سرفصل های مهم
فصل 10 - 01
توضیح مختصر
جری و جوآنا با خانم مارپل پیر در خونهی خانم دین-کالثروب صحبت میکنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دهم
هفته بعد مثل یک رویا بود.
بازجویی آگنس وودل برگزار شد و تنها حکم ممکن صادر شد: “قتل توسط شخص یا اشخاصی ناشناس.” بنابراین آگنس کوچولوی بیچاره، یک ساعت مشهور شد، بعد در حیاط کلیسای قدیمی خاک شد، و زندگی در لیمستوک مثل قبل ادامه پیدا کرد.
نه، این جمله آخر درست نیست. نه مثل قبل .
نوری نیمه-ترسیده و نیمه-هیجانزده تقریباً در چشمهای همه وجود داشت. همسایه به همسایه نگاه میکرد. یک جایی در لیمستوک شخصی بود که جمجمه دختر رو شکسته بود و یک چاقو توی مغزش کرده بود.
ولی هیچکس نمیدونست اون شخص کیه.
و عصرها در حالی که پردهها کشیده شده بودن، جوآنا و من مینشستیم درباره تمام احتمالات مختلف حرف میزدیم و بحث میکردیم.
آقای پای؟
خانم گینچ؟
خانم دین-کالثروب؟
ایمی گریفیث؟
امیلی بارتون؟
پارتریچ؟
و تمام مدت مضطربانه منتظر بودیم تا اتفاقی بیفته.
ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. امیلی بارتون برای چایی اومد خونمون. مگان برای ناهار اومد. برای نوشیدنی رفتیم پیش آقای پای. و برای چای رفتیم خونهی کشیش.
بعد از ظهرمون اونجا در اتاق نشیمن بزرگ و راحت یکی از آرامشبخشترینهایی بود که سپری کرده بودیم. دین-کالثروب یک مهمون داشت که باهاشون میموند یک خانم پیر ظریف که داشت با یک کاموای سفید چیزی میبافت. خیلی خوشایند بود.
منظورم این نیست که به قتل اشاره نکردیم، برای اینکه کردیم.
خانم مارپل، مهمون، از این موضوع خیلی هیجانزده شد. به خانم دین- کالثروب گفت: “بگو ببینم، عزیزم، مردم شهر چی میگن؟ اونها چه فکری میکنن؟”
جوآنا گفت: “به گمونم هنوز هم خانم کلیت هست.”
خانم دین- کالثروب گفت: “آه، نه. حالا نه.”
خانم مارپل پرسید که خانم کلیت کی هست. جوآنا گفت جادوگر روستاست.
خانم دین- کالثروب گفت: “اون یه زن خیلی احمقه. اون وقتی ماه کامله میره بیرون تا گیاه جمع کنه و اطمینان حاصل میکنه که همه بفهمن.”
پرسیدم: “چرا نباید مردم به خاطر قتل به اون مظنون بشن؟ اونها فکر میکنن اون نامهها رو مینویسه.”
خانم مارپل گفت: “آه! ولی دختر با یک چاقو کشته شده خیلی ناخوشایند. بنابراین معنیش اینه که نمیتونه خانم کلیت باشه. برای این که اون به سادگی میتونست از قدرتش استفاده کنه تا دختر از عوامل طبیعی بمیره.” به طرف من برگشت. “آقای بورتون، حالا شما اینجا غریبهاید. شاید بتونید یه راه حل برای این مشکل پیدا کنید.”
لبخند زدم. “بهترین راه حلی که داشتم، یک رویا بود. در رویا همه چیز با هم همخونی داشت. متأسفانه وقتی بیدار شدم، همه چیز خیلی بیمعنی به نظر میرسید!”
“چقدر جالب. لطفاً درباره اون چیز بیمعنی بهم بگید.”
“همه اینها با یک جمله احمقانه شروع میشه: “تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.” و بعد با جملات دیگهای قاطیشون کردم: صفحات دودی، تیکههای کاغذ پاره شده، پیغامهای تلفنی- “نه، یک رویای دیگه هم بود.”
“و این خواب چی بود؟”
“خوب، السی هلند، معلم سرخونه سیمنگتونها داشت با دکتر گریفیث ازدواج میکرد و کشیش اونجا داشت تشریفات رو به زبان لاتین میخوند و بعد خانم دین- کالثروب بلند شد و گفت که باید تمام بشه! ولی اون قسمت،” لبخند زدم، “حقیقت داشت. بیدار شدم و دیدم که شما اونجا بالای سر من ایستادید و این جمله رو میگید.”
خانوم دین- کالثروب گفت: “و کاملاً هم حق با من بود.”
“ولی پیغام تلفنی از کجا میاد؟” خانم مارپل پرسید:
“آة، فراموشش کردم اون توی خوابم نبود. من از راهرو میاومدم و متوجه شدم که جوآنا یک پیغام برام نوشته تا به اگه یک نفر زنگ زد بهش بدم.”
خانم مارپل به جوآنا نگاه کرد. “اگه بپرسم پیغام چی بود، فکر میکنید خیلی بیادبم؟”
جوآنا گفت: “مهم نیست. خودم که نمیتونم چیزی دربارش به خاطر بیارم.”
من پیغام رو به نحو احسنتی که میتونستم تکرار کردم و نگران بودم که خانم مارپل رو ناامید کنه، ولی اون لبخند زد.
“فکر میکردم همچین چیزی باشه.”
خانم دین- کالثروب به تندی گفت: “مثل چی، جین؟”
“یک چیز کاملاً معمولی.” خانم مارپل دوباره شروع به بافتن کرد. “میدونید چیه، به انجام رسوندن یک قتل موفق، خیلی شبیه انجام یک حقهی شعبدهبازی هست. شما باید کاری کنید مردم به چیزهای نادرست و جاهای نادرست نگاه کنن.”
جواب دادم: “خوب،
تا الان که به نظر میرسه همه در جای نادرستی دنبال شخص دیوانهی ما میگشتن.”
خانم مارپل گفت: “من خودم احتمالاً دنبال یک آدم خیلی عاقل میگشتم.”
بهش گفتم: “این چیزیه که ناش میگه. اون همچنین گفت که حتماً خیلی هم مورد احترام هستن.”
خانم مارپل موافقت کرد “بله. این مهمه.” به جوآنا نگاه کرد. “خانم بورتون، شما نامهای دریافت کردید؟”
جوآنا خندید و گفت: “آه، بله! مزخرفترین چیزها رو نوشته بود.”
خانم مارپل گفت: “متأسفانه، احتمال اینکه آدمهای جوون و زیبا توسط نویسنده انتخاب بشن بیشتر هست.”
“به همین خاطر من فکر میکنم این عجیبه که السی هلند هیچ نامهای دریافت نکرده.”
گفتم.
خانم مارپل پرسید: “همون معلم سرخونه سیمینگتونها، اونی که خوابش رو دیده بودید، آقای بورتون؟”
جوآنا گفت:
“بله.”
“اون حتماً یکی دریافت کرده ولی نمیگه.”
گفتم: “نه، من باورش کردم،
همینطور ناش.”
خانم مارپل گفت: “عزیزم،
حالا این خیلی جالبه. جالبترین چیزیه که تا حالا شنیدم.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TEN
The next week felt like a dream.
The inquest on Agnes Woddell was held and the only possible verdict was returned, ‘Murder by person or persons unknown.’ So poor little Agnes, having had her hour of fame, was then buried in the old churchyard and life in Lymstock went on as before.
No, that last statement is untrue. Not as before.
There was a half-scared, half-excited light in almost everybody’s eye. Neighbour looked at neighbour. Somewhere in Lymstock was a person who had cracked a girl’s skull and pushed a knife into her brain.
But no one knew who that person was.
And in the evenings, with the curtain drawn, Joanna and I sat talking and arguing, over all the various possibilities.
Mr Pye?
Miss Ginch?
Mrs Dane-Calthrop?
Aimee Griffith?
Emily Barton?
Partridge?
And all the time, nervously, we waited for something to happen.
But nothing did happen. Emily Barton came to tea. Megan came to lunch. We went for drinks with Mr Pye. And we went to tea at the vicarage.
Our afternoon there, in the big comfortable sitting room, was one of the most peaceful we had spent. The Dane-Calthrops had a guest staying with them, a gentle old lady who was knitting something with white wool. It was very pleasant.
I don’t mean that we did not mention the murder, because we did.
Miss Marple, the guest, was very excited by the subject. ‘Tell me, dear,’ she said to Mrs Dane-Calthrop, ‘what do the townspeople - say? What do they think?’
‘Mrs Cleat still, I suppose,’ said Joanna.
‘Oh no,’ said Mrs Dane-Calthrop. ‘Not now.’
Miss Marple asked who Mrs Cleat was. Joanna said she was the village witch.
‘She’s a very silly woman,’ said Mrs Dane-Calthrop. ‘She goes out to gather plants when there is a full moon and makes sure that everybody knows about it.’
I asked, ‘But why shouldn’t people suspect her of the murder? They thought she had written the letters.’
Miss Marple said, ‘Oh! But the girl was killed with a knife, very unpleasant! So that means it can’t be this Mrs Cleat. Because she could just use her powers to make the girl die from natural causes.’ She turned to me. ‘Mr Burton, now you are a stranger here. Perhaps you can find a solution to this problem.’
I smiled. ‘The best solution I have had was a dream. In my dream it all fitted together. Unfortunately when I woke up the whole thing was nonsense!’
‘How interesting. Do please tell me about the nonsense!’
‘Oh, it all started with the silly phrase “No smoke without fire.” And then I got it mixed up with other phrases: smoke screens, torn bits of paper, telephone messages - No, that was another dream.’
‘And what was that dream? ‘
‘Well, Elsie Holland, the Symmingtons’ governess, was getting married to Dr Griffith and the vicar here was reading the service in Latin, and then Mrs Dane-Calthrop got up and said it had got to be stopped! But that part,’ I smiled, ‘was true. I woke up and found you standing over me saying it.’
‘And I was quite right,’ said Mrs Dane-Calthrop.
‘But where did a telephone message come in?’ asked Miss Marple.
‘Oh, I’d forgotten, that wasn’t in the dream. I came through the hall and noticed Joanna had written down a message to be given to someone if they rang up.’
Miss Marple looked at Joanna. ‘Will you think me very rude if I ask just what that message was?’
‘I don’t mind,’ Joanna said. ‘I can’t remember anything about it myself.’
I repeated the message as best I could, worried that it was going to disappoint Miss Marple, but she smiled.
‘I thought it might be something like that.’
Mrs Dane-Calthrop said sharply, ‘Like what, Jane?’
‘Something quite ordinary.’ Miss Marple had begun knitting again. ‘You know, to commit a successful murder must be very much like doing a magic trick. You’ve got to make people look at the wrong thing and in the wrong place.’
‘Well,’ I replied. ‘So far everybody seems to have looked in the wrong place for our mad person.’
‘I myself,’ said Miss Marple, ‘would probably look for somebody very sane.’
‘That’s what Nash said,’ I told her. ‘He also said they would be very respectable.’
‘Yes,’ agreed Miss Marple. ‘That’s important.’ She looked at Joanna. ‘Have you had a letter, Miss Burton?’
Joanna laughed, ‘Oh, yes! It said the most awful things.’
‘I’m afraid,’ said Miss Marple, ‘that people who are young and pretty are likely to be chosen by the writer.’
‘That’s why I think it’s odd that Elsie Holland hasn’t had any,’
I said.
‘Is that the Symmingtons’ governess - the one you dreamt about, Mr Burton?’ Miss Marple asked.
‘Yes.’
‘She’s probably had one and won’t say so,’ said Joanna.
‘No,’ I said, ‘I believe her. So does Nash.’
‘Dear me,’ said Miss Marple. ‘Now that’s very interesting. That’s the most interesting thing I’ve heard yet.’