درخواست ازدواج

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شکست های قهرمانانه / فصل 40

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

درخواست ازدواج

توضیح مختصر

مردی که موفق نشد با معشوقه‌اش ازدواج کند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

مردی که هرگز نتوانست از معشوق خود بخواهد با او ازدواج کند

در اواخر دهه 1800 یک معلم در لندن عاشق زن جوان ثروتمندی به نام وندولین بود که در ساسکس زندگی می‌کرد.

یک آخر هفته او به خانه بزرگ قدیمی خانواده در نزدیکی لوئز رفت و از او خواست تا با او ازدواج کند. در اولین شبش در آنجا، ساعت 3 بامداد از خواب بیدار شد و یک لیوان آب می‌خواست.

او در تلاش برای یافتن حمام در خانه تاریک، چیزی را سرنگون کرد. صبح روز بعد از خواب بیدار شد و دید که روی یک صندلی قدیمی زیبا، صندلی مورد علاقه مادر گوندولین، رنگ وجود دارد. او بلافاصله بدون دیدن زنی که دوستش داشت رفت.

بعداً، وقتی اوضاع دوباره با وندولین خوب شد، او دوباره برگشت تا دوباره تلاش کند. این بار تصمیم گرفت تنها نیم ساعت بعد از ظهر بماند تا مطمئن شود اتفاق وحشتناکی رخ نداده است. او با مادر وندولین ملاقات کرد و خواست دخترش را ببیند. وقتی مادر از اتاق بیرون بود روی صندلی گرم و نرم نشست.

در واقع، روی سگ خانواده، یک پکینز کوچک نشسته بود. متأسفانه سگ مرد. او دوباره بدون دیدن وندولین رفت.

او هرگز با او ازدواج نکرد.

متن انگلیسی فصل

The Man Who Was Never Able to Ask his Lover to Marry Him

In the late 1800s a teacher in London was in love with a rich young woman, Gwendolin, who lived in Sussex.

One weekend he went to the family’s large old home near Lewes, to ask her to marry him. On his first night there, he woke up at 3a.m. wanting a glass of water.

Trying to find the bathroom in the dark house, he knocked something over. Next morning he woke up to see that there was paint all over a beautiful old chair, a favourite chair of Gwendolin’s mother. He left immediately without seeing the woman that he loved.

Later, when everything was all right with Gwendolin again, he went back to try again. This time he decided to stay only half an hour in the afternoon to be sure that something terrible did not happen. He met Gwendolin’s mother and asked to see her daughter. While the mother was out of the room he sat down on a soft, warm chair.

In fact, he sat on the family dog, a little Pekinese. Sadly the dog died. He left again without seeing Gwendolin.

He never married her.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.