سرفصل های مهم
مرد غمگین
توضیح مختصر
افسر پلیس به راننده میگه مجبوره اونو تحت پیگرد قانونی قرار بده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
مرد غمگین
اون روز بعد از ظهر باید آقای جکسون رو میدیدم. نمیخواستم ولی مجبور بودم. اومد دفترم و ناراحت بود و روبروی من نشست. هنوز دور گردنش باندپیچی بود.
گفتم: “بعد از ظهر بخیر، آقای جکسون. متأسفم، ولی من این تصادف رو با دقت زیاد بررسی کردم و باید شما رو به علت رانندگی خطرناک تحت پیگرد قانونی قرار بدم.”
رنگ صورتش سفید شد و دیدم که دستهاش میلرزن. گفت: “ولی – من شغلم رو از دست میدم. شما این رو میدونید، مگه نه؟”
گفتم: “بله. این رو میفهمم و خیلی هم ناراحتم. ولی ماشین شما انحراف کرده و یک مرتبه بدون دلیل توقف کرده و دو نفر بد جور در ماشین دیگه صدمه دیدن. خوش شانس بودن. شما کم مونده بود اونها رو بکشید.”
فریاد کشید: “ولی اون مرد چی؟ بهتون گفتم من یه مرد دیدم! اون از جلوی من تو جاده رد شد! میدونید که من دیوونه نیستم - دیدمش!”
گفتم: “میدونم. و فکر میکنم شما خودتون هم باورش دارید. ولی ما دنبال اون مرد گشتیم و نمیتونیم پیداش کنیم. میدونید که دو تا دانشآموز تصادف رو از کنار جاده دیدن، ولی اونها هم مردی ندیدن که از جاده رد شده باشه. متأسفم، آقای جکسون، ولی هیچکس دیگهای این مرد رو ندیده - فقط شما دیدید. شاید دکترتون بتونه این موضوع رو توضیح بده، ولی من نمیتونم.”
حالا دستهاش بیشتر میلرزیدن و لحظهای نتونست حرف بزنه. فکر کردم، شاید داره حمله قلبی بهش دست میده، اینجا در اتاق من. بعد از لحظهای بلند شد ایستاد و به طرف در رفت.
جلوی در برگشت و به من خیره شد. شروع کرد: “شما –. شما اشتباه میکنید! میدونید که من دیوونه نیستم و بیمار هم نیستم! صبر کنید! روزی همچین چیزی میبینید و هیچ کس هم حرف شما رو قبول نمیکنه. اون وقت میفهمید چه حسی به آدم دست میده!”
رفت بیرون و در رو با صدای بلند پشت سرش بست.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
An unhappy man
Liter that afternoon I had to meet Mr Jackson. I didn’t want to, but I had to. He came into my office unhappily, and sat down in front of me. He still had a bandage around his neck.
‘Good afternoon, Mr Jackson,’ I said. ‘I’m sorry, but I have investigated this accident very carefully now, and I will have to prosecute you for dangerous driving.’
His face went white, and I could see his hands begin to shake. ‘But– I’ll lose my job,’ he said. ‘You know that, don’t you?’
‘Yes,’ I said. ‘I understand that, and I’m very sorry. But your car swerved and stopped suddenly for no reason, and two people were badly hurt in the other car. They were lucky. You nearly killed them.’
‘But what about the man,’ he shouted. ‘I told you, I saw a man! He crossed the road in front of me! I’m not crazy, you know - I saw him!’
‘I know,’ I said. ‘And I think you believe it yourself. But we’ve looked for that man, and we can’t find him. Two students saw the accident from the side of the road, you know, but they didn’t see a man who crossed the road either. I’m sorry, Mr Jackson, but nobody else saw this man - only you. Perhaps your doctor can explain it, but I can’t.’
His hands were shaking even more now, and for a moment he couldn’t speak. Perhaps he’s going to have a heart attack now, I thought, here in this room. After a moment he stood up and walked to the door.
At the door he turned and stared at me. ‘You–’ he began. ‘You’re wrong! I’m not mad, you know, and I’m not ill either! You wait! One day you’ll see something like this, and no one will believe you either. Then you’ll know how I feel!’
He walked out, shutting the door loudly behind him.