کارناوال

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب 163

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب

کارناوال

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این کتاب را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی کتاب

کارناوال

جیک به ایستگاه یوستون در لندن می‌رسد. آخر هفته تعطیلات است و این اولین بار است که جیک از منچستر دور می‌شود. جیک هجده‌ساله است و با خانواده‌اش زندگی می‌کند.

او الان در لندن است. خیلی خوشحال است. می‌ایستد و به نقشه‌اش نگاه می‌کند. با خود فکر می‌کند: «من می‌تونم به کارناوال ناتینگ هیل بروم و از اتوبوس هم جاهای جالبی رو ببینم.»

جیک پشت خانواده‌ی بزرگی در یک اتوبوس قرمز لندن نشسته‌است.

بچه‌ها پشت پنجره‌ها ایستاده‌اند. آن‌ها به دنبال مکان‌های معروف هستند.

«نگاه کنید! موزه‌ی مادام توسو اونجاست! می‌تونیم به اونجا بریم؟»

مادرشان جواب می‌دهد: «امروز نه. به کارناوال می‌ریم.» جیک با خود فکر می‌کند: «اون‌ها هم به ناتینگ هیل می‌رن.»

بعدازظهر گرمی است و جیک روی نیمکتی در ناتینگ هیل نشسته‌است. ناگهان افرادی را با لباس‌های خاص می‌بیند. آن‌ها بادکنک و درام در دست دارند.

جیک از مل، دختری با لباس سبز، می‌پرسد:. «کارناوال از اینجا شروع می‌شه؟»

مل می‌گوید: «بله، نزدیک اینجا. به ارابه‌ها نگاه کن! به موسیقی گوش کن! رژه داره شروع می‌شه.»

ناگهان دختر قدبلندی به طرف اولین ارابه می‌دود. لباس او زرد و قرمز است و پرهایی در موهایش دارد. مردان جوان روی ارابه خطاب به او فریاد می‌زنند.

«زود باش ماریا! دیر کردی!»

او می‌گوید: «ببخشید - مشکل کوچیکی توی کارم بود. الان مشکلی نیست.»

گروه به‌آرامی در خیابان حرکت می‌کند.

جیک به دختر زیبا و قدبلند با لباس کارناوالش نگاه می‌کند. چشم در چشم می‌شوند و جیک به او لبخند می‌زند.

ناگهان، می‌فهمد. این عشق است!

دوستان جدید جیک ایستاده‌اند و منتظر او هستند. اما جیک از آن‌ها دور می‌شود. او فقط می‌تواند ماریا را ببیند. مل با جیک صحبت می‌کند، اما جیک صدای او را نمی‌شنود. مل به ماریا نگاه می‌کند و می‌فهمد.

رژه‌ی کارناوال در خیابان حرکت می‌کند. مردم روی ارابه‌ها با موسیقی می‌رقصند. بعضی از مردم در خیابان هم می‌رقصند. موسیقی، سروصدا و رنگ زیادی وجود دارد.

جیک در حال دویدن است، اما در نزدیکی او جمعیت زیادی وجود دارد.

نمی‌تواند با ارابه‌ی ماریا بماند. چگونه می‌تواند با این دختر زیبا ملاقات کند؟ او کیست؟

ماریا پایین را نگاه می‌کند و دوباره جیک را می‌بیند. او چهره‌ای دوستانه دارد و ماریا هم از او خوشش می‌آید.

او داد می‌زند:. «من جیک هستم. اسم‌تون چیه؟»

جواب می‌دهد: «سلام، جیک! من ماریا هستم.»

«می‌تونم باهاتون تماس بگیرم؟ شماره‌تون چیه؟»

ماریا لبخند بزرگی می‌زند. اما جیک صدای او را نمی‌شنود! گروه ساز می‌زند و مردم فریاد می‌کشند.

رژه به نزدیک یک کافه‌ی خیابانی می‌رود. مردم پشت میزهای خیابان قهوه می‌نوشند. توریستی روی صندلی ایستاده‌است. او دارد از کارناوال فیلم می‌گیرد.

همسرش دارد به او نگاه می‌کند.

جیک دوربینی را روی میز می‌بیند. او عکسی از ماریا می‌خواهد. دوربین را برمی‌دارد و به‌سرعت به دنبال ارابه می‌دود.

«ماریا! ماریا! من یه عکس می‌خوام! لطفاً لبخند بزن!

رژه به‌آرامی در حال حرکت است. در خیابان جمعیت زیادی وجود دارد و جیک حالا نمی‌تواند ماریا را ببیند.

با خود فکر می‌کند: «می‌تونم به یه خیابون آروم برم و ارابه‌ش رو پیدا کنم.»

خیابان اول را امتحان می‌کند. ناگهان، موسیقی گروه را می‌شنود. اکنون نزدیک رژه است.

ارابه‌ی ماریا را می‌بیند و فریاد می‌زند: «ماریا! من اینجام!»

ماریا او را می‌بیند و دست تکان می‌دهد.

توریست پلیسی را پیدا می‌کند.

مرد جوونی با تی‌شرت قرمز - دوربین من رو برداشته!»او می‌گوید:

«بله، متوجه هستم. الان می‌تونید او رو ببینید؟»

«توی این جمعیت خیلی سخته. اما صبر کنید؛ آره، می‌تونم ببینمش! اونجاست!»

جیک روی نیمکتی ایستاده‌است.

«نگاه کنید! خودشه و اون هم دوربین منه!»

جیک عکسش از ماریا را در جیبش می‌گذارد. حالا خوش‌حال است.

پلیس و توریست به سمت او می‌دوند.

پلیس می‌گوید: «مرد جوان، بیا پایین. این دوربین شماست؟»

مرد می‌گوید: «نه، اون دوربین منه.»

صورت جیک قرمز است. حالا یک مشکل دارد.

«ببخشید، من فقط یه عکس می‌خوام. این دوربین شماست.»

جیک می‌گوید: «خیلی متأسفم. من هرگز این کار رو نمی‌کنم.»

جیک به مادرش فکر می‌کند و خیلی ناراحت می‌شود. جهانگردها به پسرشان فکر می‌کنند و ناگهان آن‌ها هم ناراحت می‌شوند.

آن‌ها می‌گویند: «الان دوربینمون رو داریم. پسر بدی نیست. لطفاً، می‌تونه بره؟

پلیس می‌گوید: «نه، نمی‌تونم چنین کاری کنم.»

جیک در مقابل یک گروهبان پلیس ایستاده‌است. پلیس اول می‌گوید: «الان توی جیب‌هات … یه نقشه، یه خودکار، ۵/۷۳ پوند و بلیت قطار داری. همه‌ش همین‌هاست؟

«بیاید این عکس مهم رو ببینیم.»

جیک عکس را از جیب عقبش برمی‌دارد و به گروهبان می‌دهد. گروهبان مدت زیادی به عکس نگاه می‌کند. تعجب کرده‌است.

گروهبان می‌پرسد:. «پلیس دِی کجاست؟»

یک پلیس زن می‌گوید: «پیش دکتره».

یک پلیس مرد می‌گوید:

«نه، الان دوباره اینجاست. او رو می‌خواید؟»

«آره. بفرستینش داخل. یه مشکلی داریم.»

پلیس به سمت در می‌رود و می‌گوید: «پلی دِی، لطفاً بیاید داخل.»

پلیس‌ها به عکس نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند. چرا؟

جیک متوجه نمی‌شود.

در باز می‌شود و پلیس دِی وارد می‌شود. او به جیک نگاه می‌کند. جیک به او نگاه می‌کند. خیلی متعجب شده‌اند.

«تویی!» هم‌زمان می‌گویند.

گروهبان می‌گوید: «به این عکس نگاه کن، ماریا. اینجا پیش دکتر هستی - یا شاید کارناوال؟»

متن انگلیسی کتاب

Carnival

Jake arrives at Euston station in London. It is a holiday weekend and it is his first time away from Manchester. Jake is eighteen years old and he lives with his family.

Now he is in London. He is very happy. He stops and looks at his map. “I can go to the Notting Hill Carnival and I can see some interesting places from the bus too,” he thinks.

Jake is sitting on a red London bus behind a big family.

The children are standing at the windows. They are looking for famous places.

“Look! There’s Madame Tussaud’s! Can we go there?”

“Not today,” their mother answers. “We’re going to the carnival.”

“They’re going to Notting Hill too,” Jake thinks.

It is a hot afternoon and Jake is sitting on a bench in Notting Hill. Suddenly, he sees some people in costumes.

They have balloons and drums in their hands.

“Does the carnival start here?” Jake asks Mel, a girl in a green dress.

“Yes, near here. Look at the floats” she says. “Listen to the music! The procession is starting.”

Suddenly, a tall girl runs to the first float. Her costume is yellow and red and she has feathers in her hair. The young men on the float shout to her.

“Quickly, Maria! You’re late!”

“Sorry - a little problem with my job,” she says. “But it’s OK now.”

The band moves slowly down the street.

Jake looks at the beautiful tall girl in her carnival costume. Their eyes meet and she smiles at him.

Suddenly, he knows. It’s love!

Jake’s new friends are standing and waiting for him. But he walks away from them. He can only see Maria. Mel talks to Jake but he doesn’t hear her. She looks at Maria and she understands.

The carnival procession moves down the street. On the floats people are dancing to the music. Some people in the street are dancing too. There is a lot of music, noise and colour.

Jake is running but there are crowds of people near him.

He can’t stay with Maria’s float. How can he meet this beautiful girl? Who is she?

Maria looks down and sees Jake again. He has a friendly face and she likes him too.

“I’m Jake. What’s your name?” he shouts.

“Hi, Jake! I’m Maria,” she answers.

“Can I telephone you? What’s your number?”

She gives a big smile. But Jake can’t hear her! The band is playing and people are shouting.

The procession goes near a street café. People are drinking coffee at tables on the street. A tourist is standing on a chair. He is making a film of the carnival.

His wife is watching him.

Jake sees a camera on the table. He wants a photograph of Maria. He takes the camera and runs quickly after the float.

“Maria! Maria! I want a photo! Smile, please!”

The procession is moving slowly. There are crowds of people in the street and Jake can’t see Maria now.

“I can run down a quiet street and find her float,” he thinks.

He tries the first street. Suddenly, he hears the music from the band. He is near the procession now.

He sees Maria’s float and shouts, “Maria! I’m here!”

She sees him and she waves.

The tourist finds a policeman.

“A young man in a red T-shirt - he has my camera!” he says.

“Yes, I understand. Can you see him now?”

“It’s very difficult in this crowd. But wait… yes, I can see him! There he is!”

Jake is standing on a bench.

“Look! That’s him and that’s my camera!”

Jake puts his photograph of Maria in his pocket. He is happy now.

The policeman and the tourist run to him.

“Come down, young man,” the policeman says. “Is that your camera?”

“No, it’s my camera,” the man says.

Jake’s face is red. Now he has a problem.

“Sorry, I only want one photo. Here’s your camera.”

“I’m very sorry,” Jake says. “I never do this.”

Jake thinks of his mother and he is very unhappy. The tourists think of their son and suddenly they are unhappy too.

“We have our camera now,” they say. “He isn’t a bad boy.

Please, can he go?”

“No, I can’t do that,” the policeman says..

Jake is standing in front of a police sergeant.

“Now, in your pockets you have … a map, a pen, £5.73, a train ticket. Is that all?”

“Let’s see this important photo,” the first policeman says.

Jake takes the photo from his back pocket and gives it to the sergeant. The sergeant looks at the photograph for a long time. He is surprised.

“Where’s Policewoman Day?” the sergeant asks.

“She’s at the doctor’s,” a policewoman says.

“No, she’s here again now,” a policeman says. “Do you want her?”

“Yes. Send her in. We have a problem.”

The policeman walks to the door and says, “Please come in, Policewoman Day.”

The policemen look at the photo and they smile. Why?

Jake doesn’t understand.

The door opens and Policewoman Day comes in. She looks at Jake. He looks at her. They are very surprised.

“It’s you!” they say at the same time.

“Look at this photo, Maria,” the sergeant says. “Here you are at the doctor’s - or perhaps the carnival?”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.