تعطیلاتی برای دو نفر

مجموعه: جیمز باند / کتاب: زندگی کن و اجازه بده بمیرند / فصل 19

تعطیلاتی برای دو نفر

توضیح مختصر

باند دو هفته تعطیلات داره که می‌خواد با سولیچر بگذرونه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل بیستم

تعطیلاتی برای دو نفر

کوآرل اونها رو به ساحل کوچیک بائو دیزرت برد و باند، سولیچر رو تا خونه نیمه حمل کرد. بعد از اینکه حموم کردن و خودشون رو تمیز کردن، کوآرل باند رو به بیمارستانی در پورت ماریا برد. دکترها روی شونه‌اش کار کردن، بعد کوآرل باند رو برگردوند خونه. باند خسته بود و همه جاش رو باندپیچی کرده بودن. یه دکتر دیگه اومد و سولیچر رو که مرجان‌ها بدنش رو بریده بودن دید، ولی آسیب جدی‌ای ندیده بود. روز بعد چند تا لباس تازه از کینگستون براش می‌رسید.

حالا پلیس‌ها در جزیره شگفتی بودن. استرنج‌ویز مستقیم رفت پیششون و بهشون گفت که چه اتفاقی افتاده. سیکیچر یا چیزی که ازش باقی مونده بود، ته دریای خلیج بود و غواصان پلیس از کینگستون تو راه بودن. خبرنگاران اخبار، قضیه انفجار رو شنیده بودن و حالا یک نگهبان پلیس تو بائو دیزرت بود تا اونها رو دور نگه داره.

یک گزارش کامل به ام و واشنگتن فرستاده شد. اطلاعات کافی برای دستگیری افراد آقای بیگ در هارلم و سنت بترزبورگ در رابطه با قاچاق طلا وجود داشت.

کمی بعد از اینکه باند از بیمارستان برگشت، استرنج‌ویز از کینگستون رسید. اون پیامی از طرف ام داشت. اینطور نوشته بود:

گنج رو برای ما مطالبه کردی؟ لطفا‍ً این کار رو بکن. آفرین. دو هفته تعطیلات داری.

استرنج‌ویز گفت: “عوض تو به اداره‌ دولت درخواست برگه مطالبه دادم. ولی دولت‌مردان انگلیسی و آمریکایی هر دو گنجینه رو می‌خوان.” اونا کمی بیشتر حرف زدن، بعد استرنج‌ویز رفت. بعد از صبح گرم، عصر هوا خنک بود. سولیچر از خونه اومد بیرون و به طرف چمن‌ها اومد. اون کفش نپوشیده بود و یه سینی با دو تا لیوان تو دستش بود. سینی رو گذاشت رو میز باغچه، نزدیک صندلی باند.

گفت: “امیدوارم خوب باشن. تا حالا مارتینی درست نکردم.”

باند بهش نگاه کرد. اون پیژامه‌های ابریشمی باند رو پوشیده بود. بعد نشست رو چمن گرم و سرشو گذاشت رو زانوهای باند.

باند بهش گفت: “فوق‌العاده به نظر میرسی.” اونها مدتی نشستن و وقتی آفتاب شروع به ناپدید شدن می‌کرد از بین درخت‌ها تماشاش کردن.

صدای شکستن ظرف‌هایی از آشپزخونه که پشت خونه بود اومد. بعد صدای کوآرل اومد که سر یک نفر داد می‌کشید.

سولیچر گفت: “کوآرل بیچاره. اون بهترین آشپز روستا رو کرایه کرده و داره یه شام مخصوص برامون درست میکنه. ولی قرار بود برامون سورپرایز بشه.”

بعد از اینکه شامشون رو خوردن، باند پیام ام رو به سولیچر گفت. “دو هفته تعطیلات عالی میشه. ولی من خیلی آسیب دیدم. به یه نفر خاص احتیاج دارم که بتونه ازم مراقبت کنه و کمکم کنه که حالم خوب بشه.” پرسید: “کسی رو میشناسی” و بهش لبخند زد.

وقتی به باند نگاه می‌کرد، تو چشماش عشق بود و لبخند زد. گفت: “خوب، برای دو هفته‌ی آینده برنامه‌ای ندارم –”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWENTY

A Holiday for Two

Quarrel brought them to the little beach at Beau Desert, and Bond half-carried Solitaire to the house. After they had baths and cleaned themselves, Quarrel took Bond to the hospital at Port Maria. The doctors worked on his shoulder, then Quarrel brought him back to the house. Bond was tired and covered in bandages. Another doctor had visited Solitaire, who had been cut by the coral, but was not badly hurt. Some new clothes would be brought for her from Kingston the next day.

There were police on the Isle of Surprise now. Strangways had gone straight to them and told them what had happened. The Secatur, or what was left of her, was at the bottom of the sea in the bay, and police divers were on their way from Kingston. News reporters had heard about the explosion and there was now a police guard at Beau Desert to keep them away.

A full report was sent to M, and to Washington. The information would be enough to arrest Mr Big’s men in Harlem and St Petersburg for gold smuggling.

Strangways arrived back from Kingston soon after Bond returned from the hospital. He had a message from M. It read:

HAVE YOU PUT IN A CLAIM FOR US FOR THE TREASURE? PLEASE DO. WELL DONE. TAKE TWO WEEKS’ HOLIDAY.

‘I put in a claim at Government House for you,’ said Strangways. ‘But the British and American governments will both want the treasure.’ They talked some more, then Strangways left. The evening was cool after the hot day. Solitaire came out of the house and walked across the grass. She was not wearing any shoes and was carrying a tray with two glasses. She put it down on the garden table near Bond’s chair.

‘I hope they’re OK,’ she said. ‘I’ve never made a martini before.’

Bond looked up at her. She was wearing a pair of his white silk pyjamas. She kissed him, then sat down on the warm grass and put her head against his knee.

‘You look wonderful,’ Bond told her. They sat for a while, looking out between the trees as the sunlight started to disappear.

There was a crash of broken dishes from the kitchen at the back of the house. Then there was the sound of Quarrel shouting at someone.

‘Poor Quarrel,’ said Solitaire. ‘He’s borrowed the best cook in the village and is making us a special dinner. But it’s supposed to be a surprise for us.’

After they had eaten dinner, Bond told Solitaire about M’s message. ‘Two weeks’ holiday will be wonderful. But I’m badly hurt. I’ll also need someone special who can look after me and help me to get better. Do you know of anyone,’ he asked, and grinned at her.

There was love in Solitaire’s eyes as she looked up at him and smiled. ‘Well, I haven’t got any other plans for the next two weeks–’ she said.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.