سرفصل های مهم
فصل بیست و پنجم
توضیح مختصر
مکدیرها ریمر را در آب غرق کردند. مورولتومتلاشی شد.مکدیرها باخوشبختی در لیتل کیمن به ملوانی پرداختند.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل بیست و پنجم
اسکله
اسکله دن راسل غربی ترین اسکله بین سه اسکله خلیج ساحل پاناما بود. تقریباً نیم مایلی شرق بلو تاید بود. ساعت یازده و نیم، ابی اتاق سی و هشت رو ترک کرد و شروع به پیاده روی در امتداد شرقی ساحل کرد.
پنج دقیقه بعد میچ رفت؛ همون موقعی که ابی داشت طوری لباس میپوشید که شبیه توریستها به نظر برسه. میچ سرتاپا سیاه پوشید. بعدش ری بود که پنج دقیقه بعد از میچ رفت و در رو پشت سرش قفل کرد.
ابی نیمه شب در انتهای اسکله ایستاد. میچ هم روی یک صندلی در ساحل انتهای اسکله نشست. ری روی ماسه ها حدود پنجاه یارد دورتر- هر یارد حدود نود سانتیمتر- ایستاده بود.
ابی تا جایی که ممکن بود چراغ قوه ش رو داخل کتش پنهان کرده بود و باهاش به سمت دریا علامت میداد. روشن و خاموشش کرد. روشن و خاموش. جوابی نیومد. دوباره تلاش کرد. بازم جوابی نیومد.
میچ از گوشه چشمش دید که یک نفر به داخل اسکله پرید و به سرعت به سمت ابی رفت. اون ریمر بود. میچ بلند شد و به آهستگی پشت سرش دوید.
ریمر اومد بالا، پشت سر ابی و اسمش رو صدا زد. ابی روش رو برگردوند و شروع کرد به جیغ زدن. ریمر پرید بهش و دقیقاً همون موقع، میچ خیز برداشت به سمت پاهاش.
هر سه تاشون افتادن روی زمینِ سفت اسکله. ریمر مشت زد به چشم میچ و دستشو به اسلحه ش برد. نتونست پیداش کنه. ری بهش حمله کرد و چند باز زدش تا اینکه بیهوش شد.
ری همینطور که طناب رو از کمرش باز میکرد گفت: ابی دوباره چراغ قوه رو روشن کن. رفت به سمت دریا و کاری رو که اون گفت، انجام داد.
میچ در حالی که به ری و طناب نگاه میکرد زمزمه کرد: چیکار میخوای بکنی؟
ری گفت: ما میتونیم بهش شلیک کنیم یا اینکه غرقش کنیم. مجبوریم یا این کار رو بکنیم یا اون کارو.
ابی گفت: وای خدای من.
میچ آهسته گفت: شلیک نکنید.
ری گفت: موافقم. طناب رو دور گردن ریمر پیچوند و سفتش کرد. ریمر اصلاً حرکت نمیکرد. بعد از سه دقیقه ری بدنش رو که در انتهای طناب بود به داخل آب سرازیر کرد.
ابنکس دیر اومد. ولی یک راه میان قایقهای کوچیکی که بیرون توی دریا منتظر بود، پیدا کرده بود. هیچیک از نیروهای مورولتو حتا اومدنش رو ندیده بودن و هیچکدومشون هم ندیدن که با سه تا مسافر جدید برگشت.
ساعت شش صبح، تامی با ترانس تماس گرفت؛ همون کاری که میچ بهش گفته بود باید انجام بده.
گفت: وین حالا میتونی پرونده ها رو بگیری. اونا تو اتاق سی و هشت در هتل بلوتاید در ساحل پاناما هستن. متصدی هتل اسمش هست اندی. اون شما رو به اتاق، راهنمایی میکنه.
وین مواظب پرونده ها باش. ما کلی وقت گذاشتیم و زحمت کشیدیم تا همه شون رو براتون مرتب کنیم. همچنین یک فیلم شونزده ساعته هم اونجا میبینی.
ترانس با خستگی گفت: فقط یک سوال دارم، اینکه اون کجاست؟
تامی گفت: تا الان دیگه اونا توی یک هواپیما به سمت آمریکای جنوبی هستن. من باید برم؛ خدانگهدار.
قایقی که ابنکس براشون خریده بود، عالی بود. به کمک اون و پولهایی که داشتن، تونستن بقیه زندگیشون رو با نازونعمت از طریق قایقرانی در میان هزاران جزیره در هند غربی- جزایری که در دریای کارائیب و متعلق به ایالات متحده هستن- سپری کنن.
اونا تونستن خونه هایی در دو سه تا از جزایر کوچکتر، مثل لیتل کیمن که هیچکس تا حالا به اونجا نرفته بود، بگیرن.
ابنکس هر چیزی که در مورد دریانوردی و جزایر میدونست بهشون یاد داد.
اونا از طریق روزنامه ها فهمیدن که شرکت و تشکیلات مورولتو کارشون تموم شده. پنجاه و یک عضو گذشته و کنونی شرکت، دستگیر شدن.
و دادگاههای تشکیلات مورولتو تا سالها ادامه پیدا خواهد کرد. روزنامه های ممفیس، اسم همه وکلای دستگیر شده رو فهرست کردن.
وقتی که میچ اسماشون رو میخوند چهره هاشون رو هم میدید. برای بعضی هاشون یک حس تاسفی داشت و دلش برای همسر و بچه هاشون سوخت. چه استعدادهایی که تلف شدن.
ابی پشتش ایستاده بود. میچ من عاشقتم. ما، رو به راه میشیم. تا وقتی با همیم میتونیم از پس هر چیزی بربیایم.
میچ گفت: به هر حال من هیچوقت واقعاً نمیخواستم یک وکیل باشم. همیشه میخواستم یک ملوان باشم.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWENTY FIVE
The Pier
The Dan Russell Pier was the one which was furthest west of the three piers on Panama City Beach. It was about half a mile east of the Blue Tide. At eleven-thirty Abby left Room 38 and began walking east along the beach.
Five minutes later Mitch left. While Abby was dressed to look like a tourist, Mitch was dressed all in black. So was Ray, who left five minutes after Mitch, locking the door behind him.
At midnight Abby stood at the end of the pier. Mitch sat on a chair at the beach end of the pier. Ray was standing on the sand about fifty yards away.
Abby hid as much of her torch as possible in her coat and pointed it out to sea. She switched it on and off, on and off. There was no reply. She tried again. Again there was no reply.
From the corner of his eye Mitch saw someone jump on to the pier and walk quickly towards Abby. It was Rimmer. Mitch was up and running silently after him.
Rimmer walked up behind Abby and called her name. She turned round and started to scream. Rimmer jumped at her and at the same time Mitch dived head first into his legs.
All three fell down on to the hard surface of the pier. Rimmer hit Mitch hard in the eye and reached for his gun. He never found it. Ray charged into him and hit him again and again until he was unconscious.
‘Switch on the torch again, Abby,’ Ray said as he unwrapped the rope from his waist. She turned out to sea and did as he said.
‘What are you going to do?’ Mitch whispered, watching Ray and the rope.
‘We can either shoot him or drown him,’ Ray said. ‘We have to do one or the other.’
‘Oh, my God!’ said Abby.
‘Don’t fire the gun,’ Mitch whispered.
‘I agree,’ Ray said. He twisted the rope around Rimmer’s neck and tightened it. Rimmer didn’t move. After three minutes Ray slid the body at the end of the rope down into the water.
Abanks was late, but he found a way through the small boats which were waiting out at sea. None of Morolto’s men even saw him come, and none of them saw him go with his three new passengers.
At six in the morning Tammy phoned Tarrance, just as Mitch had said she should.
‘You can have the files now, Wayne,’ she said. ‘They’re in Room 38, Blue Tide Hotel, Panama City Beach. The clerk is called Andy and he’ll let you into the room.
Be careful with the files, Wayne, we’ve taken a lot of time and trouble getting them all neat for you. And you’ll find sixteen hours of film there too.’
‘I have just one question,’ Tarrance said tiredly. ‘Where is he?’
‘By now,’ said Tammy, ‘they’re on a plane to South America. I’ve got to go. Goodbye.’
The boat Abanks had bought them was perfect. With it and the money they could spend the rest of their lives sailing in luxury among the thousands of islands in the West Indies.
They could have homes on two or three of the smaller ones, like Little Cayman, where no one ever came.
Abanks taught them all he knew about boating and about the islands.
They knew from newspapers that the firm and the Morolto family were finished. Fifty-one present and past members of the firm were arrested,
and the Morolto family trials would go on for years. The Memphis newspapers listed the names of all the arrested lawyers.
As Mitch read their names he saw their faces. He almost felt sorry for some of them, and he pitied their wives and children. What a waste of talent.
‘I love you, Mitch.’ Abby was standing behind him. ‘We’ll be OK. As long as we’re together we can handle anything.’
‘I never really wanted to be a lawyer, anyway,’ Mitch said. ‘I always wanted to be a sailor.’
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.