سرفصل های مهم
اولین خونهشون
توضیح مختصر
ریک و مارلین خونه و خریدن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سوم
اولین خونهشون
وقتی مارلین به دفتر رسید، ریک منتظر بود. پرید توی ماشین و به خیابان بالمورال رفتن. پشت فورد موندئو آبی پارک کردن. خانم آدامز پیاده شد و به دیدنشون اومد.
گفت: “میدونید، وقتی مالکان خونه نیستن، خیلی بهتره. میتونید هر چقدر دلتون میخواد سؤال بپرسید.”
ریک گفت: “بله، و وقتی به شما میگن باغچه و رنگ نارنجی چقدر خوبه، مجبور نیستید موافقت کنید.”
خانم آدامز خندید. “درسته . حالا بذارید کلیدش رو پیدا کنم. کلیدهای زیادی تو کیفم دارم.”
خانم آدامز کلیدها رو پیدا کرد و در رو باز کرد. مارلین و ریک دنبال خونهای دقیقاً مثل این میگشتن.
خانم آدامز گفت: “کمی بیشتر از دو سال قبل ساخته شده. و هر چیزی که نیاز دارید رو داره … گرمایش مرکزی، آشپزخانه مدرن و خیلی خوب دکور شده. دو سال قبل موکت شده و اجاق و یخچال هم روی خونه است. آشپزخونه زیباست. بیاید، نشونتون میدم.”
وارد آشپزخونه شدن. خانم آدامز گفت: “بچه دارید؟”
مارلین و ریک به هم نگاه کردن. مارلین گفت: “نه … هنوز نه.”
“خوب، یک مدرسهی عالی درست پایین خیابونه و میتونید باغچه رو از پنجرهی آشپزخانه ببینید…”
همه چیز آسون بود. اونشب خانم آدامز اونها رو به دیدن آقا و خانم بارکلی، مالکان خونه، برد. آدمهای خیلی خوبی بودن. به یک خونهی بزرگتر نقل مکان میکردن. مارلین و ریک موافقت کردن خونه رو بخرن.
دو ماه بعد خونه مال اونها بود. در سپتامبر اسبابکشی کردن. زمان زیادی برای رنگآمیزی و دکور کردن سپری کردن. خونه زیاد به تزئینات و دکور نیاز نداشت، ولی اونها از انجامش لذت میبردن. سالها بود که در آپارتمانهای اجارهای زندگی میکردن و این اولین خونهی اونها بود.
آخر هفتهها فوقالعاده بود. رنگآمیزی میکردن، تمیزکاری میکردن، و دکور میکردن و در باغچه کار میکردن. تا کریسمس خونه واقعاً شبیه خونه شده بود.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER THREE
Their first house
Rick was waiting when Marilyn arrived at the office. He jumped into the car, and they drove to Balmoral Avenue. They parked behind the blue Ford Mondeo. Mrs Adams got out, and came to meet them.
‘You know, it’s much nicer when the owners aren’t at home,’ she said. ‘You can ask as many questions as you want.’
‘Yes,’ said Rick, ‘and you don’t have to agree when they tell you how nice the green and orange paint is.’
Mrs Adams laughed. ‘That’s true. now let me find the right keys. I’ve got so many sets of keys in my bag.’
Mrs Adams found the keys, and opened the door. Marilyn and Rick had been looking for a house just like it.
‘It was built just over two years ago,’ said Mrs Adams, ‘and it has everything you’ll need. central heating, a modern kitchen, and it’s been decorated very well. The carpets were put in two years ago, and the cooker and fridge are included in the price. The kitchen’s beautiful. Come on, I’ll show you.’
They went into the kitchen. ‘Have you got any children’ said Mrs Adams.
Marilyn and Rick looked at each other. ‘No– not yet,’ said Marilyn.
‘Well, there’s an excellent school just down the road, and you can see the garden from the kitchen window.’
Everything was easy. That evening Mrs Adams took them to see Mr and Mrs Barclay, the owners of the house. They were very nice people. They were moving to a bigger house. Marilyn and Rick agreed to buy the house.
Two months later it was theirs! They moved in during September. They spent a lot of time painting and decorating. The house didn’t really need decorating but they enjoyed doing it. They had been living in rented flats for years, and this was their first house.
The weekends were wonderful. They painted, cleaned, decorated and worked in the garden. By Christmas the house really seemed like home.