فصل 07 - 01

مجموعه: کارآگاه مارپل / کتاب: انگشت محرک / فصل 18

فصل 07 - 01

توضیح مختصر

دین-کالثروب به دیدن جری و جوانا میاد و حرف میزنن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هفتم

وقتی به خونه رسیدم، دیدم که خانم دین-کالثروب نشسته و با جوآنا حرف میزنه. به نظر مریض می‌اومد.

گفت: “یک شوک بود، آقای بورتون. بیچاره، بیچاره.”

گفتم: “بله. فکر کردن به اینکه یک نفر انقدر ناراحت بوده که زندگی خودش رو گرفته، وحشتناکه.”

پرسید: “آه، منظور شما خانم سیمینگتون هست؟”

“منظور شما اون نبود؟”

خانم دین-کالثروب سرش رو تکون داد. “براش متأسفم ولی این اتفاق به هر حال می‌افتاد، مگه نه؟”

جوآنا گفت: “می‌افتاد؟”

خانم دین-کالثروب به طرفش برگشت. “آه، من اینطور فکر می‌کنم. اگه شما فکر کنید خودکشی بهترین راه فرار از مشکلات هست، پس زیاد مهم نیست که مشکل چی باشه. اون یه روز خودش رو می‌کشت برای اینکه از اون مدل زن‌ها بود.

هرچند اون همیشه به نظر من کمی خودخواه میومد، مثل اینکه زندگی اون از زندگی آدم‌های دیگه خیلی مهم‌تره. ولی من یواش یواش دارم می‌فهمم که چقدر کم آدم‌ها رو می‌شناسم.”

پرسیدم: “پس وقتی گفتید “بیچاره” داشتید درباره کی حرف می‌زدید؟”

“زنی که این نامه‌ها رو مینویسه. فکر کنید یک نفر چقدر باید بدبخت باشه که این کار رو بکنه. چقدر تنهاست. به همین خاطر هست که انقدر ناراحتم. یک نفر در این شهر با انقدر بدبختی وحشتناک پر شده و من هیچ چیزی دربارش نمی‌دونم. من باید خبر داشتم. بیچاره!” بلند شد که بره.

نمی‌تونستم باهاش موافقت کنم بنابراین پرسیدم: “فکری دارید که این زن کی هست؟”

“خوب می‌تونم حدس بزنم ولی اون موقع ممکنه اشتباه کنم، درسته؟” اون سریع به طرف در رفت و برگشت. “چرا شما هیچ وقت ازدواج نکردید، آقای بورتون؟”

اگه کس دیگه‌ای این سوال رو می‌پرسید، بی‌ادبی می‌شد ولی احساس کردم خانم دین کالثروب واقعاً می‌خواست بدونه.

گفتم: “می‌تونیم این طور بگیم، برای این که تا حالا زن مناسب رو ملاقات نکردم.”

خانم دین-کالثروب گفت: “میشه اینطور گفت، ولی جواب خیلی خوبی نمیشه برای این که مردهای زیادی به طور واضح با زن‌های نامناسبی ازدواج کردن.” و بعد رفت.

جوآنا گفت: “من فکر می‌کنم اون واقعاً دیوونه است، ولی ازش خوشم میاد. مردم روستا ازش می‌ترسن.”

“من هم میترسم، کمی.”

جوآنا پرسید: “واقعاً فکر می‌کنی کسی که این نامه‌ها رو می‌نویسه، خیلی بدبخته؟”

“نمیدونم اون چه حسی داره، یا چه فکری می‌کنه. و برام مهم هم نیست. این قربانیان اون هستن که من براشون ناراحتم.”

به نظرم عجیب بود که حالا در گفتگومون درباره وضعیت ذهنی نویسنده نامه‌‌های بی‌امضا و توهین‌آمیز، واضح‌ترینش رو نگفته بودیم. گریفیث فکر می‌کرد حتماً از کاری که کرده، خرسند و خوشحاله. من فکر می‌کردم احساس ناراحتی می‌کنه. خانم دین-کالثروب مطمئن بود که رنج میکشه.

با این حال واضح‌ترین واکنشی که در نظر نگرفته بودیم، ترس بود.

برای این که با مرگ خانم سیمینگتون موقعیت نویسنده نامه‌ها خیلی جدی‌تر شده بود. حالا پلیس درگیر شده بود بنابراین برای نویسنده بی‌نام حتی مهم‌تر هم شده بود که بی‌نام و نشان باقی بمونه.

و اگه ترس اصلی‌ترین واکنش نویسنده بود، چیزهای دیگه به طور طبیعی اتفاق می‌افتادن. چیزهایی که من بهشون فکر نکرده بودم، با این حال باید آشکار می‌بودن.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SEVEN

When I got home I found Mrs Dane-Calthrop sitting talking to Joanna. She looked ill.

‘This has been such a shock, Mr Burton,’ she said. ‘Poor thing, poor thing.’

‘Yes,’ I said. ‘It’s awful to think of someone being so unhappy that they take their own life.’

‘Oh, you mean Mrs Symmington’ she asked.

‘Didn’t you?’

Mrs Dane-Calthrop shook her head. ‘Of course I am sorry for her, but it was going to happen some time, wasn’t it?’

‘Was it’ said Joanna.

Mrs Dane-Calthrop turned to her. ‘Oh, I think so. If you think suicide is the best way to escape from trouble, then it doesn’t much matter what the trouble is. She would have killed herself one day, because she was that kind of woman.

Although she always seemed rather selfish to me, as though her life was more important than other people’s. But I’m beginning to understand how little I really know anyone.’

‘So who were you talking about when you said “Poor thing”’ I asked.

‘The woman who wrote the letters, of course. Think how unhappy someone must be to do that. How lonely. That’s why I feel so upset. Somebody in this town has been filled with that terrible unhappiness, and I did not know about it. I should have known. Poor thing!’ She got up to go.

I felt unable to agree with her, so I asked, ‘Have you any idea who this woman is?’

‘Well, I can guess, but then I might be wrong, mightn’t I?’ She went quickly to the door, then turned. ‘Why have you never married, Mr Burton?’

From anyone else this would have been rude, but with Mrs Dane-Calthrop I felt that she really wanted to know.

‘Shall we say,’ I said, ‘Because I have never met the right woman?’

‘We can say so,’ said Mrs Dane-Calthrop, ‘but it wouldn’t be a very good answer, because so many men have obviously married the wrong woman.’ And then she left.

Joanna said, ‘I really do think she’s mad, but I like her. The people in the village are afraid of her.’

‘So am I, a little.’

‘Do you really think whoever wrote these letters is very unhappy’ Joanna asked.

‘I don’t know what she’s thinking or feeling! And I don’t care. It’s her victims I feel sorry for.’

It seems strange to me now that in our discussions about Poison Pen’s state of mind, we missed the most obvious one. Griffith had thought she would be pleased with what she had done. I had thought she must be sorry. Mrs Dane-Calthrop had been certain that she was suffering.

Yet the obvious reaction we did not consider was Fear.

Because with the death of Mrs Symmington, the position of the writer of the letters was much more serious. The police were now involved, so it was even more important for the anonymous writer to remain anonymous.

And if Fear was the main reaction of the writer, other things would naturally happen. Things that I did not think about either, yet they should have been obvious.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.