سرفصل های مهم
نامهای برای رائول
توضیح مختصر
کریسشن به رائول میگه، روح اپرا معلم آواز اونه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
نامهای برای رائول
اون چهارشنبه یک نامه هم به ویکومت چاگنی جوون رسید. نامه رو باز کرد و اسم رو پایین نامه دید و اون روز برای اولین بار لبخند زد.
رائول عزیز
البته که تو رو به خاطر میارم! چطور میتونم فراموشت کنم؟ پنجشنبه، ساعت ۳ در باغ تویلری به دیدنم بیا. رائول لطفاً از دستم عصبانی نباش. کریسشن دای.
رائول نامه رو با دقت گذاشت توی جیبش. عصبانی؟ چطور میتونست از دست یک فرشته عصبانی باشه؟ پنجشنبه ساعت ۲ در باغ تویلری بود.
ساعت سه و ده دقیقه یواش یواش شروع به ناراحتی کرد. ساعت سه و نیم میخواست بمیره یا یه نفر رو بکشه.
و بعد– اومد. از وسط باغ به طرفش دوید و در عرض چند ثانیه خودش رو انداخت تو بازوهای رائول.
رائول بارها گفت: “آه، کریسشن! آه، کریسشن!” با هم در باغ قدم زدن و مدتی طولانی حرف زدن. هفتههای شادی که چهار سال قبل در بریتانی داشتن رو به یاد آوردن.
رائول پرسید: “ولی چرا رفتی، کریسشن؟ چرا برام نامه ننوشتی؟”
کریسشن یکی دو دقیقهای چیزی نگفت. بعد به آرومی گفت: “من و تو خیلی کوچیک بودیم. من فقط یه خوانندهی بیچارهی اهل نروژ بودم و تو– تو ویکمت چاگنی بودی. میدونستم هیچ وقت نمیتونم زنت بشم.”
“ولی من دوستت دارم، کریسشن.”
“نه، هیشش. گوش کن، رائول، لطفاً. برگشتم نروژ و یک سال بعد پدرم مرد. خیلی ناراحت بودم، ولی به فرانسه، به پاریس برگشتم. روی آواز خوندنم کار کردم و کار کردم، برای اینکه میخواستم خوانندهی اپرا بشم. نه فقط یه خوانندهی خوب، بلکه بهترین خوانندهی اپرای پاریس.”
رائول گفت: “و حالا هستی.” لبخند زد. “کل پاریس زیر پاهاته.”
کریستین روش رو برگردوند و چیزی نگفت.
رائول به آرومی گفت: “ کریستین. میخوام یه سؤال ازت بپرسم. سهشنبه شب اون مرد تو اتاق پروت کی بود؟ لطفاً بهم بگو.”
کریسشن ایستاد و بهش خیره شد. رنگ صورتش پرید. آروم زمزمه کرد: “کدوم مرد؟ سهشنبه شب هیچ مردی تو اتاق پروی من نبود.”
رائول دستش رو گذاشت رو بازی کریسشن. گفت: “صداش رو شنیدم.
بیرون اتاقت ایستادم و گوش دادم و صدای یک مرد رو شنیدم. کی بود؟”
“نپرس، رائول! صدای مرد میومد، بله، ولی هیچ مردی تو اتاق من نبود! حقیقت داره! آه، رائول، خیلی میترسم. بعضیوقتها میخوام بمیرم.”
“کیه؟ بهم بگو، کریسشن، لطفاً! من دوستتم، میتونم کمکت کنم. اسمش رو بهم بگو.”
کریسشن آروم زمزمه کرد: “نمیتونم اسمش رو بهت بگم. این یه رازه. هیچ وقت نمیبینمش، فقط صداش رو میشنوم. ولی اون همه جا هست. همه چی رو میبینه، همه چی رو میشنوه. به همین دلیل هم هست که سهشنبه شب باهات حرف نزدم. اون معلم آواز منه، رائول. اون یه خوانندهی شگفتانگیزه. سهشنبه شب به خاطر اون اونقدر قشنگ آواز خوندم. به خاطر اونه که مشهورم. اون فرشتهی موسیقی منه. و میگه من رو دوست داره. چطور میتونم ترکش کنم؟”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIVE
A letter for Raoul
That Wednesday a letter also arrived for the young Vicomte de Chagny. He opened the letter, saw the name at the bottom, and smiled for the first time that day.
Dear Raoul
Of course I remember you! How could I forget you? Meet me on Thursday at three o’clock in the Tuileries Gardens. Don’t be angry with me, Raoul, please. Christine Daae
Raoul put the letter carefully into his pocket. Angry? How could he be angry with an angel? On Thursday he was in the Tuileries Gardens by two o’clock.
At ten past three he began to feel unhappy. At half past three he wanted to die, or to kill somebody.
And then– she came. She ran through the gardens to him, and in a second she was in his arms.
‘Oh, Christine,’ he said, again and again. ‘Oh Christine!’ They walked through the gardens together and talked for a long time. They remembered their happy weeks in Brittany, four years ago.
‘But why did you go away, Christine,’ Raoul asked. ‘Why didn’t you write to me?’
For a minute or two Christine said nothing. Then she said slowly, ‘We were so young, you and I. I was just a poor singer from Norway, and you– you were the Vicomte de Chagny. I knew I could never be your wife.’
‘But I love you, Christine-‘
‘No, shh. Listen to me, Raoul, please. I went home to Norway, and a year later, my father died. I was very unhappy, but I came back to France, to Paris. I worked and worked at my singing, because I wanted to be an opera singer. Not just a good singer, but the best opera singer in Paris.’
‘And now you are,’ Raoul said. He smiled. ‘All Paris is at your feet.’
Christine turned her face away and said nothing.
‘Christine,’ Raoul said quietly. ‘I want to ask you a question. Who was the man in your dressing-room on Tuesday night? Tell me, please!’
Christine stopped and stared at him. Her face went white. ‘What man,’ she whispered. ‘There was no man in my dressing- room on Tuesday night.’
Raoul put his hand on her arm. ‘I heard him,’ he said.
‘I listened outside the door and heard a man’s voice. Who was he?’
‘Don’t ask me, Raoul! There was a man’s voice, yes, but there was no man in my room! It’s true! Oh, Raoul, I’m so afraid. Sometimes I want to die.’
‘Who is he? Tell me, Christine, please. I’m your friend, I can help you. Tell me his name!’
‘I cannot tell you his name. It’s a secret,’ whispered Christine. ‘I never see him, I only hear his voice. But he is everywhere! He sees everything, hears everything. That’s why I didn’t speak to you on Tuesday night. He is my music teacher, Raoul. He’s a wonderful singer. I sang so well on Tuesday night because of him. I am famous because of him. He is my angel of music! And he says he loves me. How can I leave him?’