فصل 04 - 02

مجموعه: کارآگاه مارپل / کتاب: انگشت محرک / فصل 9

فصل 04 - 02

توضیح مختصر

مگان با جری حرف میزنه و میگه که از همه متنفره.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

۲

وقتی به خونه برگشتم، دیدم که مگان روی پله‌های ایوان نشسته.

گفت: “سلام. می‌تونم برای ناهار بیام؟”

“البته. اگه تاس کباب ایرلندی دوست داری.”

“کمی. منظورم اینه که شبیه شام سگهاست، مگه نه، بیشتر سیب زمینی و چاشنی داره.”

گفتم: “دقیقاً.”

مگان یه پای گرد و غباریِ دراز رو دراز کرد. “ببین، جوراب‌های ساق بلندم رو رفو‌ کردم.” با غرور گفت: “کار رفوی خواهرت خوبه؟”

گفتم: “نمیدونم.”

“خوب، وقتی جورابش سوراخ میشه، چیکار میکنه؟” کمی با خجالت گفتم: “فکر می‌کنم میندازه بیرون و یه جفت دیگه میخره.”

مگان گفت: “خیلی معقوله. ولی من نمیتونم اینکارو بکنم. من فقط یه خرجی کوچیک دارم.” اون مکث کرد. “به گمونم تو هم مثل همه فکر می‌کنی من افتضاحم؟”

گفتم: “احمق نباش.”

مگان سرش رو تکون داد. “همینه. من احمق نیستم. مردم فکر می‌کنن احمقم. اما اونا خبر ندارن که من می‌دونم از درون چه شکلین و اینکه همیشه ازشون متنفرم.”

“ازشون متنفری؟”

“بله”. چشم‌های غمگینش صاف به چشم‌های من نگاه کردن. “تو هم اگه شبیه من بودی، از مردم متنفر میشدی، اگه هیچ کس تو رو نمی‌خواست.”

پرسیدم: “فکر نمی‌کنی کمی داری منفی میشی؟”

مگان گفت: “بله. این چیزیه که مردم همیشه وقتی حقیقت رو بهشون میگی، میگن. و من می‌فهمم که چرا خواستنی نیستم. مامان، من رو دوست نداره، برای اینکه از پدرم براش باقی موندم. چیزی که مامان واقعاً دوست داره، اینه که فقط خودش با پدر ناتنیم و پسرهاش باشن.”

به آرومی گفتم: “اگه کمی از چیزهایی که میگی، حقیقت داشته باشه، چرا نمیری و برای خودت تنهایی زندگی نمی‌کنی؟”

“منظورت اینه که خودم خرج زندگی خودم رو در بیارم؟ از چی؟ وقتی سعی می‌کنم کاری انجام بدم، احمقم. و همچنین …”

“خوب؟”

تو چشماش اشک بود. “چرا باید برم؟ اونها من رو نمیخوان، بنابراین میمونم و همه رو پشیمون و ناراحت می‌کنم. من از همه در لیمستوک متنفرم. همه اونا فکر می‌کنن من احمق و زشتم. ولی بهشون نشون میدم. من …”

من صدای گام‌هایی رو از مسیر کنار خونه شنیدم. با خشونت گفتم: “بلند شو. بلند شو برو حموم و صورتت رو بشور. سریع.”

اون پرید بالا و درست موقعی که جوآنا گوشه رو پیچید، از تو پنجره‌ی فرانسوی رفت تو.

متن انگلیسی فصل

II

When I got back to the house, I found Megan sitting on the veranda steps.

‘Hello,’ she said. ‘Could I come to lunch?’

‘Of course. If you like Irish stew.’

‘A bit. I mean, it’s like a dogs’ dinner isn’t it, mostly potato and flavour?’

‘Exactly,’ I said.

Megan stretched out a long dusty leg. ‘Look, I’ve mended my stockings,’ she said proudly. ‘Is your sister good at mending?’

‘I don’t know,’ I said.

‘Well, what does she do when she gets a hole in her stocking?’ Rather embarrassed, I said, ‘I think that she throws them away and buys another pair.’

‘Very sensible,’ said Megan. ‘But I can’t do that. I only get a very small allowance.’ She paused. ‘I suppose you think I’m awful, like everyone else?’

‘Don’t be stupid,’ I said.

Megan shook her head. ‘That’s just it. I’m not stupid. People think I am. They don’t understand that inside I know just what they’re like, and that all the time I hate them.’

‘You hate them?’

‘Yes.’ Her sad, eyes, looked straight into mine. ‘You would hate people if you were like me, if you weren’t wanted.’

‘Don’t you think you’re being rather negative’ I asked.

‘Yes,’ said Megan. ‘That’s what people always say when you speak the truth. And I understand why I’m not wanted. Mummy doesn’t like me because I remind her of my father. What Mummy would really like is to be just herself with my stepfather and the boys.’

I said slowly, ‘If some of what you say is true, why don’t you go away and have a life of your own?’

‘You mean earn my living? What at? I am stupid when I try to do things. And also.’

‘Well?’

There were tears in her eyes. ‘Why should I go away? They don’t want me, so I’ll stay and make everyone sorry. I hate everyone in Lymstock. They all think I’m stupid and ugly. But I’ll show them. I’ll.’

I heard a step on the path round the side of the house. ‘Get up,’ I said roughly. ‘Go up to the bathroom and wash your face. Quick.’

She jumped up and disappeared through the French windows just as Joanna came round the corner.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.