سرفصل های مهم
فصل 14
توضیح مختصر
خانم مارپل به همه توضیح میده که چطور فهمیده همه چیز کار سیمنگتون بوده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهاردهم
خانم دین-کالثروب گفت: “پس میبینید که کاملاً حق داشتم که یک خبره خبر کردم.”
با تعجب بهش نگاه کردم. “ولی، مگه خبر کردی؟ کی بود؟ چیکار کرد؟”
همه ما در خانه کشیش بودیم. بارون بیرون به شدت میبارید و یک آتش هیزمی خوشایند هم بود.
خانم دین-کالثروب گفت: “مرد نبود،” و به جایی که خانم مارپل نشسته بود و بافتنی میبافت، برگشت. “این خبره من هست. جین مارپل. درباره انسانهای خبیث بیشتر از هر کس دیگهای که میشناسم میدونه.”
خانم مارپل گفت: “عزیزم، فکر نمیکنم بشه دقیقاً اینطور گفت.”
“ولی همینطوره.”
خانم مارپل بافتنیش رو گذاشت زمین و بهمون توضیح داد که درباره قتل چی فهمیده بود. “بیشتر جرایم خیلی ساده هستن. این هم بود. حقیقت خیلی آشکار بود. شما دیدینش، آقای بورتون.”
“من ندیدم.”
“ولی دیدید. برای شروع اون جملهی “تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.” این شما رو اذیت میکرد، برای اینکه شما فهمیده بودید چی هست- یک صحنهی دود. همه داشتن به چیز نادرست نگاه میکردن- نامههای بینام. ولی تمام موضوع این بود که هیچ نامه بینامی وجود نداشت!”
“ولی خانم مارپل، وجود داشت. من یکی دریافت کردم.”
“آه، بله، ولی واقعیت نداشتن. حتی در لیمستوک رسواییهای زیادی هست، و هر زنی که اینجا زندگی میکنه، ازشون خبر داره و میتونه ازشون استفاده کنه. ولی یک مرد معمولاً به غیبت علاقه نداره- مخصوصاً مردی مثل آقای سیمنگتون.
بنابراین اگه از میان دود نگاه میکردی و به آتش میرسیدی، میدیدی که در حقیقت فقط یک اتفاق افتاده- خانم سیمنگتون مرده.”
“بنابراین بعد، به طور طبیعی، آدم به این فکر میکنه که کی میخواست خانم سمینگتون بمیره، و البته، اولین شخصی که به فکر آدم میرسه، متأسفانه، شوهرش هست. و آدم میپرسه دلیلی هم هست؟ برای مثال، یک زن دیگه؟”
“و اولین چیزی که شنیدم این هست که یک معلم سرخونهی جوون خیلی جذاب در اون خونه هست. بنابراین، واضحه، مگه نه؟ متأسفانه، وقتی یک آقای محترم بزرگسال عاشق میشه، خیلی بد دچار این بیماری میشه. دیوونگیه.
و برای آقای سمینگتون فقط مرگ زنش این مشکل رو حل میکرد، برای اینکه اون میخواست با السی هلند ازدواج کنه. اون همه چیز رو میخواست، خونهاش، بچههاش، احترامش. و بهایی که برای این میپرداخت، قتل بود.”
“ولی اون میدونست که اگه یک زن به طور غیر قابل انتظاری بمیره، اولین مظنون شوهرش هست. بنابراین مرگی ساخت که نتیجه چیز دیگهای به نظر برسه. اون نویسندهی نامه بینام رو به وجود آورد. و چیز هوشمندانه این بود که پلیس مطمئن بود مظنون یک زن هست- و اونها به طریقی هم کاملاً حق داشتن.
تمام نامهها، نامههای یک زن بودن: اونها رو از نامههای پرونده شمال انگلیس که دکتر گریفیث دربارش بهش گفته بود، کپی کرده بود. اون کلمات و جملات رو از اونها برداشته بود و قاطی کرده بود، و نتیجه نامههایی بود که قطعاً ذهنیات یک زن رو نشان میدادن.
“اون تمام ترفندهایی که پلیس استفاده میکرد رو میدونست، آزمایشات دستخط و تایپ. اون تمام پاکت نامهها رو قبل از اینکه دستگاه تایپ رو به انجمن زنان بده، تایپ کرده بود، و صفحات رو از کتاب، وقتی یک روز در اتاق نشیمن لیتل فورز منتظر بود، پاره کرده بود. مردم کتاب موعظهها رو زیاد باز نمیکنن!”
“و بالاخره وقتی قلم دروغینش رو به کار برد، مسئله اصلی رو سازماندهی کرد. یک بعد از ظهر آفتابی که معلم سرخونه و پسرها و دختر ناتنیش بیرون بودن و خدمتکارها مرخصی معمولشون رو داشتن. اون نمیدونست آگنس با دوست پسرش دعوا میکنه و به خونه برمیگرده.”
جوآنا پرسید: “ولی آگنس چی دیده بود؟”
“نمیدونم. ولی حدس میزنم هیچی ندیده بود.”
“بنابراین تمام اینها رو تصور کرده بود.”
“نه، نه، عزیزم، منظورم اینه که اون تمام بعد از ظهر کنار پنجره منتظر دوست پسرش ایستاده بود تا بیاد و ازش عذرخواهی کنه و در کمال تعجب، هیچی ندیده بود.
هیچکس به هیچ عنوان به خونه نیومده بود، نه پستچی، نه هیچکس دیگهای. و بعد فهمیده بود که خیلی عجیبه، برای اینکه خانم سیمنگتون نامهی بینام رو اون روز بعد از ظهر دریافت کرده بود.”
در حالی که گیج بودم، پرسیدم: “خانم سمینگتون نامهای دریافت نکرده بود؟”
“ولی، البته که نه. شوهرش سیانید رو با قرصهایی که هر روز بعد از ناهار مینداخت، قاطی کرده بود.
تمام کاری که سیمنگتون انجام داده بود، این بود که طبق معمول برسه خونه، زنش رو صدا کنه، جوابی نشنوه، بره بالا به اتاقش، یک سیانید کوچولو به لیوان آبی که برای خوردن قرصها استفاده کرده بود بندازه، نامهی بینشان رو بنداز توی شومینه و به دستش یک تیکه کاغذ پاره شده که روش کلمات “نمیتونم ادامه بدم” نوشته، بده.” خانم مارپل به طرف من برگشت.
“درباره این هم کاملاً حق داشتی، آقای بورتون. یک تکه کاغذ پاره شده کاملاً اشتباه بود. مردم یادداشتهای خودکشیشون رو روی کاغذ پاره شده نمینویسن. اونها از یک ورق کاغذ استفاده میکنن. بله، کاغذ پاره شده اشتباه بود و شما این رو میدونستید.”
گفتم: “شما منو خیلی دست بالا گرفتید. من هیچی نمیدونستم.”
“ولی میدونستید، آقای بورتون. وگرنه چرا بلافاصله پیغامی که خواهرتون روی دفترچه تلفن گذاشته بود توجهتون رو جلب کرد؟”
به آرومی تکرار کردم: “بگو من نمیتونم جمعه برم- فهمیدم! نمیتونم ادامه بدم؟”
خانم مارپل بهم لبخند زد. “دقیقاً. آقای سیمنگتون پیغام مشابهی که زنش نوشته بود رو دید و فهمید که میتونه ازش استفاده کنه. اون کلماتی که میخواست رو برای زمانی که وقتش برسه، پاره کرد- یک پیغام با دست نوشتهی زنش.”
پرسیدم: “چیز هوشمندانه دیگهای هم بود که انجام داده باشم؟”
دوباره خانم مارپل بهم لبخند زد. “شما مهمترین چیز ممکن رو بهم گفتید- که السی هلند هیچ وقت نامه بینامی دریافت نکرده.”
گفتم: “میدونید، به همین خاطر من شب گذشته فکر کردم که حتماً اون نویسنده نامهها هست.”
“آه، عزیزم، من، نه. شخصی که نامههای بینشان مینویسه، تقریباً همیشه برای خودش هم میفرسته. نه، نه، این حقیقت به دلیل دیگهای توجه من رو جلب کرده بود. برای اینکه این ضعف آقای سیمنگتون بود.
اون نمیتونست نوشتن یک نامه ناخوشایند رو به دختری که عاشقشه، تحمل کنه. و اینطور بود که فهمیدم زن خودش رو کشته.” جوآنا گفت: “و آگنس رو هم کشت. چرا؟”
“احتمالاً شنیده بود که اون به پارتریچ زنگ زده و میگه که درباره مرگ خانم سیمنگتون نگرانه. نمیتونست ریسک اینکه اون چیزی میدونه رو قبول کنه.”
“ولی تمام بعد از ظهر تو دفترش بود؟”
“فکر میکنم قبل از اینکه بره اون رو کشته. خانم هلند تو آشپزخانه بوده. در جلو رو طوری باز و بسته کرده که انگار رفته بیرون، بعد آروم اومده داخل اتاق رختکن و منتظر مونده تا آگنس تو خونه تنها بشه.”
جوآنا گفت: “ولی ایمی گریفیث چی؟ پلیس اون رو دیده که داشت نامه مینوشت.”
خانم مارپل گفت: “بله، البته. اون نامه رو نوشته.”
“ولی چرا؟”
“آه، عزیزم، خانم گریفیث در تمام زندگیش عاشق سمینگتون بود. اون احتمالاً فکر کرده بعد از مرگ خانم سیمنگتون، شاید خوب” خانم مارپل با ظرافت سرفه کرد. “و بعد شایعات درباره السی هلند شروع به پخش شدن کرده و من فکر میکنم که این موضوع اون رو خیلی ناراحت کرده.
بنابراین فکر کرده چرا یک نامه بینام دیگر اضافه نکنه، و دختر رو نترسونه؟”
جوآنا گفت: “خوب. بعد چه اتفاقی افتاد؟”
خانم مارپل گفت: “فکر میکنم وقتی خانم هلند نامه رو به سیمنگتون نشون داده، اون بلافاصله فهمیده کی اونو نوشته و این شانس رو دیده که میتونه خودش رو محفوظ کنه.
بنابراین خانواده رو برای چای به خونه گریفیث برده و به آسونی تونسته صفحات کتاب پاره شده رو زیر پلهها قایم کنه. که همچنین یک جزئیات خیلی هوشمندانه بود، که به همه یادآور میشد جسد آگنس کجا پیدا شده بود.”
گفتم: “درسته. ولی چیزی هست که نمیتونم شما رو به خاطرش ببخشم، خانم مارپل، که از مگان استفاده کردید.”
خانوم مارپل از بالای عینکش بهم نگاه کرد. “آقای بورتون، باید کاری انجام میشد. هیچ مدرکی علیه این مرد خیلی ناخوشایند وجود نداشت. به کسی نیاز داشتم تا بهم کمک کنه، یک شخص باهوش و با شهامت زیاد.”
“براش خیلی خطرناک بود.”
“بله، خطرناک بود ولی آقای بورتون، ما در این دنیا نیستیم، تا وقتی زندگی یک شخص بیگناه در خطره، از خطر دوری کنیم. متوجه هستید؟”
متوجه بودم.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOURTEEN
‘So you see,’ said Mrs Dane-Calthrop, ‘I was quite right to call in an expert.’
I looked at her, surprised. ‘But did you? Who was it? What did he do?’
We were all at the vicarage. The rain was pouring down outside and there was a pleasant wood fire.
‘It wasn’t a he,’ said Mrs Dane-Calthrop and turned to where Miss Marple sat knitting. ‘That’s my expert. Jane Marple. She knows more about human evil than anyone I’ve ever known.’
‘I don’t think you should put it quite like that, dear,’ said Miss Marple.
‘But you do.’
So Miss Marple put down her knitting and explained to us what she had learned about murder. ‘Most crimes are very simple. This one was. The truth was really so obvious. You saw it, Mr Burton.’
‘I did not.’
‘But you did. To begin with, that phrase “No smoke without fire.” It annoyed you, because you understood what it was - a smoke screen. Everybody looking at the wrong thing - the anonymous letters. But the whole point was that there weren’t any anonymous letters!’
‘But Miss Marple, there were. I had one.’
‘Oh yes, but they weren’t real. Even in Lymstock there are plenty of scandals, and any woman living in the place would have known about them and used them. But a man isn’t usually interested in gossip - especially a man like Mr Symmington.
So if you look through the smoke and come to the fire you see that just one thing happened - Mrs Symmington died.
‘So then, naturally, one thinks of who might have wanted Mrs Symmington dead, and of course the first person one thinks of is, I am afraid, the husband. And one asks is there any reason? - for example, another woman?
‘And the very first thing I hear is that there is a very attractive young governess in the house. So clear, isn’t it? I’m afraid that when older gentlemen fall in love, they get the disease very badly. It’s a madness.
And for Mr Symmington, only his wife’s death would solve his problem, because he wanted to marry Elsie. He wanted everything, his home, his children, his respectability. And the price he would have to pay for that was murder.
‘But he knew that if a wife dies unexpectedly, the first suspect is the husband. So he created a death which seemed to be the result of something else. He created an anonymous letter writer. And the clever thing was that the police were certain to suspect a woman - and they were quite right in a way.
All the letters were a woman’s letters; he copied them from the letters in the case in the north of England that Dr Griffith had told him about. He took words and phrases from them and mixed them up, and the result was that the letters definitely represented a woman’s mind.
‘He knew all the tricks that the police use, handwriting and typewriting tests. So he typed all the envelopes before he gave away the typewriter to the Women’s Institute, and he cut the pages from the book at Little Furze when he was waiting in the sitting room one day. People don’t open books of sermons much!
‘And finally, when he had got his false Poison Pen established, he organized the real thing. A sunny afternoon when the governess and the boys and his stepdaughter would be out, and the servants were having their regular day off. He couldn’t know that Agnes would quarrel with her boyfriend and come back to the house.’
Joanna asked, ‘But what did Agnes see?’
‘I don’t know. But I would guess that she saw nothing.’
‘So she imagined it all?’
‘No, no, my dear, I mean that she stood at the window all the afternoon waiting for her boyfriend to come and say sorry and that - surprisingly - she saw nothing.
That is, no one came to the house at all, not the postman, nor anybody else. And afterwards she understood that this was very strange - because Mrs Symmington had received an anonymous letter that afternoon.’
‘Didn’t Mrs Symmington receive one’ I asked, confused.
‘But of course not! Her husband just mixed the cyanide with the pills she took every day after lunch.
All Symmington had to do was to get home as usual, call his wife, get no answer, go up to her room, drop a little cyanide in the glass of water she had used to swallow the pills, throw the anonymous letter into the fireplace, and put by her hand the torn bit of paper with “I can’t go on” written on it.’ Miss Marple turned to me.
‘You were quite right about that, too, Mr Burton. A “torn bit of paper” was all wrong. People don’t leave suicide notes on torn bits of paper. They use a sheet of paper. Yes, the torn paper was wrong and you knew it.’
‘You are rating me too high,’ I said. ‘I knew nothing.’
‘But you did, Mr Burton. Otherwise why were you immediately interested in the message your sister left on the telephone pad?’
I repeated slowly, ‘ “Say that I can’t go on Friday” - I see! I can’t go on?’
Miss Marple smiled at me. ‘Exactly. Mr Symmington saw a similar message that his wife had written and understood how he might use it. So he tore off the words he wanted for when the time came - a message in his wife’s handwriting.’
‘Was there anything else clever that I did’ I asked.
Again Miss Marple smiled at me. ‘You told me the most important thing of all - that Elsie Holland had never received any anonymous letters.’
‘Do you know,’ I said, ‘last night I thought that was why she must be the letter writer.’
‘Oh dear, me, no. The person who writes anonymous letters almost always sends them to herself as well. No, no, the fact interested me for another reason. Because it was Mr Symmington’s one weakness.
He couldn’t bear to write an unpleasant letter to the girl he loved. And that is how I knew he had killed his wife.’ Joanna said, ‘And he killed Agnes. Why?’
‘He probably heard her telephoning Partridge, saying that she was worried about Mrs Symmington’s death. He couldn’t risk the idea that she might know something.’
‘But he was at his office all that afternoon?’
‘I think he killed her before he went. Miss Holland was in the kitchen. He just opened and shut the front door as though he had gone out, then slipped into the little cloakroom and waited there until Agnes was alone in the house.’
Joanna said, ‘But what about Aimee Griffith? The police actually saw her write that letter.’
‘Yes, of course,’ said Miss Marple. ‘She did write that letter.’
‘But why?’
‘Oh, my dear, Miss Griffith had been in love with Symmington all her life. She probably thought, after Mrs Symmington’s death, that perhaps - well -‘ Miss Marple coughed delicately. ‘And then the gossip began spreading about Elsie Holland and I expect that upset her badly.
So she thought, why not add one more anonymous letter, and frighten the girl away?’
‘Well,’ said Joanna. ‘What happened next?’
‘I think,’ said Miss Marple, ‘that when Miss Holland showed that letter to Symmington he knew at once who had written it, and he saw a chance to make himself safe.
So he took the family to tea at the Griffiths’s house and easily managed to hide the torn-out book pages under the stairs. Which was also a very clever detail as it reminded everyone of where Agnes’s body had been found.’
‘Right,’ I said. ‘But there’s one thing I can’t forgive you for, Miss Marple - using Megan.’
Miss Marple looked at me over her glasses. ‘Mr Burton, something had to be done. There was no proof against this very unpleasant man. I needed someone to help me, someone clever and with great courage.’
‘It was very dangerous for her.’
‘Yes, it was dangerous, but we are not put into this world, Mr Burton, to avoid danger when an innocent person’s life is at risk. You understand me?’
I understood.