سرفصل های مهم
محاکمه
توضیح مختصر
پورشا وکیل آنتونیو شد و نجاتش داد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهارم
محاکمه
وقتی محاکمه شروع شد، پورشا نامهای به دوک ونیز داد. نامه از طرف بلاریو بود. نوشته بود به علت بیماری نمیتونه وکیل آنتونیو بشه. نوشته بود به جاش بالتهاسار وکیل آنتونیو میشه. بالتهاسار در حقیقت پورشا بود که تغییر قیافه داده بود.
برای دوک مهم نبود بالتهاسار نمایندهی آنتونیو باشه. هر چند این براش سؤال بود که بالتهاسار تجربهی کافی داره یا نه. خیلی جوون به نظر میرسید.
پورشا اطراف سالن دادگاه بزرگ رو نگاه کرد. شایلاک به نظر از روزش در دادگاه لذت میبرد. آنتونیو با چشمهای التماسآمیز بهش نگاه کرد. بعد پورشا به شوهرش نگاه کرد. باسانیو نشناخت که بالتهاسار در حقیقت زنش هست.
وقتی محاکمه شروع شد، سالن در سکوت فرو رفت. پورشا اول با شایلاک صحبت کرد.
“جناب. طبق توافقنامه شما میتونید یک پوند از گوشت آنتونیو رو بگیرید. هیچ سؤالی در این مورد وجود نداره. ولی میخوام یک انتخاب دیگه رو بهتون یادآوری کنم. انتخابی که اصیلتر هست. میتونید انتخاب کنید بخشنده باشید. ممکنه بپرسید بخشش چی هست؟ خوب، بهتون میگم. بخشش مثل باران ملایمه. از بهشت میباره.
به همه برکت میده. به شخصی که میبخشه و شخصی که بخشش رو دریافت میکنه، برکت میده. بخشش باعث میشه احساس کنید پادشاهید. تمام قدرت دنیا رو دارید. این قدرت رو دارید که به آنتونیو زندگی ببخشید. فقط از طریق بخشش هست که میتونید این کار رو بکنید.”
تمام شهروندان در سالن دادگاه با پورشا موافقت کردن. همه به غیر از شایلاک. داد زد: “من اهمیتی به بخشش نمیدم! فقط عدالت میخوام!”
“خوب، چرا به آنتونیو اجازه نمیدید پولتون رو برگردونه؟”
“برای اون هم حالا دیگه خیلی دیر شده. پول نمیخوام. یک پوند از گوشت رو میخوام. قرارداد رو بخونید. نوشته من میتونم یک پوند گوشت بگیرم. و نوشته میتونم از جایی نزدیک قلبش بگیرم.”
پورشا گفت: “آنتونیو، پس باید آمادهی مرگ بشی.” همه جمعیت نفسشون رو حبس کردن. چیزی که میشنیدن باورشون نمیشد.
پورشا با صدای دادخواهی گفت: “شایلاک، لطفاً این پول رو بگیر و بذار قرارداد وام رو پاره کنم.”
شایلاک گفت: “من هرگز نظرم رو عوض نمیکنم. به هیچ دلیلی.”
شایلاک شروع کرد به تیز کردن چاقوی درازش. لحظه شماری میکرد که آنتونیو رو بِبُره.
پورشا به طرف آنتونیو برگشت. “چیزی برای گفتن قبل از مرگ داری؟”
آنتونیو گفت: “نه. آمادهام که بمیرم.”
بعد به طرف باسانیو برگشت. “خدانگهدار، دوست من. خودت رو به خاطر مرگ من مقصر ندون.”
باسانیو داشت گریه میکرد. “آنتونیو. هر کاری برای نجات جونت انجام میدادم. ولی کاری از دستم بر نمیاد. خیلی متأسفم. تو بهترین دوست دنیایی.”
شایلاک داد زد: “بسه دیگه. بذارید تمومش کنیم. یک پوند گوشتم رو میخوام.”
پورشا از دوک پرسید: “ترازو آماده است؟” دوک با سرش گفت آماده است. “دکتر اینجاست؟”
شایلاک پرسید: “چه دکتری؟”
“باید یه دکتر اینجا باشه. آنتونیو نباید تا حد مرگ خونریزی کنه.”
ولی البته شایلاک میخواست تا حد مرگ خونریزی کنه.
“قرارداد چیزی درباره دکتر ننوشته.”
“ولی مطمئناً ما اینجا به یک دکتر نیاز داریم. تنها کار مناسب برای انجام همینه!”
شایلاک تکرار کرد: “تو قرارداد چیزی درباره دکتر ننوشته.”
پورشا گفت: “خیلیخب. یک پوند گوشت مال توئه. قانون این اجازه رو بهت میده. دادگاه رأی میده.”
شایلاک خیلی خوشحال بود که بالاخره میتونست دشمنش رو بکشه. از این وکیل جوون خیلی راضی بود.
گفت: “تو وکیل خوبی هستی. عدالت رو میفهمی.”
شایلاک چاقوی تیزش رو برداشت. روشن و براق بود. نگاهی شرور در چشمان وامدهنده بود.
به آنتونیو گفت: “بیا اینجا.”
پورشا گفت: “فقط یک دقیقه. چیز دیگهای هست که نیازه بهتون بگم. این قرارداد یک قطره خون هم بهتون نمیده. اگه آنتونیو یک قطره خون از دست بده، قانون رو شکستید. شهر ونیز تمام پول و اموالت رو میگیره. متوجهی؟”
شایلاک نمیدونست چی بگه. همه چیز عوض شده بود. احتمالاً حالا دیگه نمیتونست انتقامش رو بگیره. صورتش از عصبانیت سرخ شد.
همه خیلی تحت تأثیر این وکیل جوون قرار گرفته بودن. بالتهاسار از مواد قرارداد برای نجات جون آنتونیو استفاده کرد. در قرارداد هیچ اشارهای به خون نشده بود. شایلاک نمیتونست خونی بگیره. از این رو نمیتونست گوشتی هم بگیره.
مردم در سالن دادگاه دست زدن. “هورا به بالتهاسار!”
شایلاک مشتش رو به میز کوبید. “خوب پس پول من کجاست؟ اگه نتونم یک پوند گوشتم رو بگیرم، پولم رو میخوام.”
“اینجاست.” باسانیو با خوشحالی کیف رو با ۳۰۰۰ دوکات که داخلش بود انداخت براش. شایلاک شروع کرد به رفتن. پورشا گفت: “نه انقدر سریع. شما سعی کردید یک نفر رو به قتل برسونید. طبق قانون باید تمام پولت رو به شهر ونیز بدی. همچنین میتونی کشته بشی. در رحمت دوک ونیز هستی. سجده بزن. برای بخشش التماسش کن.
” دوک گفت: “نه. فکر نمیکنم کسی باید به خاطر جونش التماس کنه. درست نیست. من باید تصمیم مهمی بگیرم و باید با دقت بهش فکر کنم. میخوام شایلاک امشب به زندان انداخته بشه. فردا بهتون میگم مجازاتش چی خواهد بود.”
همه اون روز بعد از ظهر از سالن دادگاه خارج شدن. در خیابانها راه رفتن و دربارهی محاکمه صحبت کردن. هیچکس نمیتونست روز غیر عادیتر از این رو به یاد بیاره.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOUR
The Trial
When the trial began, Portia gave the Duke of Venice a letter. The letter was from Bellario. It said that he could not be Antonio’s lawyer because he was sick. Bellario wrote that Balthasar would be Antonio’s lawyer instead. Balthasar was actually Portia in disguise.
The Duke didn’t mind that Balthasar would represent Antonio. He did wonder, however, if Balthasar was experienced enough. “He” looked very young.
Portia looked around the huge courtroom. Shylock seemed to be enjoying his day in court. Antonio looked at her with begging eyes. Portia then looked over at her husband. Bassanio didn’t realize that Balthasar was actually his wife, either.
As the trial began, the room grew quiet. Portia spoke to Shylock first.
“Sir. According to the agreement, you can take a pound of flesh from Antonio. There’s no question about that. But I want to remind you of another choice. Of a more noble choice. You could choose to be merciful. You may ask, ‘What is mercy?’ Well, I’ll tell you. Mercy is like the gentle rain. It falls from heaven.
It blesses everyone. It blesses the person who gives mercy and the person who takes it. Mercy makes you feel like a king. You have all of the power in the world. You have the power to give Antonio his life. It is only through mercy that you can do this.”
All of the citizens in the courtroom agreed with Portia. Everyone except for Shylock. “I don’t care about mercy! I only want justice” he yelled.
“Well, why don’t you just allow Antonio to pay you back?”
“It’s too late for that now. I don’t want money. I want my pound of flesh. Read the contract. It says that I can take the pound of flesh. And it says that I can take it from the place nearest to his heart.”
“Antonio, you must get ready to die, then,” said Portia. Everyone in the crowd gasped. They couldn’t believe what they were hearing.
“Shylock,” said Portia in a pleading voice, “please, take this money and let me tear up the loan contract.”
Shylock said, “I will never change my mind. Not for any reason. ‘’
He began sharpening his long knife. He couldn’t wait to cut into Antonio.
Portia turned to Antonio. “Do you have anything to say before you die?”
“No,” said Antonio. “I am ready to die.”
Then he turned to Bassanio. “Goodbye, my friend. Don’t blame yourself for my death.”
Bassanio was crying. “Oh, Antonio. I would do anything to save your life. But there’s nothing I can do. I’m so sorry. You are the best friend in the world.”
“Enough of this,” yelled Shylock. “Let’s get on with it. I want my pound of flesh.”
Portia asked the Duke, “Is the scale ready?” The Duke nodded. “Is the doctor here?”
“What doctor” asked Shylock.
“There should be a doctor here. Antonio shouldn’t bleed to death.”
But, of course, Shylock wanted him to bleed to death.
“The contract says nothing about a doctor.”
“But surely we need a doctor here. It’s the only decent thing to do!”
“The contract says nothing about a doctor,” Shylock repeated.
“Alright,” said Portia. “A pound of flesh is yours. The law allows it. The court awards it.”
Shylock was very happy that he could finally kill his enemy. He was very pleased with the young lawyer.
“You are such a good lawyer,” he said. “You understand justice.”
Shylock picked up his sharp knife. It was bright and shiny. The moneylender had an evil look in his eyes.
“Come here,” he said to Antonio.
“Just a minute,” said Portia. “There is another thing I need to tell you. This contract doesn’t give you a drop of blood. If Antonio loses a drop of blood, you will break the law. The City of Venice will take all of your money and land. Do you understand?”
Shylock didn’t know what to say. Everything had changed. He couldn’t possibly get his revenge now. His face turned red with anger.
Everyone was very impressed with this young lawyer. “Balthasar” used the terms of the contract to save Antonio. There was no mention of blood in the contract. Shylock could not take any blood. Therefore, he couldn’t take any flesh, either.
The people in the courtroom clapped their hands. “Hooray for Balthasar!”
Shylock slammed his fist against the table. “Well, where’s my money, then? If I can’t have my pound of flesh, I want my money.”
“Here it is.” Bassanio happily threw him a bag with three thousand ducats inside. Shylock began to walk away.”Not so fast” said Portia. “You tried to murder someone. By law, you must give all of your money to the City of Venice. You could also be killed. You are at the mercy of the Duke of Venice. Get down on your hands and knees. Beg him for forgiveness.
“No,” said the Duke. “I don’t think anyone should have to beg for their life. It isn’t right. I must make an important decision, and I must think about it carefully. I want Shylock thrown in jail tonight. Tomorrow I will tell you what his punishment will be.”
Everyone left the courthouse that afternoon. They walked through the streets talking about the trial. No one could remember a more unusual day.