فصل 04 - 01

مجموعه: کارآگاه مارپل / کتاب: انگشت محرک / فصل 8

فصل 04 - 01

توضیح مختصر

مادر دختر خدمتکار اومده تا با جری صحبت کنه، برای اینکه یکی دیگه از اون نامه‌ها نوشته شده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

یک هفته بعد بود که پاتریچ بهم گفت خانم بیکر، مادر دختر خدمتکار، بیاتریس، میخواد با من حرف بزنه. امیدوار بودم به خاطر صمیمیت زیاد با دخترش، همونطور که تو نامه بی‌نشان نوشته شده بود، مورد اتهام قرار نگیرم.

ولی وقتی بهش صندلی تعارف کردم، خانم بیکر گفت: “خیلی لطف کردید که قبول کردید منو ببینید، آقای بورتون. وقتی بیاتریس داشت تو تختش گریه میکرد، بهش گفتم شما می‌دونید چی کار کنید.”

گفتم: “ببخشید، ولی چه اتفاقی افتاده؟”

“نامه‌ها. نامه‌های شرورانه.”

“دخترتون نامه‌های بیشتری دریافت کرده؟”

“اون نه، آقای بورتون. ولی حالا، جورج، دوست پسر بیاتریس، یکی از اونها رو دریافت کرده که میگه بیاتریس چطور با تام لدبتر دیدار می‌کنه. جورج از عصبانیت دیوونه شده و اومد و به بیاتریس گفت که دیگه نمیخواد اونو ببینه.”

پرسیدم: “ولی چرا اومدید پیش من؟”

“شنیدم که شما خودتون هم یکی از این نامه‌ها دریافت کردید و فکر کردم که به عنوان یک آقای محترم لندنی، بدونید در این باره چیکار کنید.”

گفتم: “اگه من جای شما بودم، میرفتم پیش پلیس.”

خانم بیکر شوکه نگاه کرد. “من، برم به پاسگاه پلیس؟ هیچ وقت نزدیک پلیس نبودم.”

“خوب، اونها تنها اشخاصی هستن که می‌دونن درباره این نامه‌ها چیکار کنن. کار اونهاست.”

خانم بیکر گفت: “باید جلوی این نامه‌ها گرفته بشه. مردهای جوونی مثل جورج، خیلی خشن میشن و همچنین بزرگ‌ترها.” من به جلو خم شدم. “خانم بیکر، هیچ فکری دارید که کی این نامه‌ها رو مینویسه؟”

خیلی متعجب شدم، وقتی گفت: “بله. همه ما یک حدس خوب داریم. خانم کلیت. همه ما اینطور فکر می‌کنیم.”

“و خانم کلیت کی هست؟”

خانوم بیکر گفت اون زن یک باغبان پیر بود. ولی وقتی ازش پرسیدم چرا باید خانم کلیت این نامه‌ها رو بنویسه، خانوم بیکر فقط گفت؛ “به نظر میرسه اون باشه.”

در آخر اون رفت و من تصمیم گرفتم برم و با دکتر گریفیث حرف بزنم. اون به طور حتم این زنه، کلیت، رو می‌شناخت.

ولی وقتی رسیدم و درباره مکالمم با خانم بیکر بهش گفتم، سرش رو تکون داد. “احتمالش خیلی کمه.”

“پس چرا همشون فکر می‌کنن کار اونه؟”

اون لبخند زد. “آه، برای اینکه خانم کلیت یک جادوگر محلیه.”

گفتم: “خدای من!”

“بله، در این دنیای مدرن کمی عجیب به نظر میرسه. ولی خانم کلیت یک زن غیر عادی، با یک حس شوخ‌طبعی تلخه. اگه یه بچه دستش رو ببره، سرشو تکون میده و میگه: “بله، هفته‌ی گذشته‌ی سیب‌های منو دزدیده بود.” یا “دُم گربه منو کشیده بود.” بنابراین مادرها بهش عسل و کیک می‌دن تا مطمئن بشن که اون کاری نمی‌کنه که اتفاق بدی براشون بیفته. خیلی احمقانه است، ولی، البته حالا اونها فکر می‌کنن حتماً اون این نامه‌ها رو می‌نویسه.”

“ولی اون نمی‌نویسه؟”

“آه، نه. اون همچین آدمی نیست.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

It was about a week later that Partridge told me that Mrs Baker, the mother of the servant girl Beatrice, would like to speak to me. I hoped that I was not going to be accused of being too friendly with her daughter, as the anonymous letter had said.

But when I had offered her a chair, Mrs Baker said, ‘It is very good of you to see me, Mr Burton. When Beatrice was on her bed, crying, I told her that you would know what to do.’

‘I’m sorry,’ I said. ‘But what has happened?’

‘It is the letters. The evil letters.’

‘Has your daughter received more letters?’

‘Not her, Mr Burton. But now George, Beatrice’s boyfriend, he’s got one of them, saying how Beatrice is seeing Tom Ledbetter. George is mad with anger, and he came round and told Beatrice he didn’t want to see her any more.’

‘But why come to me?’ I asked.

‘I heard that you’d had one of these letters yourself, and I thought that, being a London gentleman, you’d know what to do about them.’

‘If I were you,’ I said, ‘I would go to the police.’

Mrs Baker looked shocked. ‘Me, go into a police station? I’ve never been near the police.’

‘Well, they are the only people who can do something about these letters. It’s their job.’

Mrs Baker said, ‘These letters ought to be stopped. Young fellows like George get very violent - and so do the older ones.’ I leaned forward. ‘Mrs Baker, have you any idea who is writing these letters?’

I was very surprised when she said, ‘Yes, we’ve all got a good idea. Mrs Cleat - that’s what we all think.’

‘And who is Mrs Cleat?’

She was, Mrs Baker said, the wife of an old gardener. But when I asked her why Mrs Cleat would write these letters, Mrs Baker would only say that ‘It would be like her.’

In the end she left, and I then decided to go and talk to Dr Griffith. He would almost certainly know this Cleat woman.

But when I arrived and told him about my conversation with Mrs Baker, Griffith shook his head. ‘It’s most unlikely.’

‘Then why do they all think it is her?’

He smiled. ‘Oh, because Mrs Cleat is the local witch.’

‘Goodness!’ I said.

‘Yes, it does sound rather strange in this modern world. But Mrs Cleat is an unusual woman with a bitter sense of humour. If a child cuts its finger, she nods and says, “Yes, he stole my apples last week,” or “He pulled my cat’s tail.” So mothers give her honey and cakes to make sure she won’t make something bad happen to them. It’s very silly, but now of course they think she must be writing the letters.’

‘But she isn’t?’

‘Oh, no. She’s not that sort of person.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.