شبح خشمگین

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: شبح اپرا / فصل 4

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

شبح خشمگین

توضیح مختصر

روح از دست مدیران سالن اپرا عصبانی شده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

شبح خشمگین

این شب سه‌شنبه بود. صبح چهارشنبه موسیو آرماند و موسیو فرمین خیلی خوشحال بودن. پاریس مارگاریتای جدید رو دوست داشت - همه چیز در زندگی خوب بود. شب اپرای بعدی جمعه بود. دوباره فاوست بود، ولی اینبار لاکارلوتا مارگاریتا رو میخوند.

بعد از ظهر چهارشنبه دیگه زیاد خوشحال نبودن. نامه‌ی دوم از او.جی رسیده بود.

چرا به حرفم گوش نمیدید؟ دارم عصبانی میشم. اتاقک شماره ۵ رو برای من خالی بذارید. و بیست هزار فرانکم کو؟ جمعه دای باید دوباره مارگاریتا رو بخونه. اون حالا بهترین خواننده‌ی پاریسه. لاکارلوتا نمیتونه بخونه- صدای خیلی زشتی مثل صدای وزغ داره.

به خاطر داشته باشید، من دشمن بدی هستم. او.جی.

موسیو آرماند داد زد: “خب فرمین، هنوز هم یه شوخیه؟ حالا میخوایم چیکار کنیم، هان؟ او.جی مدیر اینجاست یا ما؟”

موسیو فرمین با خستگی گفت: “داد نزن، آرماند. من جواب سؤالاتت رو نمیدونم. بیا با مادام گیری، دربان اتاقک پنج، حرف بزنیم. شاید بتونه کمکمون کنه.”

ولی مادام گیری کمکی نکرد. مادام گیری از رواح نمی‌ترسید، از مدیران سالن اپرا هم نمی‌ترسید.

موسیو آرماند شروع کرد، “آدم‌ها میگن شما دوست روح اپرا هستید، مادام‌ گیری. ازش بهمون بگید. بعضی‌ها میگن سر نداره.”

موسیو فرمین گفت: “و بعضی‌ها میگن بدن نداره. شما چی میگید، مادام گیری؟”

مادام گیری به دو تا مرد نگاه کرد و خندید. “من میگم مدیران سالن اپرا احمقن!”

موسیو آرماند داد زد: “چی؟” بلند شد و چهره‌اش از عصبانیت سرخ شده بود. “گوش بده، زن-“

موسیو فرمین گفت: “آه، آرماند بشین و گوش کن. چرا این حرف رو می‌زنید، مادام گیری؟”

“برای اینکه روح اپرا از دست شما عصبانیه، موسیو.

وقتی روح چیزی رو می‌خواد، باید به دست بیاره. اون باهوش و خطرناکه. مدیران پیش از شما این رو می‌دونستن، آه بله. اول سعی کردن جلوش رو بگیرن. بعد اتفاقات و حوادث زیادی در سالن اپرا افتاد، حادثه‌های خیلی عجیب. و این اتفاقات کی می‌افتاد؟ وقتی روح عصبانی می‌شد. پس مدیران قبلی این رو خیلی زود یاد گرفتن. روح اتاقک شماره ۵ رو میخواد؟ میتونه هر شب در اختیارش باشه. روح پول میخواد؟ بلافاصله بهش بدید. بله، مدیران قبلی خیلی خوب اینو فهمیده بودن.”

موسیو آرماند داد زد: “ولی ما مدیر هستیم، نه روح اپرا!” به طرف فرمین برگشت. “این زن دیوانه است. چرا به حرفش گوش میدی؟ جمعه شب لاکولوتا، مارگاریتا رو می‌خونه. و من و تو اپرا رو از اتاقک شماره ۵ تماشا می‌کنیم.”

“خوب، میتونیم امتحان کنیم، آرماند. ولی نمی‌خوایم هیچ اتفاقی روی بده.”

مادام گیری به دو تا مرد نزدیک شد. آروم گفت: “به حرفم گوش بدید. جوزف بوکت رو به یاد بیارید؟ بهتون میگم، روح اپرا دوستی خوب، ولی دشمن بدیه.”

دو تا مرد بهش خیره شدن. موسیو فرمین به آرومی گفت: “چرا این حرف‌ رو زدید، مادام گیری؟”

“برای اینکه روح این حرف‌ها رو به من میزنه. من هیچ وقت ندیدمش. ولی اغلب صداشو میشنوم - صدای خوبی داره و سر مردم داده نمیکشه.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

The Phantom is angry

That was Tuesday night. On Wednesday morning Monsieur Armand and Monsieur Firmin were happy men. Paris liked the new Margarita - everything in life was good. The next opera night was Friday. It was Faust again, but this time with La Carlotta singing Margarita.

By Wednesday afternoon they were not so happy. A second letter arrived for them - from O.G.

Why don’t you listen to me? I am getting angry. Leave Box 5 free for me. And where are my 20,000 francs? On Friday Daae must sing Margarita again. She is now the best singer in Paris. La Carlotta cannot sing - she has a very ugly voice, like a toad.

Remember, I am a bad enemy. O.G.

‘So, Firmin, is this still a joke,’ Monsieur Armand shouted. ‘What are we going to do now, eh? Is O.G the director here, or are we?’

‘Don’t shout, Armand,’ said Monsieur Firmin tiredly. ‘I don’t know the answers. Let’s talk to Madame Giry, the doorkeeper of Box 5. Perhaps she can help us.’

But Madame Giry was not helpful. Madame Giry was not afraid of ghosts, and she was not afraid of directors of Opera Houses.

‘People say that you’re a friend of the Opera ghost, Madame Giry,’ Monsieur Armand began. ‘Tell us about him. Some people say he has no head.’

‘And some people say he has no body,’ said Monsieur Firmin. ‘What do you say, Madame Giry?’

Madame Giry looked at the two men and laughed. ‘I say that the directors of the Opera House are fools!’

‘What,’ Monsieur Armand shouted. He stood up, and his face was red and angry. ‘Listen to me, woman-‘

Oh, sit down, Armand, and listen,’ said Monsieur Firmin. ‘Why do you say that, Madame Giry?’

Because, Monsieur, the Opera ghost is angry with you.

When the ghost wants something, he must have it. He is clever and dangerous, this ghost. The old directors before you, they knew that, oh yes. At first they tried to stop him. Then there were many accidents in the Opera House, many strange accidents. And when did these accidents happen? When the ghost was angry! So, the old directors learnt very quickly. The ghost wants Box 5? He can have it every night. The ghost wants money? Let’s give the money to him at once. Oh yes, the old directors understood very well.’

‘But we are the directors, not the Opera ghost,’ Monsieur Armand shouted. He turned to Monsieur Firmin. ‘This woman is mad. Why do we listen to her? On Friday night La Carlotta is going to sing Margarita. And you and I, Firmin, are going to watch the opera from Box 5.’

‘Well, we can try that, Armand. But we don’t want any accidents.’

Madame Giry came nearer to the two men. ‘Listen to me,’ she said quietly. ‘Remember Joseph Buquet? I tell you, the Opera ghost is a good friend, but a bad enemy.’

The two men stared at her. ‘Those words,’ Monsieur Firmin said slowly, ‘why did you say those words, Madame Giry?’

‘Because the ghost says them to me. I never see him, but I often hear him. He has a very nice voice - and he doesn’t shout at people.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.