو اینجا تنها گذاشته؟
راس: باید صبور باشی، مادام.
بانو مکداف: (با عصبانیت) صبور؟ اون نبود. مکداف یک خائن نیست. ولی ترک کردن ما باعث شده خائن به نظر برسه.
راس: حتماً دلیل خوبی داشته.
بانو مکداف: دلیل خوب؟ برای ترک زنش؟ بچههاش؟ برای ترک قلعهاش؟ هر چیزی که صاحبش هست. ما رو دوست نداره. حتی پرندهها از جوانانشون محفاظت میکنن. همسرم یک ترسو و یک احمق هست. نه. ترکش خلاف تمام دلایل هست.
راس: مادام عزیزم، لطفاً خودت رو آروم کن. میدونم مکداف خوبه - عاقل، شجاع و آگاه. جرأت ندارم چیز بیشتری بهت بگم. حالا اسکاتلند پر از ترس و دروغه. مردها میترسن، ولی نمیدونن از چی. حالا باید برم (برمیگرده با پسر بانو مکداف صحبت کنه)
به زودی دوباره میام اینجا. بیا امیدوار باشیم اوضاع بهتر بشه. خدانگهدار، فرزند عزیز، و خدا ازت محافظت کنه.
بانو مکداف: اون پدری داشت، ولی پدرش رفته.
راس: اگر بیشتر بمونم، همه تو دردسر میافتیم. خدانگهدار (راس خارج میشه)
خانم مکداف: (به پسرش) پسرم، پدرت مرده. حالا چطور زندگی میکنی؟
پسر: مثل پرندگان، مادر.
بانو مکداف: منظورت چیه؟ با خوردن کرم؟
پسر: مثل اونها هر چیزی که بتونم برمیدارم، مادر.
بانو مکداف: پرندهی بیچاره! نباید بترسی. گیر نمیفتی.
پسر: درسته. هیچکس سعی نداره یه پرندهی کوچیک رو بگیره. پدر من نمرده، هر چند تو اینطور میگی.
بانو مکداف: بله، اون مرده. چطور بدون پدر زندگی میکنی؟
پسر: و تو چطور بدون همسر زندگی میکنی؟
بانو مکداف: آه، من یکی دیگه پیدا میکنم، به زودی.
پسر: پدر من یک خائن بود، مادر؟
بانو مکداف: بله، بود.
پسر: خائن چیه؟
بانو مکداف: خوب، کسی که فحش میده و دروغ میگه.
پسر: و همهی اونها خائن هستن— کسانی که این کار رو میکنن؟
بانو مکداف: بله، هستن، و باید به دار آویخته بشن.
پسر: کی باید اونها رو دار بزنه؟
بانو مکداف: خوب، مردان صادق.
پسر: پس دروغگوها و فحشدهندگان احمق هستن، از این رو از اونها تعداد کافی برای حمله و به دار آویختن مردان صادق وجود داره.
بانو مکداف: حالا خدا کمکت کنه، جوان بیچاره. ولی بدون پدر چطور زندگی میکنی؟
پسر: اگر مرده بود، براش گریه میکردی. از اونجایی که گریه نمیکنی، نشانهی خوبیه - اینکه به زودی پدر جدیدی خواهم داشت!
بانو مکداف: پسر کوچک بیچاره! چقدر هوشمندانه حرف میزنی!
(پیغامرسان وارد میشه) پیغامرسان: خدا شما رو بیامرزه، مادام! من میدونم شما کی هستی، هرچند شما من رو نمیشناسی. توصیهی من رو بپذیر، خطر زیادی اینجا وجود داره. این قلعه ایمن نیست، بنابراین بلافاصله اینجا رو ترک کنید. شما رو میترسونم، ولی باید این کارو بکنم. با بچههات برو، و بهشت همهتون رو کمک کنه (پیغامرسان خارج میشه)
بانو مکداف: کجا باید برم؟ من هیچ آسیبی نرسوندم. ولی این حالا من رو حفظ نمیکنه.
(قاتلها وارد میشن) کی هستید؟
قاتل اول: شوهرت کجاست؟
بانو مکداف: امیدوارم جایی نباشه که مردانی مثل شما بتونن پیداش کنن.
قاتل اول: مکداف یک خائنه.
پسر: پدر من یک خائن نیست، مرد شرور!
قاتل اول: من شرورم؟ پس تو هم میمیری (با خنجرش به پسر حمله میکنه)
پسر: من رو کشت، مادر! فرار کن!
متن انگلیسی فصل
ACT FOUR SCENE TWO
Lady Macduff: Why has my husband gone and left us here, alone?
Ross: You must be patient, madam.
Lady Macduff: Patient? He was not. Macduff is not a traitor. But leaving us has made him look like one.
Ross: He must have had good reason.
Lady Macduff: Good reason? To leave his wife? His children? To leave his castle? Everything he owns? He does not love us. Even birds protect their young. My husband is a coward and a fool. No. His leaving is against all reason.
Ross: My dearest madam, please do calm yourself. I know Macduff is good - wise, brave and well-informed. I dare not tell you more. Scotland is now full of fears and lies. Men are afraid, but don’t know what they fear. Now I must go.
I’ll soon be here again. Let’s hope that things get better. Farewell, dear child, and may God protect you.
Lady Macduff: He had a father, but that father’s gone.
Ross: If I stay longer, we all shall be in trouble. Farewell.
Lady Macduff: So, my son, your father’s dead. How will you live now?
Boy: As birds do, Mother.
Lady Macduff: What do you mean? By eating worms?
Boy: I’ll pick up what I can, as they do, Mother.
Lady Macduff: Poor bird! You must not be afraid. You won’t be caught.
Boy: That’s true. No one tries to catch a little bird. My father is not dead, although you say so.
Lady Macduff: Yes, he is dead. How will you get on without a father?
Boy: And how will you get on without a husband?
Lady Macduff: Oh, I shall find another, soon enough.
Boy: Was my father a traitor, Mother?
Lady Macduff: Yes, he was.
Boy: What is a traitor?
Lady Macduff: Well, someone who swears, and lies.
Boy: And are they all traitors— the people who do that?
Lady Macduff: Yes, they are, and they must be hanged.
Boy: Who must hang them?
Lady Macduff: Well, the honest men.
Boy: Then the liars and swearers are fools, for there are enough of them to attack and hang the honest men.
Lady Macduff: Now God help you, poor youngster. But how will you get on without a father?
Boy: If he was dead, you’d cry for him. As you don’t cry, it’s a good sign - that I’ll soon have a new father!
Lady Macduff: Poor little boy! How cleverly you talk!
Messenger: God bless you, madam! I know who you are, although you don’t know me. Take my advice, there is much danger here. This castle is not safe, so leave at once. I am frightening you, but I must do it. Go, with your children, and Heaven help you all!
Lady Macduff: Where should I go? I’ve done no harm. But that won’t save me now.
Who are you?
1st Murderer: Where is your husband?
Lady Macduff: Nowhere, I hope, where men like you can find him.
1st Murderer: Macduff is a traitor.
Boy: My father’s not a traitor, wicked man!
1st Murderer: Wicked, am I? Then you’ll die too!
Boy: He has killed me, Mother! Run away!
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.