زن تحت تعقیب

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: زن گربه ای / فصل 8

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

زن تحت تعقیب

توضیح مختصر

لائورل شوهرش رو میکشه و میندازه گردن گربه‌زن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هشتم

زن تحت تعقیب

پیشنس لباس بلندی در یک دستش گرفته بود و یک لباس کوتاه در دست دیگه‌اش. از سالی پرسید: “امشب باید کدوم رو بپوشم؟”

سالی گفت: “اونی که بلند هست رو تو کلیسا بپوش و اونی که کوتاه هست رو در ساحل. میبرمت خرید.”

در آخر لباس مناسبی که نه کوتاه بود و نه بلند رو پیدا کردن.

پیشنس در رستوران ژاپنی منتظر لون بود. به ماهی‌هایی که در تنگ بزرگ کنار میزش شنا می‌کردن، نگاه میکرد. صورتش نزدیک شیشه بود.

فکر کرد: “گرسنمه.”

لون از پشت سرش گفت: “زیبا.”

پیشنس گفت: “ممنونم.”

لون گفت: “خوب، زیبایی ولی منظورم ماهی‌ها بودن.”

پیشنس سرخ شد.

نشستن سر میز و سفارش غذا دادن. وقتی براش نوشیدنی می‌ریخت، پرسید: “خبر گربه‌زن رو شنیدی؟”

پیشنس احساس سرما کرد. پیشنس بعد از لحظه‌ای گفت: “آره. یه شلاق هم داره، مگه نه؟”

لون گفت: “منو بوسید.”

پیشنس گفت: “واقعاً؟” وقتی لون اینطوری درباره‌ی گربه‌زن حرف می‌زد، هیجان‌انگیز بود. فکر کرد: “فکر می‌کنم کمی حسادت کردم. چقدر عجیب.”

لون پرسید: “پس درباره من و گربه‌زن چی فکر می‌کنی؟”

خدمتکاری رسید و بشقاب بزرگی ماهی روی میز گذاشت. پیشنس سریعاً یه تیکه از ماهی رو برداشت و گذاشت تو دهنش.

گفت: “بستگی داره. از دخترای بد خوشت میاد؟”

لون گفت: “من پلیسم. آدمای بد رو میندازم زندان.”

پیشنس گفت: “شاید همیشه ندونی کی خوبه و کی بد.”

لون بهش گفت: “تو متفاوتی. تو خاصی. می‌خوام بیشتر در مورد تو بدونم.”

پیشن پرسید: “واقعاً میخوای؟”

لون گفت: “بله، می‌خوام.”

لون به پیشنس نگاه کرد. روی کاناپه خوابیده بود و زیبا به نظر می‌رسید. رفت حموم تا یه لیوان آب بیاره.

وقتی به این طرف اتاق برمی‌گشت، پاش رو روی یک چیز سفت گذاشت. پاش رو برید. آروم گفت: “آخ!” نمی‌خواست پیشنس رو بیدار کنه.

چی بود؟ برش داشت تا ببینه. شبیه یک پنجه‌ی الماس بود. لون لحظه‌ای بهش نگاه کرد. بعد شروع به فهمیدن حقیقت کرد.

فکر کرد: “وای نه!” فنجون و جعبه که روشون نوشته شده بود “ببخشید”. اون طوری که پیشنس پسر رو تو چرخ و فلک نجات داد. کم کم داشت همه چیز رو می‌فهمید.

با لیوان آبش نشست و سعی کرد فکر کنه. چطور میتونست ثابت کنه که پیشنس و گربه‌زن یک شخص هستن؟ به لیوان نگاه کرد. پیشنس دیشب از لیوان آب خورده بود و ردِ قرمز لبش روش مونده بود. و گربه‌زن بوسه‌ی قرمزی رو روی دماغش در تئاتر به جا گذاشته بود. عکسی از اون در پاسگاه پلیس بود.

پیشنس بیدار شد. موبایلش داشت زنگ میزد. “الو؟”

لائورل گفت: “منم. باورم نمیشه ولی حق با تو بود. مدرک دارم. باید جلوی جورج رو بگیریم. بیولاین دوشنبه در مغازه‌ها پخش میشه. میتونی بلافاصله بیای خونه؟”

پیشنس گفت: “باشه. همین که بتونم میام اونجا.” پیشنس دور و بر آپارتمان رو نگاه کرد. صدا زد: “تام؟” کجا بود؟

یادداشتی روی صندلی دید “ببخشید. باید برم– تی.”

فکر کرد: “خیلی‌ خوب نیست. باشه. چیزهای مهمتری دارم که بهشون فکر کنم.”

گربه‌زن به خونه‌ی هدرها رسید و از پنجره وارد طبقه‌ی اول شد.

لائورل گفت: “از اومدنت خیلی خوشحالم.”

گربه‌زن پرسید: “چی پیدا کردی؟”

“مدرک کافی برای اینکه یک نفر رو مدتی طولانی بندازیم زندان. بیا ببین.” برگشت و وارد دفتر شوهرش شد.

گربه‌زن پشت سرش رفت. گفت: “میدونم برات سخته. ولی داری کار درست رو انجام میدی.”

لائورل گفت: “بله.” بعد تقریباً آروم به خودش گفت و ادامه داد: “هر کاری که می‌خواستن رو انجام دادم. محصولات زیبایی هدر قبل از اینکه من تبلیغات‌شون رو انجام بدم، چیزی نبود. ولی بعد وقتی ۴۰ ساله شدم، دیگه من رو نخواستن. زیادی پیر شده بودم.”

وارد دفتر هدر شدن. لائورل گفت: “همش اینجاست. پشت میز.”

گربه‌زن پشت میز رو نگاه کرد و جسد جورج هدر رو روی زمین دید. پر از گلوله بود و برش‌های پنجه همه جاش بودن.

“نظرت چیه؟ برش‌های پنجه خیلی سخت بودن، ولی فکر می‌کنم به کار بیان” لائورل خندید.

گربه‌زن گفت: “تو کشتیش!”

“بله، کشتم. هیچی جلوی بیولاین رو نمیگیره. نه اسلاویکی. نه جورج. و نه حتی تو.” لائورل چیزی در روسری به گربه زن داد. “این رو بگیر. و چیزی برات بیارم؟ كمی ماهی خوب؟ یه لیوان شیر؟” دوباره خندید.

گربه‌زن توی روسری رو نگاه کرد. تفنگ بود.

یک‌مرتبه لائورل چیزی رو روی میز فشار داد و آلارم با صدای بلند زنگ زد. جیغ کشید: “وای نه! جورج!”

آرماندو دوید توی اتاق.

لائورل داد زد: “گربه‌زنه! تفنگ داره!”

گربه‌زن تفنگ رو به طرف لائورل نشانه گرفت.

لائورل گفت: “ببخشید، پیشی. هیچ گلوله‌ای توش نیست. وقتی شوهرم رو کشتی، از همه‌ی گلوله‌ها استفاده کردی.”

گربه‌زن میو کرد و از اتاق بیرون دوید. در ورودی به پایین پله‌ها باز شد و جمعیت پلیس وارد خونه شدن. گربه‌زن دوید تو اتاق لائورل. وقتی کمد پر از لباس رو دید، فکری به ذهنش رسید. یک کیف برداشت و چند تا لباس ورزشی ریخت توش.

به بیرون از پنجره نگاه کرد و پلیس‌ها و ماشین پلیس‌ها رو همه جا دید. دو تا مرد جسد جورج هدر رو به طرف یکی از وسایل نقلیه می‌بردن. وقتی جسد رو گذاشتن توش، مردها سوار شدن صندلی جلوی ماشین شدن. همین که شروع به حرکت کردن، گربه‌زن پرید رو سقف وسیله‌ی نقلیه. روش فرود اومد و صاف دراز کشید.

وقتی رفتن زیر یک پل، گربه‌زن پرید بالا و محکم گرفت. بعد اومد پایین تو خیابون. لباس‌های ورزشی رو از کیفش در آورد و سریعاً پوشیدشون.

پیشنس فکر کرد: “چرا انقدر احمق بودم؟ چرا لائورل رو باور کردم؟”

از جلوی چند تا مغازه رد شد. یک‌مرتبه صفحه نمایش بزرگی با این کلمات دید: “گربه‌زن دوباره میکشه.” خبر این بود.

پیشنس فکر کرد: “وای نه. گربه‌زن باید به سرعت ناپدید بشه!

متن انگلیسی فصل

CHAPTER EIGHT

A wanted woman

Patience was looking in the mirror; She was holding a long dress in one hand and a very short one in the other. ‘Which one should I wear tonight’ she asked Sally.

‘Wear the long one at church, the short one at the beach. I’m taking you shopping,’ said Sally.

In the end, they found the perfect dress that was neither long nor short.

Patience was waiting for Lone in the Japanese restaurant. She was watching the fish swimming in a big fish tank next to the table. Her face was close to the glass.

‘I’m hungry,’ she thought.

‘Pretty,’ said Lone behind her.

‘Thank you,’ said Patience.

‘Well, you are pretty,’ said Lone, ‘but I meant the fish.’

Patience went red.

They sat down at the table and ordered dinner. ‘Have you heard of Catwoman’ he asked as he poured her a drink.

Patience felt cold. ‘Yeah,’ she said after a moment. ‘She carries a whip, doesn’t she?’

‘She kissed me,’ said Lone.

‘Really’ said Patience. It was exciting when Lone talked about Catwoman like this. ‘I think I’m a little jealous,’ she thought. ‘How strange.’

‘So what do you think about me and Catwoman’ asked Lone.

A waiter arrived and put a huge plate of fish on the table. Patience quickly took a piece of fish and put it in her mouth.

‘That depends,’ she said. ‘Do you like bad girls?’

‘I’m a policeman,’ he said. ‘I put bad people in prison.’

‘Perhaps you don’t always know who’s good and who’s bad,’ said Patience.

‘You’re different,’ he told her. ‘You’re special. And I want to know more about you.’

‘Do you really’ she asked.

‘Yes, I do,’ he said.

Lone looked at Patience. She was asleep on the sofa and she looked beautiful. He went to the bathroom for a glass of water.

As he was walking back across the room, he stepped on something hard. It cut his foot. ‘Ow’ he said quietly. He didn’t want to wake Patience up.

What was it? He picked it up to see. It looked like a diamond claw. Lone looked at it for a moment. Then he began to realise the truth.

‘Oh no’ he thought. The cup and the box with ‘sorry’ on them. The way that Patience had saved the boy on the Ferris wheel. He was beginning to understand everything.

He sat down with his glass of water and tried to think. How could he get proof that Patience and Catwoman were the same person? He looked at the glass. Patience had drunk from the glass last night and left a red lip print on it. And Catwoman had left a red kiss on his nose at the theatre. There was a photo of it at the police station.

Patience woke up. Her mobile was ringing. ‘Hello?’

‘It’s me,’ said Laurel. ‘I can’t believe it, but you were right. I’ve got proof. We have to stop George. Beau-line will be in the shops by Monday. Can you come to the house immediately?’

‘OK,’ said Patience. ‘I’ll be there as soon as I can.’ Patience looked around the flat. ‘Tom’ she called. Where was he?

She saw a note on the chair: ‘Sorry. I’ve got to go–T.’

‘That’s not very nice,’ she thought. ‘Oh well. I’ve got more important things to think about.’

Catwoman arrived at Hedare’s house and climbed in through a window on the first floor.

‘I’m so pleased you came,’ said Laurel.

‘What did you find’ asked Catwoman.

‘Enough proof to put someone in prison for a very long time. Come and see.’ She turned and walked into her husband’s office.

Catwoman followed her. ‘I know it’s difficult for you,’ she said. ‘But you’re doing the right thing.’

‘Yes,’ said Laurel. Then, almost to herself, she continued, ‘I did everything that they wanted. Hedare Beauty was nothing before I did their adverts. But then, when I was forty, they didn’t want me anymore. I was too old.’

They went into Hedare’s office. ‘It’s all there,’ said Laurel. ‘Behind the desk.’

Catwoman looked behind the desk and saw George Hedare’s body on the floor. It was full of bullets and there were claw cuts everywhere.

‘What do you think? The claw cuts were quite difficult, but I think they work,’ laughed Laurel.

‘You killed him’ said Catwoman.

‘Yes, I did. Nobody’s going to stop Beau-line. Not Slavicky. Not George. And not you.’ Laurel gave Catwoman something in a scarf. ‘Take this. And can I get you anything? Some nice fish? A glass of milk?’ She laughed again.

Catwoman looked inside the scarf. It was a gun.

Suddenly Laurel pressed something on the desk and an alarm rang out loudly. ‘Oh no’ she screamed. ‘George!’

Armando ran into the room.

‘It’s the Catwoman! She’s got a gun’ shouted Laurel.

Catwoman pointed the gun at Laurel.

‘Sorry, Kitty. There aren’t any bullets in it,’ Laurel said. ‘You used all the bullets when you killed my husband.’

Catwoman miaowed and ran out of the room. The front door opened downstairs and crowds of policemen entered the house. Catwoman ran into Laurel’s bedroom. When she saw the cupboards full of clothes, she had an idea. She took a bag and threw some sports clothes into it.

She looked out of the window and saw policemen and police cars everywhere. Two men were carrying George Hedare’s body to one of the vehicles. When the body was inside, the men got into the front seat. As soon as they started to move, Catwoman jumped. She landed on the roof of the vehicle and lay down flat.

When they went under a bridge, Catwoman jumped up and held on tightly. Then she climbed down to the road. She took the sports clothes out of the bag and quickly put them on.

‘Why was I so stupid’ Patience thought. ‘Why did I believe Laurel?’

She walked past some shops. Suddenly she saw a large screen with the words: ‘CATWOMAN KILLS AGAIN’. It was the news.

‘Oh no,’ thought Patience. ‘Catwoman has got to disappear fast!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.