سرفصل های مهم
فصل 13 - 02
توضیح مختصر
اوون گریفیث میفهمه که خواهرش رو برای چی دستگیر کردن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
۲
ناش و پارکینز بعد از ظهر به خونه گریفیث رفتن و من هم باهاشون رفتم.
ناش گفت: “دکتر، دوستای زیادی این جا نداره. شاید تو بتونی بهش کمک کنی تا با این شوک روبرو بشه.”
ما زنگ زدیم، و خواستیم خانم گریفیث رو ببینیم، و به داخل اتاق نشیمن راهنمایی شدیم. السی هلند، مگان و سیمینگتون اونجا بودن و چای میخوردن. ناش از ایمی پرسید میتونیم لحظهای باهاش خصوصی صحبت کنیم.
“امیدوارم دوباره مشکل چراغهای ماشینم نباشه؟” اون ما رو به اون طرف راهرو، به اتاق مطالعه کوچیک راهنمایی کرد.
وقتی در کشویی اتاق رو میبستم، دیدم که سمینگتون سرش رو تند بلند کرد. فکر میکنم به خاطر تحصیل حقوق متوجه چیزی در رفتار ناش شده بود.
ناش به ایمی گفت باید باهاش به پاسگاه پلیس بیاد. و اتهامش رو با صدای بلند خوند. درباره نامه بود، نه هنوز قتل.
ایمی گریفیث با صدای بلند خندید. “عجب مزخرفی! انگار چیزهای منزجر کنندهای شبیه این نوشتم. حتماً دیوونه شدید.”
ناش نامهای که به السی هلند فرستاده شده بود رو نشون داد. “قسم میخورید که شما این نامه رو ننوشتید، خانم گریفیث؟”
“البته که قسم میخورم. تا الان ندیده بودمش.”
ناش گفت: “باید بهتون بگم، خانم گریفیث، که شما در حالی که این نامه رو بین ساعت یازده و یازده و نیم شب گذشته در دستگاه تایپ انجمن زنان تایپ میکردید، دیده شدید. بعد دیروز با چند تا نامه که در دست داشتید، وارد دفتر پست شدید …”
“پستش نکردم.”
“نه، پست نکردید. وقتی منتظر تمبر بودید، انداختینش روی زمین، تا یک نفر دیگه اون رو برداره و پست کنه.” در باز شد و سیمینگتون اومد داخل. “چه خبره؟ ایمی اگه مشکلی هست، باید به شکل حقوقی ازت دفاع بشه. اگه میخوای من …”
اون لحظه کنترلش رو از دست داد. و صورتش رو با دستاش پوشوند و گفت: “برو اونطرف، دیک. نمیخوام تو در این باره بفهمی. تو نه!”
“پس از همکارم، میلدوی میخوام اینکارو بکنه.” سیمنگتون رفت بیرون از اتاق. در چارچوب در خورد به اوون.
اوون گفت: “مسئله چیه؟ خواهرم- شما فکر میکنید اون مسئول این نامههاست؟”
ناش گفت: “متأسفانه هیچ شکی درش نیست.” به طرف ایمی برگشت “باید حالا با ما بیای، لطفاً.”
از کنار اوون بدون اینکه بهش نگاه کنه، گذشت. “هیچی نگو! و لطفاً بهم نگاه نکن!”
اونا رفتن بیرون و اوون بدون این که بتونه حرکت کنه، همون جا ایستاد. من کمی صبر کردم و بعد گفتم. “اگه کاری از دستم برمیاد …”
گفت: “ایمی؟ باور نمیکنم.”
ضعیف پیشنهاد دادم: “شاید اشتباه شده.”
“ااگه اشتباه بود، اون همچین رفتاری نمیکرد.” روی صندلی نشست. من با ریختن یک نوشیدنی قوی و بردن پیشش سعی کردم به درد بخورم. به نظر حالش رو بهتر کرد. گفت: “حالا حالم خوبه. ممنونم، بورتون ولی هیچ کاری از دستت بر نمیاد. هیچ کاری از دست هیچکس برنمیاد.”
در باز شد و جوآنا اومد داخل، به طرف اوون رفت و به من نگاه کرد. “برو بیرون، جری. کار خودمه.”
وقتی از در بیرون میرفتم، دیدم که نشست روی زمین کنار پاهاش.
متن انگلیسی فصل
II
Nash and Parkins went to the Griffiths’ house that afternoon, and I went with them.
‘The doctor hasn’t many friends here,’ Nash said. ‘Perhaps you could help him deal with the shock.’
We rang the bell, asked for Miss Griffith, and were shown into the sitting room. Elsie Holland, Megan and Symmington were there having tea. Nash asked Aimee if he could speak to her privately for a moment.
‘Not in trouble over my car lights again, I hope?’ She led us across the hall into a small study.
As I closed the drawing room door, I saw Symmington raise his head sharply. I supposed that because of his legal training he had recognized something in Nash’s manner.
Nash told Aimee that she must come with him to the police station. And he read out the charge. It was about the letters, not murder yet.
Aimee Griffith laughed loudly. ‘What nonsense! As though I’d write disgusting things like that. You must be mad.’
Nash showed the letter to Elsie Holland. ‘Do you swear you did not write this, Miss Griffith?’
‘Of course I do. I’ve never seen it before.’
Nash said, ‘I must tell you, Miss Griffith, that you were seen typing that letter on the machine at the Women’s Institute between eleven and eleven-thirty p.m. on the night before last. Yesterday you entered the post office with several letters in your hand.’
‘I never posted this.’
‘No, you did not. While waiting for stamps, you dropped it on the floor, so that somebody else would pick it up and post it.’ The door opened and Symmington came in. ‘What’s going on? Aimee, if there is anything wrong, you ought to be legally represented. If you wish me.’
She lost control then. She covered her face with her hands and said, ‘Go away, di@k. I don’t want you to know - about this. Not you!’
‘Then I’ll ask my partner Mildmay to do it.’ Symmington went out of the room. In the doorway he bumped into Owen Griffith.
‘What’s this’ said Owen. ‘My sister - you think she was responsible for those letters?’
‘I’m afraid there is no doubt of it,’ said Nash. He turned to Aimee, ‘You must come with us now, please.’
She walked past Owen without looking at him. ‘Don’t say anything. And please don’t look at me!’
They went out and Owen just stood there unable to move. I waited a bit, then said. ‘If there’s anything I can do.’
He said, ‘Aimee? I don’t believe it.’
‘It may be a mistake,’ I suggested weakly.
‘She wouldn’t behave like that if it was a mistake.’ He sat down on a chair. I made myself useful by pouring a strong drink and bringing it to him. It seemed to do him good. He said, ‘I’m all right now. Thanks, Burton, but there’s nothing you can do. Nothing anyone can do.’
The door opened and Joanna came in, went over to Owen and looked at me. ‘Get out, Jerry. This is my business.’
As I went out of the door, I saw her sit down on the floor by his feet.